۲۰۰ سال غیرت ملی آذربایجان

محمدرضا كائینی

در دو سده اخیر، آذریان هماره در صف نخست استقلال‌خواهی، آزادی‌طلبی و دینداری حاضر بوده‌اند. تجربه معاصر آن مشروطه و حرکت سردار ملی و یارانش به سوی تهران است. بگذریم از اینکه ستارخان بیشتر از آنکه از مستبدین ضربه خورده باشد، از مدعیان آزادی، منورالفکری و مساوات لطمه دید! پس از فتح تهران از نردبام جرئت و تکاپوی او کسانی بالا رفتند که بعد‌ها وی و اطرافیانش را زیاده‌خواه و تک‌روخواندند و به سرکوبشان شتافتند! بازخوانی ماجرای پارک اتابک بس روشنگر و عبرت آموز است! با این همه غیرت آذری‌ها در برنتابیدن زور و خودکامگی، به رضاخان‌گرا داده بود که در تحقیر و تضعیف آنان، از هیچ اقدامی فرو نگذارد! این شهر به گاه برکشیده شدن قزاق، مهد دانشمندان و اهالی هنر و صنعت بود و پس از اخراج او، این همه در حداقلِ خویش می‌نمود! پهلوی اول این منطقه را به دو بخش تقسیم کرد. خشن‌ترین استانداران غیر بومی، و عمدتاً بازنشسته را، بر آنان می‌گمارد. معلمان آذری را استخدام نمی‌کرد و هر یک از ایشان را که در کلاس‌های خود به ترکی سخن می‌گفتند، به باد شماتت می‌گرفت! دانشجویان آذری را به خارج اعزام نمی‌کرد. عالمان این شهر را از قبیل آیت‌الله حاج سید ابوالحسن انگجی و آیت‌الله حاج میرزا صادق آقا تبریزی- که زیر بار هویت‌زدایی از تبریز و امریه هایی، چون کشف حجاب نرفتند- تبعید کرد. عبدالله مستوفی، فرستاده قزاق، در نوشته‌جات و تبلیغات خود علیه ترک‌ها تهمت‌ها روا می‌داشت. این همه، اما در کلانِ خود، یک بهانه داشت و آن تأثیرپذیری اهالی این مناطق از کمونیسم بود! بی‌اساس بودن این پیرایه، اما پس از اخراج قزاق عیان شد که در پی قطع حمایت استالین از فرقه دموکرات، همین بدنه جامعه ترک بود که جماعت گرد آمده پیرامون پیشه وری را تار و مار کرد! این در حالی بود که هنوز ارتشیان از مرکز به آذربایجان نرسیده بودند. به جرئت می‌توان گفت که آذربایجان هیچ‌گاه گریز از ایران و اسلام را تجربه نکرده و به این ساز ناکوک، گوش و دل نداده است.
شاید با مروری کوتاه بر سرفصل‌های تحقیر آذریان از سوی پهلوی اول و دوم، بهتر بتوان بستر‌های قیام خونین ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ را تحلیل کرد. هرچند که شاه در آذربایجان بر نفوذ آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری و رویکرد‌های محافظه‌کارانه و رفرمیستی وی حساب کرده بود، اما نفرت تاریخی این خطه از زورمداری‌های پهلوی را در محاسبات خود دخالت نمی‌داد! هم از این روی بود که وقوع رویدادی با این عمق و گستره، به شدت ساواک و نهاد‌های امنیتی شاه را شوکه کرد! نگارنده پیشتر از برخی علمای آذربایجان شنید که شهر تبریز در پی این قیام حدوداً هفت ساعت آزاد و از قلمرو کنترل ابواب جمعی حکومت کاملاً بیرون رفته بود! تبریز از جنبه هماهنگی با معترضان قم و کلید زدن سلسله اربعین‌ها بر انقلاب اسلامی حقی بزرگ دارد؛ امری که هنوز و به شکل بایسته مورد بازخوانی تاریخ‌پژوهان معاصر قرار نگرفته است. آذربایجان، اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز هیچ‌گاه به نغمه جدایی‌طلبی روی خوش نشان نداد. در تبریزِ ۵۸، توطئه بس پیچیده و لغزنده طراحی شده بود. در این داستان ضد انقلاب کردستان، خوزستان و حتی ساواکی‌ها با سنگر گرفتن پشت نام یک مرجع تقلید، ساز جنگ کوک می‌کردند که در نهایت، چون برف آب شدند و لون اصلی خود را نشان دادند. در ارومیه هم شیخ غلامرضا حسنی دلیر و گروه مسلح او با حمایت مردم ارومیه، مانع از آن شدند که حزب دموکرات سرِ مردمانی را که حاضر به همراهی با آنان نبودند قطع کند! در دوران جنگ تحمیلی، رویکرد آذری‌ها خواندنی‌تر می‌نماید. از یاد نبریم که آذربایجان غربی با عراق ۲۳۰ کیلومتر مرز مشترک داشت و بار‌ها بمباران‌های سنگین و حتی شیمیایی دشمن را تجربه کرد! این استان در دوران دفاع، با ۱۲ هزار شهید و ۳۶ هزار جانباز و آزاده، در حفظ تمامیت ارضی ایران مشارکت کرد. آذربایجان هم در آن سالیان، تاریخ را با پایمردی خویش و نام سردارانی، چون باکری‌ها آذین بست.
به این همه اشارت بردیم، برای تأکید بر این مهم که تبلیغات تجزیه‌طلبانه دشمنان ایران و نظام اسلامی در دهه‌های اخیر که بخشی از آن به آذریان غیور معطوف است، بیشتر به مطایبه شباهت می‌برد! نه ایران ِبی آذربایجان هویت تاریخی دارد و نه آذربایجان منفک از ایران! گمان می‌برم تفصیل بیش از حد این بدیهی، هدر دادن کلمات باشد! تنها می‌ماند یک درود گرم به تمام قهرمانان آذری که در دو قرن اخیر، طریق استقلال و آزادی ایران را گشودند. یادشان گرامی باد.

۱۴۰۰/۱۲/۱

اخبار مرتبط