به گزارش نما ، اول؛ عاشورای ۸۸، روز که به پایان رسید، تصاویر حمله دار و دسته جنبش سبز به عزاداران حسینی و خیمههای عزای عاشورا در تهران که از صداوسیما پخش شد، همزمان یک روایت تقریباً رسمی در مورد هویت سیاسی این حمله کنندگان هم در محافل سیاسی و رسانهها و فعالان سیاسی حامی نظام پیچید. مطابق این روایت، حمله کنندگان به عزاداران عاشورا و آتش زنندگان هیئات سلطنتطلب، بهایی و اعضای سازمان منافقین بودند و قریب به اتفاق در شناسنامهشان مهر انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ نبود. یعنی در انتخابات شرکت نکرده بودند، چه رسد که به میرحسین موسوی رأی داده باشند!
با این حال، فردای عاشورای ۸۸ موسوی بیانیه داد و این جمع را «مردم خداجوی تهران» نامید. غم اینکه موسوی جمعی اراذل و اوباش را که با توحش به مردم عزادار حمله کردهاند، اینگونه مینامد، بر خشم اتفاقی که روی داده بود، آوار شد و بر سنگینی فاجعه افزود.
از سویی، آن بیانیه نشان دیگری بر حماقت سیاسی مردی شد که خودش را لیدر یک جنبش سیاسی ضدحکومتی در جمهوری اسلامی میدانست. او میتوانست در آن برهه، با استفاده از فرصتی که نظام در اختیارش قرار داد، حساب خودش را از آشوبگران جدا کند، اما آنقدر کینه شخصی از جمهوری اسلامی بر وجودش حاکم شده بود و آنقدر خطش را از آن سوی مرزها میگرفت که خود را بیش از پیش به فتنه الحاق کرد. هدف برای او وسیله را توجیه میکرد، هم از این رو شرم نکرد که در مسیر مبارزه با جمهوری اسلامی و در راه جاهطلبیاش برای کسب قدرت، منافق و بهایی و سلطنتطلب و همه جماعت هتک کننده عاشورای اباعبدالله را تطهیر کند.
دوم؛ سال ۸۸ از شعارهای اصلی سیاهی لشگر خیابانی فتنه «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» بود. سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی را تخطئه میکردند و میرحسین موسوی هم لزومی به مرزبندی با آنان نمیدید. هر کسی از او حمایت کرد، پذیرفت. مرزبندی برایش مفهوم نداشت. دار و دسته رجوی یا مقامات اسراییل یا خواننده زن دربار پهلوی یا مقامات کاخ سفید؛ هیچ دستی را رد نکرد.
ده سال بعد، مجری تام و تمام سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی ایران، سردار قاسم سلیمانی در حالی ترور شد که چند سالی میشد تبدیل به قهرمان ملی ایرانیان شده بود. تشییعهای میلیونی پیکر پاره پاره او در نقاط مختلف کشور نمایش وحدت ایرانیان بود و پایانی بر افسانه فراگیری شعار کذایی «نه غزه، نه لبنان...». موسوی اما از حقد جمهوری اسلامی، از سر کینهای که از دهه شصت با خود زنده نگه داشته و مدام تقویتش کرده بود، باز راه دیگری رفت. میتوانست او هم زیر تابوت شهید سلیمانی، به وحدت و آشتی ملی برگردد، اما مبنای او فقط این بود که هر جا جمهوری اسلامی ایستاده، او در سوی مقابل بایستد. هم از این رو مقابل جنایت دولت آمریکا سکوت کرد.
بیانیه روز گذشته موسوی اما خط او را در مقابل مدافعان حرم مشخص میکند. موسوی با توهین به سردار شهید حسین همدانی، از فرماندهان ایرانی نبرد با تروریستهای تکفیری در سوریه، او را «سردار بی افتخار» میخواند و با «تلف» شده خواندن جان این شهید عزیز در راه «مستبدی دیگر»، این را سزای «جنایت» سردار همدانی در «استخدام اوباش بدسیرت برای قمهکش کردن جوانان مردم» توصیف میکند و با «خودکامه» خواندن رهبر معظم انقلاب که «طعمه» مقابل سردار انداخته و «همه چیز او را مطالبه کرده» توهین بر توهین میافزاید و با «بدنام» خواندن حزبالله لبنان نشان میدهد که خط او همان خط سلطنتطلبها و منافقین و بهاییهاست و خوش بینی برای جدایی او از خط آمریکا و اسراییل توهمی بیش نیست.
سوم؛ و اما حسین همدانی و ماادرائک حسین همدانی؛ «کی شود دریا ز پوز سگ نجس»؟!
جملاتی از این سردار پر افتخار، مجاهدی که از کردستان تا خرمشهر در دهه شصت تا دمشق و حلب در دهه نود، افتخارات او را ثبت کردهاند، بهانه پادویی امثال موسوی برای آمریکا و اسراییل شده تا در مسیر خواست آنان، جبهه مقاومت برابر تروریستهای تکفیری و مقابل اشغالگران صهیونیست را تخطئه کنند، آنجا که در مصاحبهای پیرامون چگونگی مهار آشوب فتنهگران سبز در سال ۸۸ میگوید: «کار اطلاعاتی اقدامی انجام داديم که در تهران صدا کرد. ۵ هزار نفر از کسانی را که در آشوبها حضور داشتند، ولی در احزاب و جريانات سياسی نبودند، بلکه از اشرار و اراذل بودند، شناسایی و در منزلشان کنترل میکرديم. روزی که فراخوان میزدند، اينها کنترل میشدند و اجازه نداشتند از خانه بيرون بيايند. بعد اينها را عضو گردان کردم. بعداً اين سه گردان نشان دادند که اگر بخواهيم مجاهد تربيت کنيم، میتوانیم چنين افرادی را که با تيغ و قمه سروکار دارند، پای کار بياوريم. يکی از اينها فردی بود به نام ستاری. اين ستاری وقتی به جمعيت زد، جانباز ۷۰ درصد شد و سال گذشته هم به شهادت رسيد.»
سردار از تربیت و تغییر افراد میگوید، اینکه اوباشی را که از میان اهالی فتنه میرحسین موسوی شناسایی کردهاند، توانستهاند به راه انقلاب بکشانند و تغییرشان دهند تا جایی که عاشورای ۸۸ زیر شکنجه فتنهگران سبز چنان دچار آسیب جسمی شوند که به شهادت برسند. حال موسوی نمیگوید که اینها وقتی قمهکش بودند، عضو لشگر آشوبگر اردوکشی خیابانی من بودند و وقتی به جبهه انقلاب پیوستند و تحت تربیت همدانیها قرار گرفتند، دیگر قمه نزدند، بلکه قمه خوردند و شکنجه شدند و شکنجهگران همانهایی بودند که من آنها را «مردم خداجو» نامیدم!
چهارم؛ حسین همدانی بهانه است، آنچنان که انتخابات بهانه بود و ولایت فقیه نشانه بود. اکنون هم نشانه، «محور مقاومت» است که اگر مقابل تروریسم تکفیری پیروز شد –که شد- مقابل تروریسم صهیونیستی-آمریکایی هم میتواند پیروز شود و حال به هر نحوی باید متوقفش کرد. موسوی هم در این مسیر، دیکتههای غرب را نشخوار میکند. قربانی و تلف شده یک مستبد خواندن جان سردار همدانی، فقط توهین و تخطئه او نیست، بلکه تخطئه همه مدافعان حرم از قاسم سلیمانی تا گمنامترین آنهاست؛ از ایران تا لبنان و عراق تا افغانستان و پاکستان. موسوی به همدانی اشاره میکند، اما نشانهاش کل جبهه است.
موسوی با این بیانیه، نقابی دیگر از چهره برداشت؛ یک روز نقاب همافزایی با ضدانقلاب بهایی و منافق و سلطنتطلب، یک روز نقاب همصدایی با گویندگان شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه، و امروز نقاب همراهی با تروریستهای تکفیری داعش و دنبالهروی هزاربارهاش از آمریکا برای تضمین امنیت اسراییل با تخطئه محور مقاومت. کاش موسوی بیشتر حرف بزند، بیشتر بیانیه بدهد و بیشتر نقاب از چهره بردارد.
منبع: کانال کبری آسوپار