روایت خاطره‌ نجات از اعدام عباس معروفی به مناسبت درگذشت وی

ماجرای برخورد رییسی با عباس معروفی

ماجراي برخورد رييسي با عباس معروفي

اتفاقاً نسخه‌ای از چاپ سوم رمان در كیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد كه پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره». گفت: «نه این میز، میز خطرناكیه. میز قضا و قدر!» بعد خندید و گفت: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری». ۳۰۰ تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب می‌كنم! چرا این قدر راجع به شما بد می‌نویسن؟

به گزارش نما ، عباس معروفی در گفتگو با یک نشریه نقل می‌کند:
قاضی پرونده‌ام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام». حکم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. چند روز بعد او به من خبر داد که روزهای سه‌شنبه حجت‌الاسلام ابراهیم رئیسی، دادستان انقلاب، [دیدار مردمی] دارد و قرار شد که من از ساعت شش صبح سه‌شنبه آنجا باشم. این سه‌شنبه رفتن‌ها، چهار بار طول کشید و نوبت به من نرسید، بار پنجم، ساعت ۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم. گفت: «بفرمائید!». خودم را معرفی کردم، رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت: «همون عباس معروفی معروف؟». گفتم: «بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بی‌شاخ و دم که هر روز کیهان می‌نویسه». گفت: «خب آقای معروفی، چه می‌کنید؟». گفتم: «رمان می‌نویسم، کتاب چاپ می‌کنم، ادیتوری می‌کنم، هر کار که بشه چون دفترم بازه اما شما انتشار گردون رو توقیف کردید». گفت: «خب فکر می‌کنی چرا توقیف شده؟». گفتم: «همکاران شما از من می‌پرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر می‌کنم؟». گفت: «این سوال من هم هست». گفتم: «مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲ هزار تیراژ داره». گفت: «چند سالته؟». گفتم: «سی‌وسه». گفت: «این چیزهایی که درباره شما در روزنامه‌ها می‌نویسن، من فکر کردم بالای ۶۰ سال رو داری». به پشتی صندلی‌اش تکیه داد با لبخند نگاهم کرد. یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوش‌سیما و خوش‌تیپی است. گفت: «‌پریشب در قم منزل یکی از علما، آقای فاضل میبدی بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. می‌خواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی. بهم نداد. دلم می‌خواد بخونمش». اتفاقاً نسخه‌ای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره». گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» بعد خندید و گفت: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری». ۳۰۰ تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب می‌کنم! چرا این قدر راجع به شما بد می‌نویسن؟ امکانش هست فوری کلیه گردون‌ها رو به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟». گفتم: «با کمال میل. فردا براتون میارم». گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و بعد خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون از شماره ۱ تا ۲۰ را به دستش دادم و خداحافظی کردم. حدود یک هفته بعد، پرونده من از دادستانی انقلاب «عدم صلاحیت» خورد و به دادگستری ارجاع داده شد. در این دوره که خاتمی هم در آخرین روزهای وزارت ارشاد، هیأت‌منصفه را تشکیل داده بود، باعث شد گردون در دادگاه تبرئه شود.

عباس معروفی که به سرطان مبتلا شده بود، سرانجام امروز دهم شهریور ۱۴۰۱ در حالی که ۶۵ سال از عمر خویش را پشت سر گذاشته بود، درگذشت.

۱۴۰۱/۶/۱۰

اخبار مرتبط