به گزارش نما، یک روز مانده به اربعین حسینی(ع) بود که خبر ارتحال حضرت آیت الله مجتبی تهرانی بسیاری از مردم را در غم و اندوه فرو برد. در این چهل روزی که از عروج ملکوتی مرد اخلاق تهران میگذرد با برخی از نزدیکان ایشان گفتگو کردیم.
در این گفتگوها یکی از مهتمرین خصوصیت ایشان را پرهیز از شهرت و زندگی در گمنامی یافتیم. نزدیکان ایشان می گفتند حاج آقا مجتبی همیشه به این مهم توصیه داشتند و جملهای از ایشان نقل میکردند که "این چیزها (شهرت) از محرکات است، در جوانی نمیگذاشتم در مورد من کار تبلیغاتی شود".
حال که ایشان عالم فانی را وداع گفته و به عالم باقی سفر کرده است، بر حسب وظیفه تلاش کردیم تنها گوشهای از شخصیت بیبدیل و البته مغفول مانده ایشان را در غالب انتشار خاطرات برخی از دوستان و نزدیکان و شاگردانشان به محضر شما پیشکش کنیم.
مهدی کلهر یکی از برادران آیت الله مجتبی تهرانی در گفتگو با مشرق به بیان خاطراتی از زندگی خود با ایشان پرداختند که در ادامه از نظرتان میگذرد.
***پوشاندن کفن امام خمینی(ره) بر پدر حاج آقا مجتبی
ایشان بعد از تبعید امام(ره) حدود چهار سال به نجف رفت و آمد داشتند. مثلا دی ماه سال 1346 که پدر فوت کردند ایران بودند. پدر به ما گفته بودند که در ماه رمضان امسال و شب جمعه فوت میکنم و همه 9 فرزندشان حضور داشتند. از جمله حاج آقا مجتبی که آن زمان ساکن نجف بود و در مراسم ترحیم هم حضور داشت. جنازه را هم حاج آقا مجتبی همراه خانواده شان مشایعت کردند تا نجف. ما خبر دار شدیم که مرحوم امام(ره) از نجف آمدند به کربلا. در کربلا مجددا حضرت امام(ره) خودشان با آب فرات پدر من را غسل دادند و کفنی را که برای خودشان نگه داشته بودند به پدر من پوشاندند. در ورودی وادیالسلام ظاهرا یک حوض خیلی قدیمیای بود. شهردار نجف در زمان بعثیها که به صورت پنهانی از مریدان حضرت امام(ره) بود این حوض را داد و یک مقبرهای شد برای مرحوم پدر ما.
حاج آقا مجتبی در تشییع جنازه پدر ما کار بسیار خطرناکی کرد. دست "سرهنگ طاهری" (فرد خونآشامی بود که در قضیه 15 خرداد هم خیلی خون گردنش بود) را چنان به دیوار نود سانتی خانه پدری کوبید که تمام دستش زخم شد. کار خیلی خطرناکی بود. این کار در آن ایام می توانست ایشان را تا مرگ پیش ببرد.
حدود سال های 48-49 بود که من استفتائاتی به ایشان دادم که می بردند نجف و پاسخ را برای من می آوردند. سال 49 بود که حاج آقا مجتبی آمد و دیگر ماند. این سال، سال خوبی برای ایشان نبود. چون ساواک او را تحت نظر داشت. بالاخره آن موقع اینطوری بود که آدمهای مبارز را مثل جزامیها نگاه می کردند. آن سال دوره تنهایی حاج آقا مجتبی بود. در آن دوران من بیشتر با حاج آقا مأنوس بودم.
***درخواست دکتر شریعتی از حاج آقا مجتبی تهرانی
قبل از انقلاب با حاج آقا مجتبی و آقای شبیری زنجانی (شوهر خواهرم) در قضایای سیاسی خیلی نزدیک بودم. مثلا بعد از قضیه نامه مرحوم مطهری و مهندس بازرگان راجع به دکتر شریعتی (فکر میکنم یک ماه قبل از فوت دکتر شریعتی بود). حاج آقا مجتبی به من گفت که دکتر شریعتی پیغامی به من داده است که "بیایید هرطور کتابهای من را که فکر میکنید در آن خطوط غیراسلامی هست در بیاورد و تصحیح کنید".
من چون ماجرای قبل را میدانستم، دلم نمیخواست که آن موقع کدورتی در بیرون از جریانات مذهبی مبارزه علیه رژیم دیده شود. گفتم که خیلی خوب است! حاج آقا مجتبی شما این کار را بکنید. بالاخره تقاضایی کرده است دیگر. ایشان گفت: نه من خیلی تجلیل کردم از دکتر گفتم این حرفها چه هست. گفتم مگر نخوانده اید؟ گفتند "بله. بعضی قسمت هایش دارد از این خطوط غیر اسلامی اما من چیزی نگفتم، فقط گفتم إنشاءالله خودتان هم نگاه میکنید و بعد عوض میکنید." که این اتفاق صورت نگرفت. یعنی با فاصله 20 یا 25 روز بعد دکتر شریعتی در لندن فوت کرد.
***ماجرای کاندیداتوری حاج آقا مجتبی در مجلس موسسان اول
آقا مجتبی در قضایای 17 شهریور و پیروزی انقلاب هم خیلی فعال بود. بارها توسط ساواک بازداشت شد. در سال 1357 عکس حاج آقا مجتبی و حاج آقا مرتضی را دوتایی کنار هم چاپ کردند به عنوان کاندیداهای تهران که بروند مجلس مؤسسان؛ اما هر دو انصراف دادند و اعلام شد در روزنامهها که رأی ندهید به اینها! چون اصلا نیستند در خبرگان اول. من هم متاسفانه علت انصرافشان را نمی دانم. اما در خبرگان دوم اتفاقی افتاد که من فکر کنم این تعیین کننده است که یک مرتبه شخصیت اجتماعی حاج آقا مجتبی یک سمت جدیدی پیدا کرد.
در همان سال 1357 که یک فردی بود به نام دکتر مصطفی رحیمی، رئیس اگزیستانسیالیستهای ایران. او واقعا ذهن متدینین باسواد را تحت تأثیر قرار میداد آن کسانی که همسنهای من و بالاتر از من هستند حتماً یادشان میآید. ظاهراً آقای منتظری با حاج آقا مجتبی تماس گرفته و اصرار کرده بود که ایشان جواب وی را بدهد. خلاصه حاج آقا مجتبی در این مورد تردید داشت که بنده پیشنهاد دادم اگر مایل نیستید با نام خودتان پاسخ این فرد را بدهید با نام مستعار پاسخ دهید... الان یادم نیست که سرانجام ایشان پاسخ آن فرد را دادند یا خیر.
***چرا حاج اقا مجتبی در انتخابات مجلس خبرگان کاندیدا نشد
حاج آقا مجتبی از آن آدم هایی بود که همیشه در صحنه حضور داشت. البته آدم تکلیفگرایی بود. یعنی اگر امامش تکلیف میکرد شما برو به ایران، میآمد ایران. این نکته مهمی است. اینها نقاط عطف یک زندگی است. در ایام خبرگان اول خانه ایشان بودم، گفتند "آقای مهدوی کنی و برخی از دوستان به من فشار آوردهاند که من در اولین خبرگان رهبری کاندید بشوم." بنظرم اگر کاندیدا میشدند، قطعا هم رأی میآوردند. در این مورد حاج آقا مجتبی خدمت امام(ره) رفته بودند و از ایشان سوال کرده بودند که "آقا اگر این دوستان چیزی را برای آدم تکلیف کنند، این تکلیف ایجاد میشود" که امام(ره) فرموده بودند "خیر". حاج آقا مجتبی از این نقطه تعلیم و تحقیق و تدریس و تربیت را در اولویت اصلی قرار دادند.
حاج آقا مجتبی دنبال "علم لاینفع" نبود. چون علم لاینفع آفت است. اگر آفت نبود پیامبر نمی فرمودند که پناه میبرم به خدا از علم لاینفع. آقا مجتبی در اخلاق نظری دنبال کاربرد و اخلاق عملی بود. ما افرادی مثل "بنتو کروچه" ایتالیایی (فیلسوف) را در آن طرف دنیا داریم که راجع به اخلاق کار کرده است. اما از داخل این آدم اخلاق در نمیآید. یعنی اخلاق باید کاربردی شود. حاج آقا مجتبی دقیقا دنبال همین بود.
***ماجرای انتخاب آیت الله گلپایگانی برای خوادن نماز بر پیکر مطهر امام(ره)
ماجرای انتخاب آیت الله گلپایگانی برای خوادن نماز بر پیکر مطهر امام(ره) نیز از آن دست مطالبی است که بنده شخصاً از حاج آقا مجتبی شنیدم. داستان از این قرار بود. اگر یادتان باشد صبح آن پنجشنبه آخر حال حضرت امام(ره) یک مقداری بهتر شده بود. عصر آن روز حاج احمد آقا زنگ میزند به حاج آقا مجتبی و میگوید: آقام( امام(ره) را میگفت آقام) رفتنی است. من در این شرایط نمیدانم چهکسی را دعوت کنیم برای نماز. بعد از آن اتفاقات برای آقای منتظری الان چهکسی را باید بگوییم." حاج آقا مجتبی هم سوال کرده بودند امام(ره) بعد از منتظری احتیاطهای مستحب به چهکسی ارجاع میدادند، که مرحوم حاج احمد گفته بودند به آقای گلپایگانی. حاج اقا مجتبی هم گفته بودند به آقای گلپایگانی بگویید بیایند.
***روبروی صحن گوهر شاد می ایستادم و می گفتم گوشی را به آقا مجتبی بدهید
در این دو سالی که من مشهد هستم امکانش نبود که بتوانم هفتهای یک بار بیایم تهران و بروم بیمارستان ولی هفتهای یکی دو بار من حال ایشان را میپرسیدم. مثلا چون میدانستم ایشان خیلی علاقه داشت به امام رضا (علیه السلام) میرفتم بالای سر در صحن گوهرشاد و آنجایی که تلفنم آنتن میداد روبهروی ضریح میایستادم و میگفتم گوشی را بدین به حاج آقا مجتبی و بگویید من الان روبهروی آقا هستم. جلساتشان را هم میرفتم نه اینکه مثل شاگردانش مرتب بروم. مثلا قدیم ترها در ماه رمضان و قبل از این که راجع به بنگاه پست یابی حرفی زده شود یکبار میرفتم.
***اعتراض حاج آقا به روزنامه رسالت
گاهی پیش می آمد که چیزهایی را به ایشان عرض میکردم. مثلا بخشی از صحبت هایشان را در روزنامه رسالت دیدم. نوار سخنرانی ایشان را گرفتم و متوجه شدم که اصلا جابهجا مونتاژ و منتشر کردند. به ایشان خبر دادم که ایشان اعتراض کردند به رسالت و اعتراضشان را روزنامه چاپ کرد. ایشان میگفت که آقا مهدی! ما آخوندها ساده هستیم و کلاه سرمان میرود. صادقانه این را میگفت. چون بالاخره یک شخصیتی مثل آقا مجتبی کم است. هرچه شما تمیزتر و پاکتر و درخشانتر باشید؛ به خصوص در علما که بالاخره عدهای از آنها تأسی میکنند؛ خیلی باید مواظب باشید چون دشمن هم از همین سوءاستفاده میکند. نمیآید شما را منکوب کند. بهرهکشی میکند. کنار شما آدم میگذارد. چون اتفاقا نمیآیند از طریق دشمن شما یک چیزی را القا کنند بلکه از طریق مرید شما میآیند این کار را میکنند.
آنهایی که مراقبه داشتهاند کمتر آسیب میبینند. یک مقدار فکر کنید ببینید چرا آقا بچههایش را با یک فامیل دیگری میفرستد به حوزه و کسی نمی داند اینها بچههای آقا هستند؟
***روزی که آقا مجتبی به خاطر نماز از قطار جا ماند
ما چند چیز در خانوادهمان دیگر خارج از اندازه است. یکی علاقه به اهل بیت و امام حسین علیه السلام است. از بچگی در خانه روضه داشتیم. یک جورایی ما حسینی هستیم. میدانید که حاج آقا مجتبی این اواخر یکی از چیزهایی که در بیهوشی میگفت "یا حسین" (علیه السلام) بود. شب آخر زندگی ایشان هم هم خواهرم به من گفت که قبل از رفتن، "یا حسین" (علیه السلام) میگفت.
حاج آقا مجتبی تعریف کردند سال 58 با خانواده میرفتند مشهد با قطار. گفت که ایستگاه سمنان توقف داشتند برای نماز. رئیس قطار کمونیست بود و خوشش نمیآمد برای نماز خواندن بیست دقیقه بایستاد. دقیقه 15 سوت کشیده بود. حاج آقا مجتبی جلو ایستاده بود در سکو. حالا روی زمین داشتند نماز میخواندند. حدود صد نفری که پشت سرش بودند همه سوار قطار میشوند آقا مجتبی می مانند و ده دوازده نفر دیگر. بعدها گفت: "من فکر کردم در نماز، با وجودی که خانواده و اثاثیه ام در قطار هستند، بالاخره من باید واجب را برای این مستحب ترک کنم. زیارت امام رضا علیه السلام مستحب است. من نرفتم و قطار رفت. ما ماندیم با یازده نفر. قطار بعدی سه چهار ساعت بعد آمد و رفتیم."