جمعیت با شعار یا مرگ یا خمینی حركت كرد

عکس خبري -سردار قديريان جزو السابقون السابقون انقلاب بود

من تنها بودم كه داخل بازار شدم و از طرف چهارسوق بزرگ به طرف كوچه غریبان رفتم. از كوچه كه رد می‌شدم، دیدم یك دستفروشی كه الاغی داشت و روی آن جنسی نیز گذاشته بود، تیر رگبار به صورتش خورده بود و افتاده بود.

به گزارش نما در کتاب خاطرات حاج احمد قدیریان ، خاطره ای از قیام 15 خرداد به شرح زیر نوشته شده است:
صبح روز 15 خرداد كه ما به بازار آمديم، منتظر خبرهايي بوديم، چون روزهاي قبل تظاهرات به طور مفصل انجام گرفته بود. وقتي خبر دستگيري امام(ره) در قم، به اطلاع مردم تهران رسيد، بازار بسته شد. ميدان سبزي فروش‌ها كه مسئولش آقاي عراقي بود نيز بسته شد. تظاهرات كه شروع شد سربازان به سر بازار آمدند و تيراندازي هوايي كردند. من گفتم شايد اتفاقي بيفتد، لذا مقداري از اسناد و مدارك و يك مقدار پول از مغازه برداشتم كه به منزل برسانم. منزل ما در پاچنار، در كوچه‌اي به نام «تكيه خلج‌ها» بود. مقابل اين كوچه، كوچه‌اي بود كه به نام كوچه‌ تكيه معروف بود؛ انتهاي اين كوچه منزل لباسچي بود كه ايشان خانه را به كلانتري واگذار كرده بود و كلانتري در آنجا مستقر شده بود.

دو طرف خيابان را هم بسته بودند تا كسي نتواند داخل يا نزديك كلانتري شود؛ ولي من كه نزديك پاچنار شدم گفتم كه منزلمان در اين كوچه است، وارد كوچه شدم و رفتم كيف و لوازمي را برداشته بودم در منزل گذاشتم. سپس به طرف ميدان اعدام – محمديه كنوني – آمدم. تظاهرات قرار بود از منزل آقاي لاجوردي شروع شود؛ ولي جمعيت به طرف ميدان مولوي با شعار يا مرگ يا خميني حركت نمود. ساعت 12 بود و هنوز هيچ خبري از نفرات خودمان نداشتم. ساعت 2 مجدداً برگشتم كه به منزل حاج صادق اماني بروم؛ منزل ايشان در كوچه غريبان در انتهاي بازار آهنگرها بود. وقتي به داخل بازار آمدم تا به منزل حاج صادق بروم، ديدم كه صداي تيراندازي مي‌آيد. من تنها بودم تا به منزل حاج صادق بروم، ديدم كه صداي تيراندازي مي‌آيد.

من تنها بودم كه داخل بازار شدم و از طرف چهارسوق بزرگ به طرف كوچه غريبان رفتم. از كوچه كه رد مي‌شدم، ديدم يك دستفروشي كه الاغي داشت و روي آن جنسي نيز گذاشته بود، تير رگبار به صورتش خورده بود و افتاده بود. بالاي سرش آمدم، ديدم كه خون زيادي از او رفته است، اما الاغش سالم است و آنجا ايستاده است. از داخل خيابان هم صداي تيراندازي مي‌آمد. سري به خيابان كشيدم. ديدم كه نيروهاي حكومت يعني ارتش آنجا ايستاده‌اند. طرف منزل حاج صادق آمدم؛ حاج صادق هم سراغ بچه‌ها را از من گرفتند كه گفتم همه سالم هستند. بعد از آنكه گزارش را به حاج صادق رساندم به منزل برگشتم. در مسير برگشت يكي دو جا مأموران جلوي من را گرفتند، گفتم: منزلم اينجاست و براي تهيه لوازم رفته بودم. در هر صورت خودم را به منزل رساندم و روز پانزدهم و شانزدهم نيز بدين منوال گذشت؛ ولي صبح روز هفدهم مشكل درست شد. 15 خرداد شهدايي هم داشت، ولي هيچ يك از دوستان ما كه دست‌اندر كار بودند، نه گير افتادند و نه شهيد شدند.

پي نوشت:

* خاطرات حاج احمد قديريان؛ سيدحسين نبوي، محمدرضا سرابندي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران 1383، صص 96-94

۱۳۹۲/۳/۱۵

اخبار مرتبط