ساخت سریالهای رمضانی بیش از یک دهه است که در ایران رواج یافته و اتفاقا مخاطبان پر و پا قرصی دارد. هر سال هم همین سریالها موجب ایجاد موجهای مقطعی در میان مردم میشوند و تا مدتی بعد نیز همچنان این اثرگذاری ادامه داد.
امسال هم یکی از سریالهای پرطرفدار «دودکش» به کارگردانی «محمدحسین لطیفی» است که با بازی خوب و گیرای بازیگران آن، یک خانواده ایرانی را به تصویر میکشد که هر شب ماجراهای غیرمنتظرهای برای آنها رخ میدهد.
«محمدحسین لطیفی» (کارگردان)، «محمدصادق آذین» (مدیر تولید)، «برزو نیکنژاد» (نویسنده و دستیار اول کارگردان)، «بهنام تشکر» (بازیگر نقش نصرت)، «سیما تیرانداز»(بازیگر نقش عفت)، «نگار عابدی» (بازیگر نقش افروز)، «الناز حبیبی» (بازیگر نقش عالیه) و «محمدرضا شیخانلو» (بازیگر کودک نقش پوریا) از جمله عوامل سریال «دودکش» در روزهای پخش این سریال به فارس آمدند و آنچه در ادامه میخوانید گفتوگو با این هنرمندان است.
**از ابتدا و جایی آغاز میکنیم که قرار شد داستان آدمهایی با یک قالیشویی نوشته شود. جایی که کمتر کسی سراغ آن رفته است و در آثار نمایشی ندیدهایم.
نیکنژاد: حدود دو سال پیش و قبل از اینکه سریال تا ثریا بشوم، طرح این سریال در ذهنم بود. من همواره شغل حرفهایم دستیار کارگردانی بوده و حرفهای یعنی اینکه فقط از این راه امرار معاش میکنم. قبل از سریال تا ثریا یک طرح کامل زدم برای سریالی که هیچ اسمی برای آن نداشتم ولی همیشه موقع نوشتن دو مورد برایم اولویت اول بود. یکی رویدادها و دومی آدمها و شخصیتهای قصه. اگر من از شما بپرسم که در این سالهای اخیر بین آثاری که تماشا کردهاید، کدام فیلم را بیشتر دوست داشتهاید، پاسخ میدهید مثلا آن آقایی که این طور بود یا آن طور. پس اول آدمها به ذهنتان میآید تا قصهها.
**منظورتان جزئیات رفتاری آدمهاست در واقع؟
نیکنژاد:بله. پس موقع نوشتن افراد و رویدادها خیلی مهم است. ما یک بخش در تلویزیون داریم که رویدادها در آن به شدت مهم میشود. دو سال پیش من به یک رویدادگاهی به اسم قالیشویی فکر کردم که با توجه به سبک و سیاق زندگی امروزیمان خواسته و ناخواسته سر و کار داریم. قالیشویی جایی است که میتوانست زندگی داخل آن بیاید. فرش هم برای من شاخصه و ماهیت ایرانی دارد. شما در کل دنیا بپرسید که چند چیز از ایران نام ببرید، قطعا به فرش میرسیم. در این میان فرم نگارش باقی میماند. ما میتوانستیم از دل آن یک قصه چهل هزار قسمتی بنویسیم. اینکه با آدمهای قالیشویی وارد خانههای مردم بشویم و با آنها آشنا شده و فرشها را ببریم و بیاوریم. همین رفت و آمد قصههای بسیاری به ما میدهد. شاید نویسندههای ما از این سادگی فرار نکنند. این نوع نوشتن سادهترین نوع نوشتن بود. همینطور می توانستم این داستان را بنویسم. اما فکر کردیم و به یک شیوه دیگر رسیدیم که سختترین نوعش بود و آن اینکه بستر داستان را بستر زندگی بگذاریم و ما هیچ بستری جز بستر زندگی نداریم. اینکه خیلی از دوستان میگویند قصه چیست؟ قصه، زندگی است. این که خط داستان چیست؟قطعا داریم. اتفاقا خط قصه داریم. شاید یک جایی اسمش را بگذاریم اشتباه مردم. در سه قسمت اول به یک فرمی رسیدم که فکر کردم تماشاچی متوجه منظورم میشود اما الان فکر میکنم که من جایی کم گذاشتهام که این اتفاق افتاده است اما قطعا در قسمتهای بعدی این مشکل حل می شود و مخاطب آن را میبیند. آدمها زندگی عادی دارند. ما حرکت میکنیم و ناخواسته شخصیت عالیه چیزی را جاگذاشته است، برمیگردد، آدمها می روند و عفت متوجه تلفنی میشود که برادرش پشت در است، میرویم می رسیم به برادر عفت که دنبال وام است که خودش نمیتواند تاثیر خاصی روی آن بگذارد و باید منتظر اتفاقاتی باشد. برای اینکه این اتفاق بیفتد عفت مجبور میشود که با فیروز صحبت کند تا به خانه نصرت بروند و آنجا کلکلی روی میدهد و اتفاقی برای پوریای قصه ما بوجود میآورد. بحثمان پیچیدگی داستان است. دختر کوچک خانواده به خاطر عجله آنها جا میماند و وقتی پدر برمیگردد، دختر از او ترامیسو میخواهد که آغازگر ماجرای دیگری است و بعد پلیس و پلمب شدن قالیشویی. تا اینجا خط قصه آدمهای امروز زندگی ما چیست؟ درگیری برای اتفاقاتی که خیلی از آنها ناخواسته است. وقتی الان ما درگیر یک پلمب هستیم، میبینیم که از آن طرف فرشها هم بردهاند و وانت هم به پارکینگ منتقل شده، اتفاقاتی که هیچ کدامشان هم عجیب نیست. ما در تاریخ فیلم سینما فیلم دوازده صندلی را داریم که شمشهای طلا را به برج ایفل تبدیل میکنند و بقیه ماجراها همه طبق اتفاق روی میدهد.
**اتفاقا اگر اتفاق گرهای را باز کند ناپسند است اما اگر اتفاقها منجر به گرههایی میشوند که آرام آرام در مسیر زندگی افراد بوجود میآیند و کاملا هم طبیعی هستند.
نیکنژاد: دقیقا درست میگویید. من پرورش یافته نسلی هستم که تلویزیون با نگاه درستش من را با قلم هوشنگ مرادی کرمانی آشنا کرد. من با قصههای مجید خاطره دارم. شما میتوانید در این قصهها بگویید که خط اصلی داستان چیست؟ قصه مجید و مادربزرگش است. قصه روابط بین این فرد با افراد جامعه اش است.
ما در سریال دودکش قصهمان بستر زندگی است و برای اینکه مخاطب را با خودمان همراه کنیم، چند آدم متفاوت را که کنار هم هستند ولی آرزوها و نگاههای مختلفی دارند کنار هم گذاشتیم و نمیدانم چرا بعضی دوست دارند که ما یک خط قصه داشته باشیم.
**از قسمت دوم مشخص است که اولویت شما قصه نبوده و روایتی نرم در لابلای ماجراها در جریان است و در واقع همراه کردن مخاطب با فضاهای دوست داشتنی که به وجود آمد.
نیکنژاد: این را قبول دارید که بینهایت این نوع نگارش سختتر است؟ سوالهایی هم درباره شخصیتپردازیها مطرح شده است که البته جزو نگارش کار است. من بر اساس هیچ بازیگری داستان را ننوشتم. بازیگران جان کندند و خود را به آنچه که ما نوشته بودیم نزدیک کردند. شما بازیهای متفاوتی از بازیگران این سریال میبینید برای اینکه من بر اساس بازیگران سریال را ننوشتهام. ما بارها با هم کل کل کردهایم و شخصیتپردازی هایشان کاملا کامل بوده است. من روی کاغذ نوشتهام و بازیگران به آن جان دادهاند.
**شاید اگر شما در ذهن خود و برای بازیگرها نقش را مینوشتید، بازیگران نیز تکرار کارهای قبلی خود را ارائه میدادند. مثلا آقای بهنام تشکر در ساختمان پزشکان باقی میماند.
تشکر: البته اگر بستر را ساختمان پزشکان بگیریم. متریال اصلی و مختصات نوشته بازی بازیگر را مشخص میکند. ابتدا باید بیس و پایه و داستان باشد و مختصات ترسیم شود، بعد من به عنوان بازیگر بینم این کاراکتری که نوشته شده در کجای این مختصات است و در ادامه نوع بازی را انتخاب کنم. به نظر من فضای کار نسبت به ساختمان پزشکان و دزد و پلیس که خودم قبلا کار کردهام، کاملا متفاوت است. ما فقط توانستهایم برویم به سمت مراودات سادهای که روزمره است. قرار نبود کار ویژهای بشود یا داستان ویژهای باشد یا سوژه خاصی را پیگیری کنیم. اصلا قرار نبود مخاطب را هیجانزده کنیم. اصلا. ما فقط قرار بود یک بیس را نشان بدهیم و به قول برزو نشان دادن آن خیلی سختتر است. مثل اینکه خیلی وقتها حرف نزدن خیلی سختتر از حرف زدن است.
آنچه شما میگویید هم کاملا درست است. چون پایه داستان کاملا درست بوده و آقای لطیفی هم نظارتهای خودشان را داشتهاند و بقیه بازیگران هم فرق دارند. گویش آنها فرق دارد. انشای سریال متفاوت است و متن فرق دارد. اینها خودش ناخودآگاه به بازیگر کمک میکند تا به قول امیرحسین رستمی بازیگر از آنجا کنده شود و بیاید اینجا.
**البته خود اقای رستمی با وجود بازی دوستداشتنی و هنرمندانهاش در این کار خیلی «کنده نشده بود »و بیشتر در قالب بازیهای قبلیاش بود.
تشکر: من خیلی کاری به این موضوع ندارم ولی همیشه مساله اصلی برای همه عوامل و مخصوصا برای شبکه و مردم قصه و داستان مهم است و نویسنده و اگر بخواهد به ورطه تکرار بیفتد، از دست میرود چون بهترینهایش را شاید دیده باشد. مهمترین کمک، کمک خود قصه است به قصه.
** بحث جداشدن از بازیهای قبلی بسیار مهم است، مخصوصا اینکه وقتی مخاطب میبیند که مثلا در سریال دودکش هم قرار است دوباره همان هومن برقنورد و بهنام تشکر قبلی را با هم ببیند. اگر شما از قالبهای تکراری خود جدا نشوید قطعا منجر به زدگی مخاطب خواهید شد.
تشکر: من هم فکر میکنم که ما تمام تلاشمان را کردهایم که این اتفاق نیفتد. این را هم جدی میگویم و خیلی محکم از طرف هومن برقنورد هم میگویم که به هیچ وجه ما به ساختمان پزشکان و دزد و پلیس و کارهایی که با هم داشتهایم، فکر نکردیم. اصلا جای فکر کردن به این موضوع نبود. متن و فضای کار چیز دیگری است و فقط کافی است که کمی مکث کنیم روی آن و تفاوتها را ببینیم. در این سریال اصلا انشای هومن فرق دارد.
**دقیقا .بحث نگارش درست از جایگاه بالایی برخوردار است. مثلا در این سریال بیننده به جایی میرسد که خانم تیرانداز چقدر به او شبیه است و او را در کنار خود میبیند.
تشکر: و روابط. رابطهای که عفت با فیروز، عالیه و نصرت دارد. برای اینکه متن خلص نوشته شده و خلص هم اجرا شده است.
شاید من و هومن برق نورد درباره هم به یک انشاء خوبی رسیده باشیم ولی این بی انصافی مطلق راجع به کار دودکش است که بخواهند بار عظیمی از موفق بودن این سریال را دوش من و هومن برق نورد بیاندازند. اصلا این طور نبوده است. شاید بخشی از ماجرا این طور باشد ولی تمام بازیگران کار کردهاند و نادیده گرفتن این همه تلاشها و سختی کشیدن با رزومه کاری که هرکدام از این بچهها دارند، بیانصافی است. من مطمئنم که اگر هومن هم اینجا بود همین حرف را میزد. شاید من و هومن به خاطر سابقه کاری که با هم داریم، بهتر همدیگر را بشناسیم اما مطمئن باشید اگر قرار باشد در کار دیگری من و هومن برقنورد در کنار سیما تیرانداز،الناز حبیبی و نگار عابدی با هم بازی کنیم، قطعا بسیار بهتر خواهد شد. چون ما به کلام بازیگری هم آشنا شدهایم و این خیلی کمک میکند. به قول فیروز که در سریال میگوید این عقبه دارد، واقعا عقبه دارد و کمک میکند که بازیگران در کنار هم چطور جلو برود. من و هومن هم فقط یک عقبه داشتیم و به یک ملودی رسیدیم. ولی هر کدام از بازیگران سریال حرفهای هستند و درست بازی کردند. شما در تنهایی هرکدام از بازیگران که میروید، میبینید همه درست هستند و عالی بازی میکنند. این به نظر من بیانصافی است که بخواهیم بخشی از موفقیت سریال را گردن من و هومن بیاندازیم.
**بحث تکه کلامها هم موضوع قابل تأملی در سریال است. تکهکلامهایی که خیلی خوب در دهان بازیگر میچرخند و به موقع مورد استفاده قرار میگیرند.
نیکنژاد: فکر میکنم دو بازیگر هستند که ادبیات جملهبندی آنها فرق میکند. یکی از آنها افروز است و دیگری عفت. جملهها زنانه هستند. روی کاغذ هم همینطور است. ادبیاتشان با هم فرق میکند به خاطر شرایطی که در آن قرار گرفتهاند. عالیه تکه کلام دارد، میگوید نظرت؟ باز به خاطر شرایطی که در آن قرار گرفته است و به خاطر بودن در آن مجبور است که بگوید. من به صورت شخصی کاملا معتقدم که در ایران به حرف «ق» یک جورهایی کم لطفی شده و جا نیفتاده است. یک جاهایی «گ» میگویند، یک جاهایی «ک» میگویند حتی بعضی هم «چ» آن را تلفظ میکنند. به همین دلیل یکسری کلمات را که در آنها حرف «ق» بود جمع کردم حدود 37 الی 38 تا بود، آنهایی که حس میکردم در محاوره اتفاق میافتد. من با افتخار میگویم که بچه گرگان هستم و باید بگویم که کلماتی مثل قیف و قپی و قمپز خیلی ساده و به راحتی در آنجا استفاده میشود. یعنی جزو محاوره ماست. فیروزی که من ما به ازا آن را در جامعه میشناسم شاید ماهی یک بار بگوید آمپاس، مغلطه، سفسطه و ... ولی در برنامه هفت متوجه شدم که آقای فرحبخش در مدت یک ساعت، سه بار گفت مغلطه، یک بار گفت سفسطه و یکبار گفت آمپاس. متوجه شدم که مردم به راحتی دیگر این تکه کلامها در بین مردم هست. کلمه قمپز را هم خودم هم نمیدانستم که چیست اما از بچگی پدرم آن را استفاده می کرد. بعدا فهمیدم معنی آن چیست.
لطیفی: در حقیقت واژهای بود که از زمان جنگ ایران و عثمانی باب شد. وقتی که گلوله توپ تمام میشد، گلولههای پارچهای به جای توپ میگذاشتند و آن را شلیک میکردند. این گلولهها همراه با آتش بود ولی خسارتی نداشت. آن موقع فرماندهان به نیروهایشان میگفتند که فرار نکنید، قمپز است.
نیکنژاد: این کلمات «ق» دار را در جای جای فیلمنامه جای دادیم. ما دو تکه کلام در فیلمنامه نداشتیم. یکی از آنها ضرس قاطع بود که تکه کلام بهنام تشکر در زندگی رئال و واقعیاش است. یک روزی من و بهنام و هومن در حال صحبت بودیم که هومن گفت تکه کلام بهنام را گوش میکنی.
تشکر: من در حرفهایم گفتم که سریال دودکش به ضرس قاطع کار موفقی میشود. همان موقع آقای نیکنژاد گفت چی؟ چی گفتی؟
نیکنژاد: بعد ضرس قاطع آمد به فیلمنامه و این طور نبود که هر وقت دوست داشته باشد، بگوید. یک تکه کلام دیگر هم بود که آقای تشکر آن را برای خودش گذاشت. «من از شما میپرسم». که این جمله در فیلمنامه نبود.
**البته این تکه کلام کمی هم شائبه سیاسی ایجاد کرد.
نیکنژاد: ما نگاه سیاسی به تکه کلام نداشتیم.
تشکر: ما به ازا دارد؟
**بله. این جمله را به آقای احمدینژاد نسبت میدهند.
تشکر: ولی ما واقعا به این موضوع فکر نکردیم. (با خنده)
لطیفی: مخاطب برداشتهای خودش را از کار دارد. مثلا آقای افخمی به من میگفت پلمب شدن قالیشویی و نردبامی که برای خانه فیروز گذاشتهای من را یاد تعطیلی خانه سینما انداخت و من احساس کردم با خانه سینما شوخی کردهای. در حالی که زمانی که ما این سریال را ساختیم خانه سینما هنوز تعطیل نشده بود.
تشکر: امیرحسین رستمی هم تکه کلامش بیحرف است و فقط به آسمان نگاه میکرد.
نیکنژاد: محمدرضا شیخانلو هم میگوید من که از سن خودم بیشتر میفهمم. خود من نیز تکه کلامم «نگاه کن» است و سعی کردم آن را حذف کنم. اما بعضی تکه کلامها تفکری پشت سرشان دارند. مثلا وقتی میشنوند که میگویی الان در آمپاس هستم میفهمند و دیگر تمام. یکسری کلمات هستند که جملهبندیها را کوتاه میکنند. این در ادبیات محاورهای ما نیز وجود دارد. بماند که برخی کلمات هم هستند که 6 معنی دارند و وقتی تو از آنها استفاده میکنی میفهمی که ممیزی خورده و امکان پخش وجود ندارد. ولی تمام کلماتی که استفاده شده، در ادبیات فارسی ما وجود دارد. ضمن اینکه نمیدانستم ضرس قاطع چطور نوشته میشود و رفتم جستجو کردم.
**آقای نیکنژاد شما در بحث قصه و روایت سریال بحثی را باز کردید که نیمهتمام باقی ماند.
نیکنژاد: بله. گفتم که پلمب قالیشویی منجر میشود که خط قصه از دست ما در برود. الگوی 3 قسمت اول را مثال زدم و گفتم که قصه قرار است روی غلتک بیافتد. چیزی که ما در زندگی روزمره دخیل نیستیم پلمب میشود. خود به خود همه چیز به هم میریزد. اتفاقات پیاپی است. اما پلمب باز میشود. اگر دست من بود آدمها را تا وقتی که پلمب باز نمیشود، درگیر قصه خطی خودشان نمیکردم هرچند که نظر من این است که هیچ آدمی در دنیا قصه خطی ندارد مگر اینکه هاچ زنبور عسل بخواهد مادرش را پیدا کند. فقط و هیچ مشکل دیگری نداشته باشد. آدمها در روزگار امروز و این نوع زندگی که داریم، دنیا دنیا درگیر اتفاقات متفاوت هستند و مدام خط قصهشان عوض میشود. اگر خط قصه این باشد که مثلا قرار باشد زندانی فقط از زندان آزاد شود، میتوان آن را یک خطی ادامه داد ولی آدمها در زندگی اجتماعی و روزمره خودشان تک خطی نیستند. ما به تعداد تمام آدمهایی که دور و برمان هستند و تعداد آرزوهایی که داریم، قصه داریم.
پس از وقتی پلمب باز میشود، ما همسو تر میشویم و قصه بیشتر مشخص میشود. قصه یک خطیتر میشود و میدانم که باز هم بعد از آن باید بگویم که چرا قصه ما یک خط دارد.
**ولی این شیوه روایت باعث شده که بیننده تکلیفش مشخص باشد و بداند که قرار نیست فقط شاهد و ناظر یک قصه تک خطی پررنگ بگردد. کاملا میداند که خط قصه همان اتفاقات روزمره زندگی است و البته یک خط قصه هدفمند.
نیکنژاد: بله. دقیقا همینطور است. قدیمیترین قصه ما چیست؟ دویدم و دویدم... سر کوهی رسیدم... آدمها در مسیر زندگیشان خود به خود جایی میروند که متعلق به روزمرگی آنهاست. قصه آدمهای دودکش بستگی به آدمهای دیگر دارد و وقتی قصه ما به یک خط میرسد که آدم های ما یکسری از کینهها و بدیها را از دودکش زندگیشان دور میریزند و میمانند کنار هم و همین بودن در کنار هم ما را به اتفاقات دیگری میرسد.
درباره کندن امیرحسین رستمی از نقشهای قبلیاش باید بگویم که من درگیر قصه فیروز، نصرت، عفت و ... بودم و شاید من در قصه کمتر به بهروز پرداختم که همین جا معذرتخواهی میکنم از کسانی که معتقدند این بازیگر خودش را کمتر از نقشهای قبلیاش جدا کرده است. یک بخشی قطعا به فیلمنامه برمیگردد.
**اما شخصیتها خیلی خوب و کامل از آب درآمدهاند.
نیکنژاد: بله. چون حال آدمهایمان خوب بود. همه میدانند که من نویسنده حرفهای نیستم ولی دستیار کارگردان و برنامهریز حرفهای هستم و نزدیک دو دهه است که این شغلها را دارم و به ضرس قاطع سختترین کارهاست و اصلا هم تعارف ندارم. نمیگویم مهمترین، اما سختترین کار سینماست. من اولین کاری بود که میدیدم که بازیگران آف بودند ولی سر صحنه میآمدند. در این دو دهه اولین کاری بود که میدیدم چنین اتفاقی میافتد. حال ما خوب بود که این حال خوب به مردم منتقل شده است و البته دلایل مختلفی هم دارد. به تهیهکننده، آقای لطیفی و علاقه بازیگران ربط دارد. اگر شما بچهای اندازه محمدرضا شیخانلو دارید یا یاس نوروزی دارید، مگر میتوانید 5 ماه آنها را سر کاری نگه دارید. این بچهها ساعت 5 صبح پلان بازی کردهاند. مگر شوخی است؟ و من ممنونم که اگر ضعفی در شخصیتپردازیها و یا فیلمنامه بود، بچهها به آن جان دادند.
**آقای لطیفی شما امسال زودتر کار تصویربرداری را آغاز کردید و طبیعتا فشار کمتری بر شما بوده است؟
لطیفی: از لحاظ تصویربرداری بله. ولی از لحاظ پخش خیر. الان در فشار تدوین هستیم و تمام تلاشمان را گذاشتهایم که سریال به خوبی روانه آنتن شود.
**با ممیزی هم در سریال روبرو بودید؟
لطیفی: خیر. ما در این کار با برخی حساسیت ها مواجه هستیم که البته فکر می کنم به دلیل استقبال بسیار از سریال است.
نیک نژاد:این حساسیت ها واقعا بعضی وقت ها دور از ذهن است. مثلا ما در این سریال به هیچ رشته و مدرک و زبان و قومیتی توهین نکردیم. من حتی جایی خواندم که خانمی نوشته بود از آقای لطیفی بعید است که به خاطر جذب مخاطب با رشته های دانشگاهی شوخی کند. اما من نظرم این است که یک نفر سپک تاکرا (ورزشی شبیه والیبال که با پا اجرا میشود) دوست داشته باشد و من بگویم که این هم شد ورزش؟ حالا اگر فوتبال بود یک چیزی. اتفاقا در این سریال رشته جانورشناسی شناخته شد، کجا به آن توهین شد؟
تیرانداز: یک مساله روانی هم هست. برای اینکه ما فکر می کنیم خیلی خوبیم و هیچ اشکالی نداریم در حالی که در ان سر دنیا از پلیس و رئیس جمهور و هرچه که فکر کنید شوخی می کنند. مگر می شود که کاری در دنیا ساخته شود و به صورت صد در صد بدون اشکال باشد؟ مگر من می توانم بگویم که من فقط خوبم؟ من خوب و بد با هم هستم. اگر من به شغلم ایمان داشته باشم نباید بهم بر بخورد. ولی این الان در جامعه ما یک آفت شده است. اصلا دیگر همه یک پرچم دست گرفته اند و دنبال ایراد می گردند. مشکل از آدمهایی است که بهشان برمی خورد.
**بله.و این در حالی است که ما در سریال های قبلی دیده ایم که کاملا یک رشته تحصیلی مورد توهین قرار گرفته است. مانند رشته کتابداری و کتاب گذاری و ... البته می توان به این شکل هم به ماجرا نگاه کرد که شاید نقد شما به وزارت علوم بوده است که برخی رشته های بدون کاربرد و مبنا را بدون کارشناسی دایر می کند و فارغ التحصیلانی ارائه میدهد که کارکرد چندانی در جامعه ندارند.
تیرانداز: اصلا اگر شما به کار خود ایمان داشته باشی به هیچ عنوان از چنین شوخی هایی ناراحت نمی شوید. مگر می توان گفت که همه دکترها خوب هستند؟
لطیفی: در کشورهای غربی سیا می آید دعوت می کند، پول می دهد و می گوید برای فیلم طنز بسازید. یعنی پول می دهد که ضدجاسوسی امریکا را مسخره کنند. اف بی آی و ... هم همینطور. چرا؟ چون می داند که کارش را درست بلد است و قوی است. به همین دلیل می آید و می گوید آقا با من هر چقدر دوست داری شوخی کن. اما ما در ایران وقتی با ارگانی شوخی می کنیم، چون دارای ان ضعف هست به سرعت ناراحت می شود. بله. من خودم مثلا به شهرداری و ثبت احوال و ... رفته ام. هنوز بروکراسی ها وجود دارد. اینکه یک رئیسی رفته مرخصی و فقط آن رئیس هست، وجود دارد. ولی وقتی در فیلم گنجانده می شود، سریع ناراحت می شوند. خوب چرا ناراحت می شوید؟ بروید آن ضعف را بگیرید. من خاطرم هست که در اولین دیداری که آقای ضرغامی بعد از تصدی ریاست سازمان صداوسیما با کارگردان ها داشتند، آقای جعفری جوزانی حرف قشنگی زدند. به آقای ضرغامی گفتند که در تمام دنیا همه از دوربین تلویزیون می ترسند. یعنی دوربین تلویزیون وارد جایی بشود و طبق قانون اساسی شما نمی توانی جلویش را بگیری و باید همه چیز را ثبت کند، می ترسند. اما در ایران تلویزیون از همه می ترسد. همه صنوف ناراحت می شوند. پس ما چه بسازیم؟ چون خود تلویزیون از همه آدم ها و اقشار جامعه و صنوف می ترسد. این حرف درست بود و من هیچ وقت آن را فراموش نمی کنم. ما به دلیل اینکه فرهنگ نقدپذیری نداریم با چنین مشکلاتی مواجه هستیم. بابای من از من نقد نمی شنود. بچه من هم از من نقد نمی شنود و من از او نقد نمی شنوم. این عادت جامعه ماست. ما مجبوریم با همین شرایط کار کنیم چون در فرهنگ ما نقدپذیری نیست. ولی فرهنگ آن طرف نقدپذیری وجود دارد و آدمها گوش می کنند و سعی می کنند نقاط ضعف خود را برطرف کنند.
جشنواره خارجی میخواهید بروید از دو ماه و نیم قبل برای شما نامه می آید به عنوان فیلمساز و در آن نامه شماره پرواز دو ماه و نیم دیگرت مشخص است، شماره اتاق هتلت هم مشخص است حتی گفته که رو به آفتاب است یا خیر. برنامه ریزی ها کاملا دقیق است. حالا با این موضوع شما صد بار شوخی کن. وقتی وجود ندارد پس کسی هم ناراحت نمی شود و بیشتر هم می خندند. اما در ایران برعکس است و همه می ترسند. ما نیامده ایم مسخره کنیم.
عابدی: برای اینکه در فرهنگ ما تابو بیشتر است. هیچ چیز طنز نیست مگر برخی موارد.
لطیفی: چیزی که من معتقدم در ممیزی تلویزیون باید اتفاق بیفتد و همه با آن موافقیم بدآموزی حتی پنهان یک کار است که از آغاز باید جلوی ساخت آن را بگیریم. بد آموزی... حال برای بچه 5 ساله از کلمات رکیک بگیریم تا بدآموزی هایی که می تواند یک خانواده را به هم بریزد. مثال می زنم. فیلم می سازیم که این مرد یک زن دومی دارد... ما آن را به دل خانواده می بریم. در حالی که الان جای ساختن چنین فیلمی نیست. جامعه آن قدر حالش بد است که وقتی زن و شوهر خانه نشسته اند، زن می گوید راستی تو دیشب دیر آمدی و به تو شک دارم. واقعیت این است که بدآموزی شاید در کلمات نباشد و در نوع نگاه یک کارگردان و نویسنده چیزی است که وقتی داخل جامعه پخش می شود، اثرات منفی بسیاری دارد. مثلا درباره مواد مخدر گاهی کارهایی ساخته می شود که مخاطب بیشتر ولع پیدا می کند که معتاد شود. یک موقع هم جوری میسازی که بیننده متنبه می شود. ولی حق نداری جوری بسازی که بعد از دیدنش هر پدری به بچه اش نگاه بد و بی اعتماد پیدا کند. طوری باید بسازی که اگر بچه دارای آن رفتار بد هم هست، خودش یک جوری از فردا ترک کند. این یک بحث بزرگ و عظیم است که فاصله بسیاری با آن داریم.
**برگردیم به شیوه روایت داستان. مخاطب ایرانی به دیدن کارهای تک داستانی عادت کرده است و حتما باید از صفر به صد برسد درحالی که دودکش فاقد این ویژگی است و تا به حال که حدود یک سوم کار پیش رفته، خبری از روایت خطی نیست، این موضوع عمدی است یا خیر؟ الان نقدی به سریال می شود با این مضمون که شخصیت ها خیلی خوب درآمده اند، بازی ها خیلی خوب است همه چیز در جای خود قرار دارد اما دودکش داستان ندارد، این موضوع را علی رغم توضیح آقای نیک نژاد، از منظر کارگردانی توضیح دهید؟
لطیفی: دعا می کنم که سریال دودکش آغازی باشد برای این نوع سریال سازی و برای مردم جا بیفتد و در نهایت به دنبال این نوع قصه ها بروند و به این موضوع هم فکر نکنند که آخر داستان چه خواهد شد. شما هم با ما همراهی کنید و اگر خسته شد، آن را رها کنید. نمی خواهم مثال بزنم و هیچ سنخیتی هم ندارد اما داستان های هزار و یک شب را ببینید. از یک جا شروع می شود و به جای دیگری ختم می شود. از جای دیگری هم شروع می شود. در این حد هم ما نیستیم اما می بینیم که این پادشاه هر شب نشسته و گوش می دهد و هر شب امروز را به فردا می اندازد و بعد می بینید که چه دامنه ای ایجاد می کند. همان قصه صفر تا صد هم نیست و مثل دو امدادی است که هر قسمت را یک نفر طی می کند.
ضمن اینکه ابتدا قرار بود یک کار دیگر را کارگردانی کنیم، آقای نیک نژاد این کار را پیشنهاد کردند، من دیدم اتفاقا همین کار را دارد و خوشم آمد. یعنی به عنوان یک کارگردان پس از سالها کار کردن در ژانرها و فضاهای مختلف و تمام قصه های صفر تا صد، احساس کردم که تجربه خوبی برای خودم است که بیایم و این قصه را دست بگیرم و جلو بروم ببینم می توان باز هم مردم را پای کار نشاند.
**شیوه امتحان نشده ای را انتخاب کردید که درصد خطا را بالا می برد.
لطیفی: ایراد ندارد. بالاخره من فکر می کنم اگر این تجربیات را نکنیم پس باید چکار کنیم؟ مدام خود را تکرار کنیم؟
**از این منظر این موضوع اهمیت پیدا می کند که سریال های ماه رمضان جایگاه ویژه ای پیدا کرده اند و به خاطر میزان مخاطب بالا نمی توان هر اثری را برایشان پخش کرد.اگر این شیوه که شما انتخاب کردید، در این کار نمی گرفت و مخاطب آن را پس می زد، حتی می توانست به جایگاه و اعتبار شما لطمه بزند.
لطیفی: آدم وقتی کاری را شروع میکند، همان ابتدا یارکشی میکند، کارگردان که فقط یک نفر است اما وقتی یارکشی می کند، می گوید که مثلا برزو نیک نژاد که نویسنده است دستیار تو هم هست، هومن برق نورد، بهنام تشکر و سیما تیرانداز و ... هم هستند. پس در چنین حالتی ریسک نمیکنی. من این تجربه را کردم و به نظرم پر ریسک نبود. یک زمانی هست که شما تجربه ای میکنید که پر ریسک است و آن به نظرم خطرناک است. مشهود بود که اتفاق خوبی سر صحنه در حال افتادن است. ایجاد زندگی. کارهای تلویزیونی ما در حال خشک و خط کشی شدن است. تکرار می شود. چقدر مردم قصه های تکراری ببینند؟ چقدر بازیگر را با بازی های تکراری ببینند؟ من مطمئن هستم که اگر الان به این شیوه حرف نزنیم، مخاطب چشمش را به روی ما می بندد و از ما رو برمی گرداند. همین قصه نداشتن خودش تبدیل به نقطه قوت شده است. امیدوارم که واقعا همین طور شده باشد یعنی بیننده با این رویکرد که نمی داند واقعا فردا دنبال چیست پای سریال بنشیند. البته حدودی می داند که چه اتفاقی می افتد اما در آخر ماجرا به سمت دیگری می رود.
**سریال دودکش یک ویژگی مدرن دیگر دارد و آن این است که مردم خرده روایت های آن را دنبال می کنند. مثلا می پرسند که پلمب چه شد؟ یعنی بهجای روایت اصلی حالا خرده روایتها هستند که موجب تعلیق میشوند
لطیفی: یک موضوع دیگری هم درباره کارهای صفر تا صدی و تک قصه ای وجود دارد که شما یکبار آن را می بینید و تمام می شود، مخاطب هم زیاد دارد ولی اگر بپرسی که دوست داری یکبار دیگر آن را ببینی؟ می گوید برای چه؟ خوب من آن را یکبار دیده ام. ولی در مدل دودکش این جور قصه ها مثلا قرار است که دو سال دیگر قرار است ببینی، شعف دیدن لحظات شیرین جذاب است. یک لحظه ای خلق شده که می توان آن را چند بار دیگر دید اما اینکه بخواهیم در یک کاری مدام اطلاعات بدهیم و معمایی جلو برویم دیگر جذابیت ندارد. اما دودکش را از اول تا آخر دوباره می بینید.
تشکر: ما همیشه انتظار داریم که اتفاقات بزرگ و عجیب و غریبی بیفتد در صورتی که در زندگی یک انسان 70 ساله ممکن است چند اتفاق مهم بیفتد. مشکلاتی که آدم های این سریال دارند بسیار کوچک است و همان خرده روایت هایی است که وجود دارد که به این موضوعات کمتر پرداخت شده است. شاید به همین علت و هم به دلیل اینکه الان درست به آن پرداخت شده است، مردم تماشا می کنند.
نیک نژاد: شما از مردم بپرسید که بزرگترین اتفاقی که در زندگیتان افتاده چه بود؟ نهایت ازدواج کرد و بچه دار شد و ... در حالی که الان ما سریال هایی را می بینیم که شاید برای دو درصد مردم ساخته می شود. ما برای چه کسی سریال می سازیم؟ اکثر مردم ما درگیر اتفاقاتی هستند که مثل هم هست و شاید دو درصد درگیر اتفاقات عجیب و غریب بشوند. بقیه مردم هم حسرت چیزهایی را می خورند که آنها دارند. خوشبختانه در سریال های ما هم همه آدم های خلافکار در رفاه زندگی می کنند و در 90 سالگی یکی آنها را می کشد.
تشکر: البته خود اتفاق هم هیجان انگیز است برای بیننده منتها نه اینقدر اتفاقات گنده ای که پشت هم می افتد. این اتفاقات ممکن است در فاصله بیفتد.
نیک نژاد: یک کتاب هست به نام از آغاز تا پایان، از پایان تا آغاز که همه بچه های تئاتری هم آن را خوانده اند. فکر می کنم می شود که دودکش را از پایان به آغاز هم خواند. خیلی سخت است که بشود یک فیلمی را وقتی از اول تا آخر دیدی از آخر به اول مرور کنی و بگویی چی شد؟ به شما قول می دهم که این اتفاق برای دودکش خواهد افتاد. من مطمئن هستم که مردم ما در خانه خود پلمب را فراموش می کنند. ما قصه خطی نداریم، آدمها تک قصه ای نیستند. شاید من اشتباه رفتم سراغ این فرم قصه اما به نظرم نگارش درست این نوع قصه همین شیوه و فرم است.قول می دهم که وقتی دودکش را تا آخر دیدید از آخر به اول برگردید و آن را مرور کنید که از کجا به کجا رسیدید. چی شد؟ همه بازیگران می دانستند که قرار است در پایان به کجا برسند.
تیرانداز: قصه دودکش قصه جاری همه آدمهاست. اینکه ما از صبح بیدار می شویم آیا می توانیم قصه امروزمان را بگوییم؟ نه نمی توانیم... همه ما از خواب که بیدار می شویم نمی دانیم چه چیزی در انتظارمان است. نمی توانیم بگوییم که صبح از خواب بیدار شدم و به این قصد خانه را ترک کردم و برنامه بعدی اینطور شد و ... ما در ذهنمان بع قصه پردازی عادت کرده ایم و البته اشکال ندارد. هم روایت قصه خطی درست است و هم این نوع روایت. مثلا من به بانک رفته بودم و همه به من می خندیدند. سوالات جالبی هم از من می شد، مثلا یکی پرسید چرا خانواده شما مدام ماکارونی با سویا می خورند؟ این ماجرا ختم به خیر می شود؟ چقدر آنجا با نمک بود و ... زندگی ما همین لحظات است و به نظر من هیچ اشکالی ندارد که ما از همین لحظات قصه بسازیم. می تواند سریال هایی نظیر مادرانه و ستایش و حلقه سبز و ... باشد، این نوع هم باشد و هیچ اشکالی ندارد.
**سریال دودکش شبیه به سریال زیرتیغ است که کاملا وارد زندگی مردم می شود و مردم با شخصیت ها هم ذات پنداری می کنند.
عابدی: مهم این است که در این سریال مردم فهمیده اند می توانند در این کار تصاویر و بازتابی از زندگی خودشان را ببینند. مهم هم همین باورپذیری است و کیفیت کار برایشان مهم است. رفتارها خیلی مهم است. می گویند مثلا رابطه این زن و شوهر چقدر خوب است. زنان بسیاری هستند که رابطه خود را با همسرشان در این سریال می بینند.
لطیفی: فیروز این سریال یک مرد واقعی کاملا ایرونی است. سر زنش داد می زند ولی یکباره می گوید عزیزم... ترسیم آدم های واقعی است. مثلا یکسری داد که می زنند بلافاصله معذرت خواهی می کنند.
عابدی: ما نمی توانیم بگوییم که دودکش قصه ندارد. آدمها هرکدام درگیر ماجراهایی هستند و زاییده اتفاقات کوچک هستند.
تشکر: ممکن است که ما سکانس آخر این سریال را هم ببینیم اما داستان این آدمها همچنان ادامه داشته باشد. آنها در روزمرگی هستند. فرهنگ و کلام و زندگی آنهاست.
این ماجرا به قدری به دل مردم نشسته است. در حالی که برخی خبرنگارها سوالات عجیب و غریبی می پرسند. مثلا یکی از آنها از من پرسید که الان فصل تابستان است ولی شما در سریال لباس گرم به تن دارید، این باعث نمی شود که مردم نتوانند با سریال ارتباط برقرار کنند؟ در حالی که من چنین حرفی را از هیچکس نشنیده ام. مهم نظر مردم است که به قدری در سریال حل شده اند که انگار خودشان را می بینند و موفقیت به نظر من همین است.
**البته نقش شما خانم عابدی نسبت به خواهرشوهرتان یعنی خانم تیرانداز به نظر کمتر است. در حالی که هر دو یک نسبت را در سریال دارید ضمن اینکه شما دو برادر در این سریال دارید ولی عفت یک برادر و به همین نسبت باید میزان طرفداری شما از آنها بیشتر باشد.
عابدی: من اصلا احساس نمی کنم که کمرنگ باشم.
تیرانداز: ما در کنار هم هستیم. افروز باید در کنار عفت باشد که شکل پیدا کند. الان من سکانس ها را نگاه می کنم می بینم که اگر هرکدام از ما وجود نداشته باشیم، کاراکتر دیگری ساخته نمی شود. هر کدام از اینها مثل یک ساز می مانند که اگر یکی از آنها نباشد، ملودی کامل نواخته نمی شود. همه اینها به نظر من نماینده یک تیپ و نماد خاص هستند.
عابدی: خیلی خوشحالم که این نقش را بازی کردم. هرچند که نقش های خانم های دیگر این سریال نیز جذابیت های خاص خودشان را داشتند اما نقش افروز از جمله جذابیت هایی که داشت این است که به جای اینکه حرف بزند، رفتارش حرف می زند. ما باید بفهمیم که حرف زدن بازیگر فقط نشان حضور نیست. یعنی یک ری اکشن درست که بتواند به بازی کسی که حرف می زند کمک کند که اگر نباشد نقش مقابل درست در نیاید. همین رفتار او یعنی دیالوگ. بنابراین همین حرف زدن ها حضور نیست.
**البته این سریال از معدود سریالهایی است که زنان پابه پای مردان در کار حضور دارند و محبوبیتشان هم نزد خانوادههااز مردان کمتر نیست.
نیک نژاد: شخصیت افروز برای من تلفیق سه شخصیت است که ما به ازا خارجی دارند. من وقتی فیلمنامه را می نوشتم، مثلا اگر برای افروز دو خط دیالوگ می نوشتم، سریع آن را خط می زدم و می گفتم افروز تو نمی خواهد حرف بزنی.
عابدی: حضور با کیفیت خیلی مهم است. من از ابتدا می دانستم که داستان دودکش چیست و می دانستم که ماجرا در یک قالیشویی می گذرد و شخصیتی به نام فیروز که داستانها حول او می چرخد. این موضوع را پذیرفته بودیم و البته اصلا برایمان مهم نبود و می خواستیم که در کنار هم معنا پیدا کنیم.
**آقای لطیفی شما تجربه کارگردانی سریال ماه رمضانی صاحبدلان را هم داشتید که قالب نویی داشت و شبیهش دیگر هیچ وقت ساخته نشد.
لطیفی: ساخت سریال صاحبدلان ریسک بود ولی خیلی دلم با فیلمنامه و کار بود و خاطرم هست که آن زمان خبرنگاری از من پرسید که کارگردانی مثل شما سریال وفا را ساخته و بلافاصله بعد از آن اقدام به ساخت صاحب دلان کرده است که جرات بسیاری می خواهد. من کمتر از یک ماه و نیم بعد از وفا به سراغ صاحبدلان رفتم و بعد از آن هم روز سوم را ساختم. سال عجیب و غریبی بود. ظرف 14 ماه وفا و صاحبدلان و روز سوم را ساختم و سال پرکاری برایم بود. همه هم می گفتند که ریسک بزرگی برایم بوده است و ممکن بود که نگیرد. بعد از ساخت وفا یک ژانر دیگری بسازی که ممکن است نگیرد. اما من در این باره می گویم که من مثل قماربازی هستم که با 5 هزارتومان وارد قمارخانه سینما شده ام و امروز از این قمارخانه میلیاردر شده ام. البته اعتباری منظورم هست. اگر هم هیچ که با همان 5 هزار تومان بیرون آمده ام. من اگر قدرت ریسک نداشته باشم که درجا می زنم. منظورم این است که من خیلی چیزها را در خود سینما به دست آورده ام. محبت مردم را حیثیت کاری و ... اگر قرار باشد بترسم و جلو نروم که هیچ وقت موفق نمی شوم.
**پس بنایتان بر ریسک است.
لطیفی: سر صاحبدلان دلم با کار بود و میدانستم که وقتی دلت با کار باشد، اثر خوبی از آب درمی آید. مثلا خاطرم هست آن زمان اگر کاری داشتم که هم زمان می شد با پخش سریال صاحبدلان، تماس می گرفتم با خانه، به من می گفتند بعدا زنگ بزن، بعدا زنگ بزن و گوشی را قطع می کردند. آن زمان یادم هست که این سریال اثرگذاری بالایی داشت. تا چهار سال پیش و آخرین آماری که داشتم بهترین سریال تلویزیون در سی سال پس از انقلاب شد. این اتفاق آگاهانه برای ماه رمضان بود اما بپذیریم که قرار نبود دودکش برای ماه رمضان پخش شود. تلویزیون آن را برای این مناسبت پسندید. ما هم گفتیم ایرادی ندارد. شاید اگر از روز اول می دانستم می گفتم نه. اما الان در کار می بینم که بسیار زیباست. کار صاحبدلان یک کار قرآنی بود و جایگاه ویژه ای برای مردم داشت و می توانست تاثیرگذار باشد اما در دودکش صحبتی از قرآن و نماز و ... نداریم اما ترویج خوبی ها و انسانیت است. از پایان قسمت 15، این کار به شکل غریبی از خودش جلو می افتد.
متن زیبایی که برزو آن را نوشته و با دست خط خودم و صدای خودم پخش می شود، بی دلیل نبود. برای اینکه از روز اول می گوییم این سریال را به طور صرف کمدی و طنز نبینید. یک چیزهایی درونش هست. اگر یکهو با یک موسیقی بامبont>ont>، بامب بامب... داستان شروع می شد، دیگر این حس را نداشت اما با این متن بیننده کم کم خودش را آماده می کند.
نیک نژاد: اگر بخواهیم بر اساس مفاهیم قرآنی و دینی جلو برویم می توانم بگویم که هر قصه را بر اساس کدام آیه نوشته ام. مهم این است که این اعتقاد مذهبی در درون ما شکل گرفته است. آیه صریح داریم که خداوند شما را با مال و جان و فرزندتان می آزماید. ادبیات اعتقادی از اول تا آخر کار حفظ شده است.
**خانم حبیبی شما از ابتدا در جریان سریال بودید؟
حبیبی: فیلمنامه از ابتدا بود ولی اصلا قرار بود یک کار دیگر باشد ولی این فیلمنامه برای ساخت در نظر گرفته شد و البته آن موقع ما 7 قسمت از فیلمنامه را به طور کامل داشتیم. ضمن اینکه فکر میکنم برای هر بازیگری در رده سنی من یک افتخار باشد که با آقای لطیفی کار کند. من با کارگردان های خوبی کار کرده ام که برایم بسیار لذت بخش بوده است.
**شما نقش دختری را ایفا می کنید که تقریبا از همه طرف سرکوفت می خورد.
حبیبی: من فکر می کنم که این خانواده عالیه را خیلی دوست دارند و اگر او گاهی فکر می کند که آنها دوستش ندارند به خاطر شرایط زندگیش است. هرکسی به جای عالیه باشد، فکر می کند هر حرفی که به او می زنند اصطلاحا تیکه است. مدام فکر می کند که نکند حرفی که به او زده شد به منظوری باشد در حالی که همه او را دوست دارند و عالیه هم این خانواده را خیلی دوست دارد مخصوصا دخترعمویش را که مدام تلاش می کند حرفش را گوش کند و تائیدش کند حتی اگر خلاف نظرش باشد. مثلا تکه نصرت با بازی آقای تشکر به عالیه این است که حالا چرا گریه می کنی؟ به نظرم حتی این حرف هم از روی علاقه است حتی اگر عالیه آن را احساس نکند به خاطر شرایط زندگی که دارد.
**در مقابل همه هم سکوت می کند.
حبیبی: برای اینکه عالیه کسی را ندارد. عفت و نصرت هم دختر عمو و پسرعمویش هستند که هرچه از آنها می شنود بهش بر نمیخورد. من سعی کرده ام این اتفاق در بازی در بیاید، او عفت را مانند خواهرش و یک بزرگتر خود می داند که هرچه می گوید، گوش می کند.
نیک نژاد: عفت وظیفه اش این است که به عالیه برسد. این بافت سنتی ایرانی ماست. عالیه دختر عموی خود من است که برای حضور در کلاس کنکور به خانه ما می آمد و همه ما موظف بودیم که از او نگهداری و پذیرایی کنیم. این یک زندگی ایرانی است و یکی از رسالت هایی که بر عهده داریم. بافت خانوادگی ما نباید فراموش شود. خانواده فقط پدر و مادر و فرزندان نیستند. منظور خانواده قدیم است.
**شخصیت عالیه این ویژگی را داشت که ابتدا مخاطب با او آشنا شد و در ادامه منجر به تلخی هایی شد که شیرینی های ماجرا کاملا حس شود.
حبیبی: عالیه مدام فکر می کند که باید جوری رفتار کند که اعضای خانواده از او نرنجند. من او را طوری دیدم که حس می کند که سربار و اضافی است و هر حرفی که می زنند، در ذهن خودش می گوید نکند با من بودند. همیشه دوست دارد یک کاری برای خانواده آنها بکند که بگوید من هم کنار شما هستم و هر کاری از دستم بربیاید انجام می دهم.
تیرانداز: وضعش هم از همه بهتر است. پول قرض می دهد، طلا هم دارد. اما من مثلا هیچ چیزی ندارم.
تشکر: وقتی ما از کاراکتر عالیه حرف می زنیم و این طور می خندیم، اصلا از یک ماجرای شیرین حرف نمی زنیم. چند روز پیش یک نفر به من گفت که سریال دودکش از همه سریالهای ماه رمضانی بهتر است. گفتم چرا؟ الان که مادرانه خیلی خوب و محکم پیش می رود، خروس هم بازیگرانی دارد که یک دهه کمدی سینمای ایران را می گذراندند. اما در جواب گفت که خروس همه جایش طنز نیست و خروس هم که ملودرام است اما سریال دودکش هم تلخ و هم شیرین است و حتی تلخی های آن نیز شیرین است. به خاطر همین هم هست که ما تلخی هایش را نگاه می کنیم و راجه به آنها حرف می زنیم.
عابدی: یکی از همسایه های ما با نگاه عامیانه درباره سریال دودکش گفت که این سریال مشکلاتی را نشان می دهد که شاید مشکل من هم باشد اما وقتی آن ها را می بینم، می خندم. مشکلم را می بینم و خنده ام می گیرد. آن لحظه ناراحت می شوم ولی می خندم و سبک می شوم. به نظرم این کار مثل لبه تیغ است.
نیک نژاد: همه چیز این سریال بندبازی است و اگر غفلت کنی می افتی.
**البته این سریال از حیث روایت یک جاهایی شبیه کارهای رضا عطاران است.ماجرای تلخی که ادمها را درگیر می کند. اما تلخی کارهای آقای عطاران کاملا مشهود بود ولی در سریال دودکش طعم این تلخی ها به شیرینی تبدیل می شود.
نیک نژاد: قبول کنیم که یک کم زندگی سخت شده است. زندگی برای برخی اقشار واقعا سخت است و ما خواستیم بگوییم که سختی ها را تحمل کنند ولی من در این کار گداگرافی نکردم. از گداگرافی پرهیز کردم. آدمها شاید ندارند اما چشم ها سیر است و دل ها همدیگر را دارند. چشم سیر بودن آنها را کاملا می بینید. گداگرافی همانی می شود که تلخی روی پرده می ماند. فقر را گل درشت تر نشان بدهی. همه در زمین دنبال یک چیزی هستیم و در این شرایط دست من هم جیب دیگری می رود. اما در دودکش این آدمها همدیگر را دارند. آنها فقط با هم کل کل می کنند. ما کشکی فوتبال را در سریال نگنجانده ایم، می خواهیم بگوییم اینها دعوا نیست، کل کل است. آنها مثل باجناق هستند. این کل کل شیرین است و جیگرشان حال می آید. چرا فیروز و نصرت با این همه کل کل مدام به هم چسبیده اند؟ برای اینکه اینها امید دارند به هم. این سریال ضرس قاطع ماه رمضانی است.
**در میان آدمهای داستان، شخصیت افروز سکوت دارد اما در مقابل اشتباهات همسرش سکوت می کند؟
عابدی: افروز سکوت می کند اما انرژی را در خود نگه می دارد و یکباره منفجر می شود. اما فاصله آن زیاد است. شما در قسمت سوم دیدید و در قسمت های آتی هم می بینیم که افروز دچار برون ریزی می شود. این خصوصیت کاملا نقطه مقابل عفت است. زیبایی اش هم در همین است. شما در اطراف خود نیز می بینید افراد یک خانواده را که اخلاق متفاوتی دارند و در حقیقت مثل اثر انگشت است. افروز از قشر زنان قانع و صبور است که وجود دارند و در جامعه هستند. ما در هر خانواده ای می توانیم افروز را داشته باشیم. ربطی هم به تحصیلات و جایگاه اجتماعی ندارد و کاملا شخصیت درونی و ذاتی اوست. شاید به بستر خانواده بیشتر ربط داشته باشد. البته من یک شباهت های اخلاقی میان افروز و بهروز برادر کوچکش می بینم حتی یک شباهت هایی با فیروز دارد. فیروز چون همیشه برادر بزرگتر و نگهدارنده خانواده بوده است، بعد از از دست دادن پدر، او مدیرتر است.
ما شباهت نصرت و عفت را هم می بینیم که هر دو مدام پر حرفی می کنند و برون ریز هستند. در حالی که حتی فیروز هم با همه این سر و صداهایی که دارد در نهایت بسیار مظلوم است. اگر ما فیروز را کنار نصرت بگذاریم، نصرت زبل تر است. البته شاید به خاطر جبر کارهایی را می کنند.
تشکر: جای هومن برق نورد واقعا اینجا خالی است. وقتی می دیدم که قرار است چه دیالوگهایی را بگوید به برزو میگفتم تو قصد جون هومن رو کردی و انصافا هومن با تمام سختی سرما و گرمای کار بسیار خوب و شیرین از پس کار برآمد. به نظرم سر کارهای دیگر هومن این قدر انرژی نگذاشته بود. مثلا در کار دزد و پلیس که این همه با هم بودیم و حجم بالایی از دیالوگ ها متعلق به ما بود، ولی انشاء متفاوتی داشت. من یک روز سر دودکش به او گفتم تو بالاخره یک روز خفه میشوی انقدر ق ق میکنی.
**خانم عابدی البته سکوت شما در کار سخت تر است. چون دیالوگ در انتقال حس کمک می کند ولی سکوت این کار را سخت تر می کند؟
عابدی: بله این موضوع کاملا درست است اما نظارت آقای لطیفی و آقای نیک نژاد کاملا به ما کمک می کرد. هیچ چیز مورد غفلت قرار نمی گرفت و حتی سکوت ها هم مورد توجه بود. مثلا وقت هایی که تمرین می کردیم، من دیالوگی نداشتم ولی باید حتما حضور پیدا می کردم چون می گفتند تو باید باشی و فضا را درک کنی. موضوع سکوت سخت است اما نه در گروهی که ما بودیم و به تک تک ما به طور کامل توجه می شد، همه بازیگرها مورد توجه بودند و مهم بود.
خستگی هایی هم پیش می آمد اما مهم این بود که خیلی خوب همدیگر را درک می کردیم و مثل یک خانواده کار می کردیم.
**محمدرضا شیخانلو در میان کارهایی که بازی کردهای، کدام کار برایت سخت تر بود؟
شیخانلو: دهلیز خیلی سخت بود.
**آقای لطیفی چقدر به تو کمک کرد تا خوب بازی کنی؟
شیخانلو: خیلی کمک می کرد.اول عمو برزو و بعد عمو حسین.
**در این کار با چه کسی بیشتر همراه بودی؟
شیخانلو: خاله سیما و خاله الناز
**کدام بخش ها برایت سخت تر بود؟
شیخانلو: وقتی که شب ها دیر وقت بازی می کردیم. الان هم دلم برای صحنه تنگ شده است. وقتی می رفتم خانه مدام می گفتم مامان کی میریم سر صحنه بابا کی میریم سر صحنه؟
**آقای تشکر شما در این سریال هم زوج هنری خوبی را با آقای برق نورد تشکیل دادهاید.
تشکر: درست است که مردم شاید ارتباط من و هومن را طور دیگری دوست داشته باشند، این بی انصافی است که بگوییم فقط این کار محصول کار ماست.
**در این سریال کمی رگههای بدجنسی ندارید؟
تشکر: خیلی جدی نیست. منفی نمیبینم آن را. جنسش هم بد نیست اما شرایط طوری رقم خورده که بسیار سخت است و مکاشفه های بسیاری درباره او خواهیم داشت. او مشکلات عمیقی دارد که همه برای حل آنها بسیج می شوند. کل کل هایش هم با فیروز طوری است که دشمنی نیست. برزو جاهایی را گذاشته است که مخاطب می فهمد هر کدام از آنها در خلوت خود به فکر دیگری هستند. اما در قضاوت صوری این شخصیت جاهایی شاید تنه به بدجنسی هم بزند. اما هیچکدام از این آدمها منفی نیستند. جاهایی هم شاید خنده کوچکی به لب مخاطب بنشاند اما منفی نیست.
**مثلا پای نشکسته را گچ می گیرد.
تشکر: بله همه این کارها را می کند تا مورد توجه قرار بگیرد. هرچی بلا در عالم است، برزو نیک نژاد سر این آدم آورده است. شما در هیچ قسمتی تن و بدن این آدم را سالم نمی بینید. همیشه یک بلایی سرش آمده و در حقیقت بلاکش خودش است. کاری می کند که مورد توجه و ترحم قرار بگیرد و این تناقض هاست که حرص فیروز را در می آورد. همچنان هم حامی اصلیش یعنی خواهرش را دارد.
**چقدر هم خواهرش خوب از او دفاع می کند.
تشکر: بله. من در واقعیت هم دیده ام که مثلا یک برادر حق خواهرش را خورده است. اما باز هم از او دفاع می کند.