به استقبال روز قدس 1

شكست تاریخی اسرائیل در مقابل ایران

عکس خبري -شکست تاريخي اسرائيل در مقابل ايران

نخست‌وزیر اسرائیل خانمی بود به نام گلدن مایر كه سیاستمدار كهنه‌كار و سیّاسی بود. بچه‌ها در آنجا فی‌البداهه علیه او شعر درست كرده بودند...

به گزارش نما ، در آستانه روز قدس قرار داریم. همین جمعه آینده روز قدس است. گاهی خاطره ها چنان شیرین هستند که حتی پس از 45 سال هم شنیدنش جذاب می نماید. به خصوص اگر این خاطره ورزشی باشد و فوتبالی. از زمان طاغوت. رژیمی که وامدار اسراییل بود و در آن بازی فینال اسراییل با طرفدارانش در رژیم شاه این گونه که می خوانید مغلوب شد. محمدرضا تهرانی، مسئول جمعیت حامیان و هواداران فوتبال و تیم‌های ملی فوتبال، از آن بازی می گوید: فینال بازی جام ملت‌های آسیا بین ایران و اسرائیل، در سال 1347. در اردیبهشت ماه سال 1347 بود که فینال مسابقات جام ملت‌های آسیا در تهران، ورزشگاه شهید شیرودی فعلی و امجدیه سابق برگزار شد. آن زمان اسرائیل جزو قاره آسیا بود و بازی بین ایران و اسرائیل بود...
امتیازات طوری بود که اسرائیل تنها یک امتیاز می‌گرفت و مساوی هم می‌کرد، قهرمان آسیا می‌شد و ما باید حتماً اسرائیل را شکست می‌دادیم.
بازی‌ها دوره‌ای بود و این بازی هم فینالش بود و همان طور که گفتم امتیازات طوری بود که اسرائیل حتماً باید یک امتیاز می‌گرفت تا قهرمان آسیا می‌شد. فینال این بازی‌ها در تهران بود. آن موقع رژیم شاه با اسرائیل بسیار خوب بود و روابط بسیار صمیمانه‌ای داشت. به همین دلیل ستاد استقبالی از تیم ملی اسرائیل به مدیریت شاپور غلامرضا ـ‌که آن زمان رئیس کمیته ملی المپیک بودـ تشکیل شد. در این ستاد، آقای القانیان صاحب ساختمان پلاسکو هم حضور داشت. بلیط‌های مسابقات را یک هفته جلوتر بانک‌های خصوصی آن زمان مثل بانک‌های عمران، پارس، ایران و انگلیس‌، ایران و هلند می‌فروختند. آقای القانیان 10 هزار تا از این بلیط‌ها را خریداری کرد تا آنها را بین کلیمی‌های مقیم تهران و طرفداران اسرائیل توزیع کند. آن زمان در جایی در بهارستان چایخانه بزرگی متعلق به آقای شعبان نیک‌صفت بود که ایشان هنوز هم در قید حیات است، ولی الان چایخانه‌اش چند قسمت و محل فروش تریکو، کفش، تی‌شرت و مانند اینها شده است. به‌محض این که متوجه قضیه خرید 10 هزار بلیط از سوی آقای القانیان و قصدش از این کار شدیم، در آن چایخانه جمع شدیم؛ هواداران فوتبال اعم از باشگاه شاهین و باشگاه تاج بودیم. گفتیم: «واقعاً برای ما افت دارد و زشت است که مردم ایران که از اسرائیل نفرت دارند...»، جلوتر از آن هم جنگی بین اعراب و اسرائیل شده بود که اسرائیل در آن جنگ به ظاهر پیروز شده و صحرای سینا را از مصر، تپه‌های جولان را از سوریه، رود اردن را از کشور اردن گرفته و این مناطق را اشغال و شروع به شهرک‌سازی و خانه‌سازی و آن مناطق را ملک اسرائیل کرده بود. مردم ایران شدیداً از اسرائیل نفرت داشتند، ولی رژیم شدیداً موافق اسرائیل بود. در آنجا بررسی کردیم که اگر 10 هزار بلیط توزیع شود، همه ورزشگاه پرچم و شعار اسرائیل می‌شود. ما باید جلوی این کار را بگیریم. قرارمان این بود که تمام این بچه‌ها و لیدرهای آن زمان، مسئولین هواداران از صبح جلوی شیرودی جمع شویم. یک فراخوان دادیم. جمعیت چند هزار نفری از هشت صبح تا دوازده جلوی شیرودی جمع شدند. ما که جلوی درب آهنی بودیم ‌با یک‌سری از ورزشکارهای قدیمی ـ‌با روش‌هایی که می‌دانستیم‌ـ شروع کردیم به فشار و هل دادن در؛ به‌طوری که در از پاشنه کنده شد. وقتی در شکست جمعیت بسیار زیادی بلیط‌دار و بدون بلیط وارد ورزشگاه شدند و طرح آنها که 10 هزار بلیط دست طرفدارهای اسرائیل بود، به هم خورد و جاهایی را در ورزشگاه گرفتیم. البته قبلاً تعدادی بلیط از آن بانک‌ها خریده بودیم و به بچه‌های خودمان دادیم؛ آنها بچه‌های شرّی بودند که اسم‌هایشان خاطرم نیست، اما لقب‌هایشان نظرم هست. احمد گربه، محسن دوپوسته، شلغم، لیمو، کشک بادمجان و... که اسم‌های مستعاری برای خودشان داشتند و آنها را به این القاب می‌شناختند. آنها بلیط گرفته و به ورزشگاه رفته و برای ما جا گرفته بودند. سکوهای ورزشگاه سیمانی نبود، تخته‌ای بود. روی تخته روزنامه چیده و روی روزنامه سنگ گذاشته و جا گرفته بودند و نمی‌گذاشتند کسی بنشیند. اردیبهشت ماه و هوا خوب بود. جایی که گرفته بودند مرکز ثقل و روبروی جایگاه بود که باید با مرحوم محمد نایب عباسی آنجا قرار می‌گرفتیم و تماشاگرها را هدایت می‌کردیم. اسرائیل تیم بسیار قوی‌ای بود، به خاطر این که وقتی در سال 1948 رژیم صهیونیستی آنجا را اشغال کرد و سازمان ملل هم پذیرفت، تعداد کمی آنجا بودند. بعداً به دوستان، اقوام و آشنایانشان نامه نوشتند و تلفن زدند که به اینجا بیایید و مقیم اسرائیل شوید، امکانات خوبی به شما می‌دهند. خیلی‌ها از کشورهای مختلف به‌ویژه کشورهای اروپایی به اسرائیل رفتند و ساکن آنجا شدند، از جمله ورزشکارها. از فوتبالیست‌ها تا آنجایی که خاطرم هست دو مهاجم بسیار خوب آلمانی به نام اشپیگل و اشپیگلر از آلمان تابع اسرائیل شدند و در ترکیب این تیم قرار گرفتند، از شوروی اسپوکر که بهترین دروازه‌بان بود، هم تابع اسرائیل شد و در تیم اسرائیل قرار گرفت. ایرانی‌ها از اول استعداد و ابتکار داشتند. آن موقع موشه دایان وزیر دفاع اسرائیل بود و در جنگ اعراب و اسرائیل فرمانده جنگ بود و مسلمانان از این اسم بدشان می‌آمد. این آدم یک چشم داشت و چشم دیگرش را هم بسته بود. از 100 نفری که وارد ورزشگاه می‌شدند، بدون اغراق شاید 30 نفرشان به تقلید از موشه دایان یک چشمشان را با پارچه یا پوست بستند و ادای موشه دایان را درمی‌آوردند و وارد ورزشگاه می‌شدند. یا کلاه‌های کاغذی درست کرده بودند و روی آنها به زبان لاتین و فارسی نوشته بودند: «ایران 4، اسرائیل 0» و با آنها به ورزشگاه می‌آمدند.
نخست‌وزیر اسرائیل خانمی بود به نام گلدن مایر که سیاستمدار کهنه‌کار و سیّاسی بود. بچه‌ها در آنجا فی‌البداهه علیه او شعر درست کرده بودند و جو واقعاً ضد اسرائیل بود. ناگفته نماند تعداد کمی در سمت چپ جایگاه قرار داشتند که از سفارت اسرائیل آمده و ایادی‌شان بودند و وقتی اسرائیل گل زد، بلند شدند تشویق کردند، ولی بقیه دشمن اسرائیل بودند.

وقتی ورزشگاه پر شد، دیگر جا نداشتند، چون ما قبلاً جاها را گرفته بودیم. بازی شروع شد. طبق معمول شدیداً ایران را تشویق کردیم. همان طور که عرض کردم اسرائیل تیم بسیار قوی‌ای بود، متأسفانه نیمه اول یک گل به ایران زدند و کار خیلی سخت شد. ما باید حداقل دو گل می‌زدیم و 2ـ1 برنده می‌شدیم. موقعی که اسرائیل گل زد، متأسفانه یک عده چنین جسارتی را داشتند و از طرف سفارت اسرائیل در تهران خانواده‌ها و کارمندهایشان به ورزشگاه آمده بودند و شروع به تشویق کردند. نیمه دوم که شروع شد، تماشاگرها با تمام وجود پاهایشان را محکم به تخته‌ها می‌کوبیدند و «ایران! ایران!» سر می‌دادند. فضای ورزشگاه مملو از احساسات و هیجان شده بود. همایون بهزادی یک گل زد و توپ از خط دروازه عبور کرد. اسپوکر دروازه‌بان اسرائیل واقعاً مثل یاشین(دروازبان تاریخی شوروی) شده بود و تمام توپ‌های زمینی و هوایی را می‌گرفت، به‌طوری که فردای آن روز روزنامه توفیق عکس اسپوکر را در حال شیرجه زده بود و چندین توپ زمینی و هوایی را به صورت کیسه‌های پول نشان داده بود که اسپوکر دارد شیرجه می‌رود کیسه‌های پول را بگیرد. بعد از این که همایون بهزادی گل زد، اسپوکر زرنگی کرد و توپی را که حداقل نیم متر از دروازه رد شده بود، بیرون کشید. اسرائیلی‌ها اعتراض کردند که گل نشده است. آن موقع مثل الان علم پیشرفت نکرده بود که تصویر آهسته‌اش را نشان بدهند و فیلمبرداری کنند. کمک داور هندی بود، پرچمش را بالا برد و گفت: «گل!» اسرائیلی‌ها به سمت کمک داور حمله کردند و بازی ده دقیقه یک ربع متوقف شد، تا این که نماینده فیفا و سایرین مجبور شدند گل را بپذیرند. بازی شروع شد. اگر با همین نتیجه بازی تمام می‌شد، باز هم اسرائیل قهرمان آسیا می‌شد. بازی ادامه داشت و تیم ایران شدیداً فشار می‌آورد.


es600.jpg


فراموش کردم ترکیب تیم ایران را بگویم. تا آنجایی که یادم هست، در دروازه ایران عزیز اصلی قرار داشت، دو دفاع وسط آقایان حسن حبیبی و حمید جاسمیان بودند که هر دو در قید حیات‌اند، دفاع چپ و راست آقای مصطفی عرب و اسم بازیکن دیگر را یادم نمی‌آید، خط میانی پرویز قلیچ‌خانی و فریبرز اسماعیلی بودند، در نوک حمله همایون بهزادی، جلال طالبی، مرحوم عبدالله ساعدی و مرحوم کرم نیرلو بودند. تیم ایران در نیمه دوم خیلی فشار آورد. در دقیقه 86 و چیزی به پایان بازی نمانده بود که پرویز قلیچ‌خانی از فاصله 35ـ40 متری شلیک سنگینی به دروازه اسرائیل کرد، طوری که توپ و تور به هم دوخته شدند. تور به لرزه آمد. آن زمان باید بودید و ورزشگاه را می‌دیدید که 30 هزار نفر چگونه شادی می‌کردند. آن زمان آقای به‌منش ـ‌که در قید حیات و در حال حاضر بیمار هستندـ از طریق رادیو گزارش می‌دادند. غریو شادی از ورزشگاه و سراسر ایران به گوش می‌رسید. بازی که تمام شد، جمعیت در ورزشگاه امجدیه ماندند و شروع به تشویق تیم ملی و تیم اسرائیل را هو کردند. بعد جمعیت را به بیرون هدایت کردیم و به خیابان روزولت سابق و شهید مفتح فعلی آوردیم و شروع کردیم به شعار دادن که ابتدا شعارها آرام بود. به سمت خیابان سعدی حرکت کردیم. از خیابان سعدی به لاله‌زار هدایت شدیم. آن موقع اکثر مغازه‌ها در لاله‌زار پارچه‌فروشی و بزازی بودند و فاستونی مال کلیمی‌ها بود. اکثرشان هم کلیمی بودند. کلیمی‌ها هم ترسو هستند و تا شنیدند جمعیت دارد می‌آید از ترس کرکره مغازه‌هایشان را کشیدند و فرار کردند. به لاله‌زار که رسیدیم شعار «مرگ بر اسرائیل» را شروع کردیم. جمعیت بالغ بر هفت هشت هزار نفر بودیم و به میدان توپخانه، امام خمینی فعلی آمدیم. در آنجا شعارها تبدیل به «مرگ بر شاه» شد که اصلاً بی‌سابقه بود. در آن رژیم دژخیم شاهنشاهی با آن ساواک شعار «مرگ بر شاه» را در قلب تهران در توپخانه دادیم. از آنجا به خانه رفتیم. فردای آن روز که در چایخانه آقای نیک‌صفت در بهارستان، روبروی کلانتری هفت سابق نشسته بودیم، دیدیم گروهی از ساواک و شهربانی آمدند و ما را دستگیر کردند و به کلانتری‌ای ـ‌که در خیابان تخت جمشید سابق، آیت‌الله طالقانی فعلی و روبروی سفارت امریکا بودـ بردند. در آنجا بازداشتمان و از ما بازجویی کردند. بلافاصله بچه‌ها به همایون بهزادی خبر دادند. آن موقع همایون بهزادی کارمند ساواک بود. علت این که همایون بهزادی ساواکی شد، این بود که بعد از شهادت یا مرگ خدابیامرز غلامرضا تختی، وقتی رژیم شاه دید مراسم خاکسپاری و ختم تختی که در یک روز تمام مساجد تهران و اکثر شهرستان‌ها ختم گرفته بودند و این قضیه با چه استقبالی از سوی مردم مواجه شد و در مراسم سوم و هفت تختی دانشجویان به آن شکل راه افتاده و تا ابن‌بابویه پیاده رفته بودند و شعار می‌دادند؛ رژیم به این فکر افتاد که حالا که تختی به نظر خودشان فوت و محو شد، دیگر تختی دومی به وجود نیاید. بررسی کردند و دیدند در بین ورزشکارها همایون بهزادی محبوب است و آن موقع بیشترین گل‌ها را با سر می‌زد و معروف شده بود به «همایون سر طلایی» و خیلی به او علاقه داشتند. رژیم گفت که باید بیاییم او را در خودمان بیاوریم و ساواکی کنیم. همایون بهزادی را خواستند و گفتند: «شما باید عضو ساواک شوید». همایون بهزادی خیلی ناراحت شد و گفت: «یعنی چه؟ همه مرا می‌شناسند، پدرم سرهنگ بهزادی است و دارد با شما کار می‌کند. خودم کارمند سازمان برنامه و بودجه‌ام، همسرم مینو کارمند روزنامه اطلاعات است، همه ما را می‌شناسند». گفتند: «نه! دستور است و شما باید ساواکی شوید». آن طور که خودش می‌گفت ماه به ماه می‌رفت ساواک دفتر را امضا می‌کرد و حقوق را می‌گرفت. آن موقع بچه‌ها به محض این که شنیدند ما را دستگیر کردند به همایون بهزادی اطلاع دادند. همایون بهزادی بلافاصله به اتفاق کیوان صدری خودش را رساند. کیوان صدری که بود؟ او پسر سپهبد صدری، فرمانده شهربانی کل کشور بود. همایون بهزادی که با کیوان صدری آمد، رئیس کلانتری برایشان بلند شد و سلام نظامی داد. همایون بهزادی گفت: «آقا! اینها را برای چه دستگیر کردید؟ من اینها را می‌شناسم. اینها جوانان عاشق و علاقمند به فوتبال‌اند. اینها اصلاً سیاسی نیستند. از اینها بپرسید رئیس مجلس کیست، نمی‌دانند». آن موقع یک جوان 25، 26 ساله بودم. همایون بهزادی و کیوان صدری امضا دادند و ما را از آنجا بیرون آوردند.

این بود شرح ما وقع بازی ایران و اسرائیل، فینال جام ملت‌های آسیا در ورزشگاه پیر تهران، شهید شیرودی، امجدیه سابق.
منبع:روزنامه شما

۱۳۹۲/۵/۷

اخبار مرتبط