وبلاگ اسکالپل در آخرین مطلب خود نوشته است:
اولین بار نام شهید صیاد شیرازی را از زبان پدر شنیدم. زمان مدرسه بود. شب، پدر نشسته بود پای تلویزیون و داشت کانال را عوض میکرد که یکهو تصویر صیاد آمد. همانجا نگه داشت! بیاختیار گفت: «این سرهنگ شیرازی است.» خواستم بپرسم: «کیه؟» اما خودش ادامه داد: «این از آن فرماندهان شجاع جنگ است. یکبار هلیکوپتری برای سوار کردن ایشان میآید پایین ولی بخاطر وضعیت آن نقطه نمیتواند بنشیند. ایشان دست میگیرند زیر هلیکوپتر و هلیکوپتر بلند میشود و مسافتی طولانی در همین وضعیت میبرد ایشان را…» بعد با دقت تا آخر نشست پای حرفهای صیاد.
چند وقت بعد وقتی خبر شهادتش اعلام شد، اولین چیزی که توی ذهنم تداعی شد توصیف آنشب پدر از او بود. و یادم آمد همان فرماندهای که زیر هلیکوپتر پرواز کرده بود… اما صیاد، روزی برایم صیاد شد که مولایش آمد پای تابوتش، نشست و بوسه زد بر آن.ای خدا! تازه فهمیدم آدم بزرگی را از دست دادهایم. پسر صیاد آنجا بود، وقتی آقا از پای تابوت بلند شد، مثل پرندهای آمد و با چشمان اشکبار افتاد روی پاهای آقا و بوسه زد بر پای ایشان. آفرین! چنان پدری را، باید هم که چنین پسری. پدر، وقتی به دیدار مولایش میآمده، قلم و کاغذ بدست میگرفته و مینوشته. یکبار به او میگویند: چرا مینویسید؟ متن بیانات، فردا روی میزتان است. میگوید: اطاعت از امر فرمانده واجب است. میترسم از اینجا بروم بیرون و تا فردا نباشم و امر فرمانده روی زمین بماند.
بعدها که کمی نوشتند و گفتند از او، فهمیدم صیاد هم از «قافله» بوده، باید میرفته و رفت و ملحق شد. یادم هست که یک مؤسسه فرهنگی که آنروزها شروع کرده بود به نشر تصاویر شهدا بشکل پوستر و برچسب، پوستری با تصویر سیاه و سفید از صیاد چاپ کرده بود که او را با لباس ساده سربازی نشان میداد که پشت سر آقا در حال آمدن است. آقا هم در همان لباس. زیر پوستر یک کلمه نوشته بودند «حیدریام». از آن به بعد نام «حیدر» در ذهنم با نام صیاد عجین شد و الان هم که الان است وقتی نام مبارک «حیدر» ادا میشود یاد صیاد میافتم. لابد حیدری بوده که نوشتهاند زیر عکسش. اول اینطور فکر میکردم! اما بعدها لابدش رفت وقتی فهمیدم در قنوت نمازش برای سلامتی آقا دعا میکرده. از آن روز، قنوتهایم صیادی شد. یاد او چند سال است سر هر نماز با من است. گفتهاند صیاد همیشه در قنوتش طلب شهادت داشته. علاقه به لقای خدا را هم فقط اینها هستند که بلدند بیاموزند به ما. اما ما یاد نمیگیریم! در باغ شهادت از قتوتش باز شده بلاتردید؛ طوبی له و حسن مآب.