به گزارش نما، غلامعلی رجایی از نزدیکان آیت الله هاشمی رفنسجانی در وبلاگ خود نوشت:
مدتهاست دغدغه من این است که ما نسل انقلاب و بویژه نسل قبل از ما چه حرفی برای جوانانی که درزمان انقلاب متولد شده اند و زمان مبارزه و یا دوران جنگی را درک نکرده اند، داریم. این مساله در مورد کسانی که در زندگی شان خوش درخشیده و از استعداد خدادی شان بیشتر از دیگران بهره برده اند،همواره برای من که در نوجوانی ام الگویی فرا رویم نبود دغدغه بوده است.
بر این باورم، زندگی و شخصیت بزرگانی که بظاهر از میان ما رفته اند همانند شهیدان، بهشتی، مطهری، رجائی و اندرزگو ، مرحوم آیت الله طالقانی .. و کسانی مثل آقای هاشمی که به مشیت الهی زنده مانده و توفیق خدمت بیشتری به اسلام ومسلمین یافته اند، مملو از درسهایی آموزنده برای نسل جوان ماست.سالهاست با خود می گویم این بزرگان حتما نوجوانی متفاوتی از بقیه داشته اند که اینگونه توانسته اند در سرنوشت کشور و مردمشان و حتی سایر ملل مفید و موثر و نقش آفرین باشند.
در سفر اخیر آیت الله هاشمی به مشهد، در هواپیما فرصتی دست داد تا در فرصت قبل از نهار با ایشان سر صحبت را باز و طرح مساله کنم و نظرشان را دراین زمینه بدانم. فروتنانه گفتند : من یک فرد معمولی هستم و گمان نمی کنم زندگی من با بقیه مردم دیگر تفاوتی اساسی و نکته ای قابل ذکر داشته باشد .قدری که بحث شد و اصرار مرا دیدند گفتند: خیلی خوب، پس شما این مساله را بصورت سوال در بیاورید تا من در قالب پاسخ به سوال های شما به آن پاسخ دهم.
پیشنهاد خوبی بود. شامتوزیع شد، خواستم برخیزم، گفتند : مگر شما شام نمی خورید؟ گفتم :چرا .گفتند: خوب بنشینید. و افزودند من شام نمی خورم. سالاد خوردند .
سه روز اقامت ما در مشهد فرصت خوبی بود تا بخشی از سوالاتی را که درمورد نوجوانی ایشان به ذهنم رسیده بود، بنویسم.22 سوال شد.
در برگشت که ایشان مثل رفت، از لحظات دقایق وقتشان در هواپیما استفاده کردند، خدمتشان رفتم و نمونه سوالاتی را که نوشته بودم برایشان خواندم .به دقت گوش کردند.به سوال چهارم که رسیدم، با تبسم گفتند: تند می خوانی، اینطوری نمی توانم آنها را در ذهنم ضبط کنم. از تعبیر ضبط، تعجب کردم! بعد گفتند: سوالات را بمن بدهید. گفتم دست نویس است .تهران، تایپ شده تقدیم می کنم.
از مشخصات آقای هاشمی دقت در خوب شنیدن و خوب گوش دادن به سخنان افرادی است که با او ملاقات می کنند. در ملاقاتهای چند ده نفره هم که گاه تا هشت نفر در حضور ایشان صحبت می کنند، شاهد بوده ام علاوه بر مطالب مطرح شده، اسامی افرادی را هم که سخن گفته اند، به دقت به ذهن سپرده و گاه در صورت ضرورت در لابلای صحبتشان بدان ها اشاره کرده و نام اشخاص را هم برده اند.
روز بعد سوالات تایپ شده را تقدیم شان کردم .مسئول وقت ملاقات های ایشان، وقت یک ساعته ای را در بعد از ظهر یک روز رمضانی به من داد.
خوشبختانه آیت الله هاشمی درسن 79 سالگی همچنان روزه می گیرد .قبل از مصاحبه گفتند: من نصف این سوالات را نمی توانم جواب بدهم ! و دوباره گفتند: من یک فرد معمولی هستم!
با خنده به ایشان عرض کردم :شما آدم معمولی هستید؟ نیستید ! و افزودم :لطفا این را بگذارید دیگران درباره شما قضاوت کنند . بعد عرض کردم: هر چقدر که از این سوالات را می توانید جواب بدهید.
وقتی مصاحبه شروع شد، پس از طرح سولاتی درباره دوره کودکی و خاطرات رفتن شان به مکتب و تدریس بلافاصله درسی که در مکتب می گرفتند به همسن وسالهای خود! ازماجرای رفتنشان به قم سوال شد و اینکه در آن سن و سال کم ،چگونه این تصمیم مهم و مهاجرت سرنوشت ساز در ذهن این نوجوان روستایی که تا آن زمان حتی گذرش از روستای نوق به شهر رفسنجان هم نیفتاده است- چه رسد به کرمان،- ایجاد شده است.
دراین گفتگو با اینکه تقریبا با زندگی آقای هاشمی آشنا هستم، به زوایایی کمتر گفته از زندگی و شخصیت شان پی بردم.
ازمطالب جالبی که در اینجا مایلم یه آن اشاره کنم، ماجرای نحوه امتحانی است که درسن 16 سالگی یعنی درسال دوم مهاجرت شان به قم، در حضور مرجع بزرگ شیعه ،مرحوم آیت الله العظمی بروجردی داشته اند.
آقای هاشمی گفتند:
در این امتحان قرار بر این بود چند جزء از قرآن را که از حفظ بودم با حفظ اشعار الفیه ابن مالک- که هزار شعر عربی سخت است و کمتر طلبه ای از پس حفظ همه ابیات آن برمی آید – با شرح آن ابیات از من سوال شود که شد سپس نوبت به تهذیب المنطق تفتازانی رسید، فرمودند: از کلیات خمس به بعد بخوان.آنقدر خواندم که فرمودند کافی است!
حاضر جوابی این طلبه نوجوان که به همه سوالات بخوبی جواب داد باعث حیرت حضار و تشویق فوری آیت الله العظمی بروجردی از ایشان گردید.
پرسیدم: یادتان هست آن روز، درمحضر آقای بروجردی چه آیه ای را خواندید؟ گفتند: بله، آیه را یادم است. تا آقای بروجردی از من پرسیدند: برای امتحان آماده ای ؟ وگفتم: بله.. شالی را که به کمرش بسته بود، محکم کرد و این آیه راخواند که: "ما ننسخ من آیه او ننسها" و توقف کرد ، من دنباله آیه را با آیات بعدی بدون وقفه ادامه دادم تا اینکه گفتند کافی است.
آقای هاشمی گفتند: مرحوم آقای بروجردی با مشاهده حضور ذهن من وتواناییم درشرح ابیات الفیه ابن مالک و پاسخهایم به سوالات ایشان درباب منطق، دست در جیب خود کرده و مقداری پول به من دادند ،سپس به مسول بیت خود دستور دادند برای من یک دست لباس و قبا تهیه کند.
وقتی نزد مسئول دفتر آقای بروجردی رفتم و دیدم می خواهد عبای دست دومی به من بدهد،احساس کردم با این کارش دارد مرا تحقیر می کند .غرور نوجوانی ام اجازه نداد که آن عبا را قبول کنم . سپس بیت آقای بروجردی را ترک کردم.
چنین بنظرمی رسد که نفس امتحان درحضور مرجع بزرگی مانند آقای بروجردی که نزد فضلا و مدرسین مجتهد قم از هیبتی خاص برخوردار و چنان مورد احترام بود که تا ایشان زنده بود و درس می داد هیچ یک از مدرسین حوزه به هنگام تدریس بر روی منبر نمی نشست، آن هم برای نوجوانی 16 ساله و تازه به قم آمده که هنوز دروس مقدماتی می خواند، باید سخت و سنگین داشته باشد ولی از صحبتهای بعدی آقای هاشمی پیدا بود به راحتی از پس این امتحان آن هم در حضور مرجع بزرگ شیعه برآمده است.
با اینکه از آن امتحان63 سال می گذشت ، وقتی از آیت الله شنیدم هم اولین آیه امتحان حفظ قرآن را به یاد دارد و هم می گوید هنوز بیشترابیات آن هزار شعر عربی را بخوبی در حافظه دارد، با خود گفتم حق با من بود که به ایشان اصرار می کردم شما نوجوانی متفاوتی با بقیه دارید.
به لطف خدا مصاحبه خوبی شد . انشاالله پس از کسب نظر و موافقت ایشان، بزودی متن این گفتگو در سایت آیت الله هاشمی و سپس در این وب منتشر خواهد شد .
امید که جوانان، نوجوانان ایران عزیز با زندگی بزرگان کشور خود بیشتر آشنا شوند و با استفاده از روشها و شیوه های آنها و مشاهده جرئت ،عزم و همت آنان در سن و سالی مشابه سن و سال مشابه خودشان ،عزم بیشتری در جهت رشد استعدادهای خدادادی خود داشته باشند.