پس از شرکت در جلسات، چندین برداشت از آن پیدا کردم:
1: روحانی تصادفا اینجا نبود، در واقع فشار های قدرتمند داخلی او را به اینجا کشانده بود.
2: ما سرانجام شاهد مذاکره رو در رو و جدی بین دیپلمات های ارشد ایران و آمریکا را بر سر برنامه هسته ای بودیم.
3: من نمی دانم و جرات هم نمی کنم که پیش بینی کنم، این مذاکرات به راه حل صلح آمیز در خصوص برنامه هسته ای ایران منجر می شود یا خیر.
4: این حقیقت که ما شاهد مذاکرات جدی خواهیم بود، به طور قابل ملاحظه ای ریسک ها و خطراتی را هم به دنبال خواهد داشت. این بدین معناست که اگر مذاکرات شکست خورد، اوباما با انتخابی بین حمله نظامی و تحریم دائمی که می تواند ایران را به غولی شکست خورده تبدیل کند مواجه می شود.
5: دعا کنید که گزینه دوم موفقیت آمیز باشد.
بیایید نگاهی جزئی تر به این گزینه ها بیاندازیم. به انتخابات اخیر ایران که موجب پیروزی روحانی شد، بیاندیشید. شورای نگهبان ایران 8 کاندیدا را تایید کرد و دو کاندیدا پیش از برگزاری انتخابات انصراف دادند. درحالیکه به انتخابات نزدیکتر می شدیم، مشخص تر شد که روحانی مقداری لیبرال تر از باقی کاندیداها است. ایرانی ها یک انتخاب داشتند: آقای سیاه، آقای سیاه، آقای سیاه، آقای سیاه، آقای خاکستری. حدس بزنید که چه اتفاقی افتاد؟
در روز 14 ژوئن، آقای خاکستری یا همان حسن روحانی پیروزی بزرگی بدست آورد و نزدیک به 51 درصد آرا را از آن خود کرد .
پر واضح است که بسیاری از ایرانیان از شرایط بوجود آمده خسته بودند و به سمت لیبرال ترین کاندیدا پیش رفتند.
ریال ایران که دو سوم ارزش خود را به دلیل تحریم های دو سال گذشته از دست داده بود پس از انتخاب روحانی مقداری تقویت شد و بورس ایران هم 7 درصد رشد پیدا کرد. تمامی این اتفاقات به امید آن رخ داده بود که رئیس جمهور جدید ایران برای دستیابی به توافقی هسته ای در جهت پایان دادن به تحریم ها مذاکره کند.
آیا در کشوری با بیکاری فراگیر و تورم 30 درصدی، چنین موضوعی جای تعجب دارد؟
نه. کشمکش بر سر قدرت در ایران دیگر میان اصولگرایان و روحانیون عملگرا نیست. هم اکنون جمعیت اکثریت خاموش ایران قدرت پیدا کرده و در عرصه حاضر شده اند و جاذبه روحانی هم بر آن جمعیت و هم مسئولان کشور تاثیر گذاشته است.
روحانی نمی توانست دست اوباما را بفشارد(با این حال آنها بایکدیگر تلفنی گفتگو کردند) چراکه هوشیار بود که عکس یادگاری با رئیس جمهور آمریکا می توانست در کشورش و از سوی تندروها علیه او استفاده شود.
این مسئله به ما می گوید که دستیابی به توافقی هسته ای که اوباما در آن حضور دارد دشوار است.
توافقی که در آن بر حق ایران برای تولید انرژی هسته ای صلح آمیز صحه می گذارد اما ساحتار غنی سازی هسته ای و نظارت بین المللی که بر آن وجود دارد امکان حرکت به سمت بمب را غیرممکن می کند.
«ژئو پلتیک» تماما در مورد اهرم است، اینکه چه کسی دارد و چه کسی ندارد. امروز میز مذاکره مسیر ما را مشخص کرده است که البته به اعتبار اوباما ایجاد شده است.
ما باید به ایرانیان توافقی را پیشنهاد کنیم که حق دستیابی این کشور به انرژی صلح آمیز هسته ای را می پذیرد.
ما چنین توافقی را می توانیم بپذیریم، اما آیا آنها هم می توانند؟ نمی دانم. اما اگر آن را بر روی میز بگذاریم و آن را علنی کنیم، مردم ایران نیز فرصت پیدا خواهند کرد. پس از آن شاهد وجوهی واقعی از سیاست خواهیم بود که تنها ناظر بر کیفیت و چگونگی برنامه هسته ای ایران نیست بکله به کیفیت زندگی هم می برمی گردد.
*توماس فریدمن ژورنالیست، ستوننویس و نویسندهٔ آمریکایی متخصص مباحث سیاست خارجی، خاورمیانه و مسائل زیست محیطی است و تاکنون سه بار برندهٔ جایزهٔ پولیتزر شدهاست. وی هماکنون هفتهای دو بار برای نیویورک تایمز قلم میزند.