خداوند تبسمی کرد و گفت: تو راست میگویی، اما من میخواهم تو را به بهشت روی زمین بفرستم.
فرشته: خدا مگر روی زمین هم بهشتی وجود دارد؟
خداوند: آره مشهد الرضا(ع).
فرشته آماده شد و پراشو وا کرد و راه افتاد.
فرشته اومد بارگاه حضرت رضا(ع) و همراه با زائرای زمینی دل داد به این قطعه از بهشت.
صبحهاشو با صدای نقاره پر از صفا می کرد و عصر زیر تابش نورافزای حضرت شمس الشموس همراه با زائرای عاشق دل میداد به نوای خوش زیارت نامه و نام عزیز رضا (ع) را زمزمه می کرد.
فرشته از روزی که آمده بود دیگه غمی توی دلش احساس نمی کرد و برای همین آرزو میکرد مثل کبوترای حرم برای همیشه مقیم بشه.
اما خیلی زود زمان برگشت رسید.
او وقتی بر میگشت به واسطه حضور در این بهشت، دلش پر بود از شور وشعف.
فرشته ها وقتی که شور و شوق اش را دیدند علت اش را از او پرسیدن.
فرشته گفت: من به بارگاهی رفتم که هرکه با دل پرغم وارد بشه با دل شاد بیرون می یاد.
اونوقت تمامی فرشته ها رفتن پیش خداوند و گفتن: خدا میشه ما هم زائر این بارگاه مهربانی بشیم