به گزارش نما دل های کربلایی در نهم ذیحجه که زمزمه دعای عرفه امام حسین(ع) بر لب های شیعیان و عاشقان نقش می بندد؛ با مروری بر جانفشانی ها و رشادت های مسلم بن عقیل، به مذمت مردم دنیاپرست و عافیت طلب کوفه می پردازند که امام خود را تنها گذاشته و آخرت خود را به دنیای زودگذر فروختند.
پس از عزیمت سیدالشهدا(ع) به سوی مکه مسلم بن عقیل در نیمه شعبان سال ۶۰ هجری از سوی امام حسین (ع) ماموریت یافت تا به عنوان سفیر امام به کوفه رفته و روحیه مردم را بررسی کند؛ مردمی که برای سیدالشهدا (ع) نامه نوشته و آن حضرت را دعوت کرده بودند.
یزید که خود را خلیفه می دانست به عبیدالله بن زیاد نوشت که به من خبر داده اند پسر عقیل به کوفه آمده و لشکر برای حسین جمع می کند. چون نامه به دست تو برسد به کوفه برو و او را به هر حیله ای که می توانی در بند کن یا به قتل برسان و یا او را از کوفه بیرون کن.
عبیدالله بعد از رسیدن نامه، برادرش عثمان را در بصره به جای خود گذاشت و به طرف کوفه رهسپار شد. وقتی که هوا تاریک بود عمامه سیاه گذاشته و دهان بسته وارد کوفه شد. مردم که منتظر رسیدن امام حسین (ع) بودند گمان کردند آن حضرت است، لذا اظهار شادی می کردند تا این که فهمیدند او عبیدالله است.
روز بعد عبید الله به منبر رفت خطبه خواند، کوفیان را تهدید کرد و آنان را از سرپیچی یزید ترساند و در اطاعت یزید وعده جایزه داد. سپس تمام روسای قبائل را جمع کرد و گفت اگر کسی را گمان برید که در مقام مخالفت یزید برآید نام او را نوشته به من دهید و اگر در این امر سستی کنید مال و خون شما بر من حلال خواهد بود.
مسلم از خانه مختار به خانه هانی بن عروه رفته و پنهان شد و شیعیان مخفیانه خدمت آن جناب رفتند و بیعت می کردند به طوری که گفته شده ۲۵ هزار نفر با او بیعت کردند.
ابن زیاد غلام خود «معقل» را جاسوس قرار داد که مسلم را پیدا کرده و از احوال او اطلاع دهد. معقل نیز هر روز به بهانه شیعه و پیرو بودن، خدمت حضرت مسلم می رسید و از اسرار شیعیان اطلاع می یافت و سپس به ابن زیاد خبر می داد.
ابن زیاد عده ای از اصحاب خود را برای فریفتن و تطمیع اهل کوفه و بزرگانش از دارالاماره بیرون فرستاده و بالاخره مردم را ترسانیدند و جمعی را تطمیع کردند تا از پیرامون مسلم بن عقیل متفرق شدند؛ به گونه ای که هنگام نماز مغرب، فقط ۳۰ نفر از آن جمعیت باقی مانده بود. مسلم چون بی وفایی آنها را دید خواست از مسجد خارج شود و هنوز از مسجد خارج نشده بود که ۱۰ نفر او را همراهی نمی کردند و زمانی که از مسجد بیرون آمد؛ هیچکس با او نبود.
مسلم بن عقیل و سفیر سیدالشهدا(ع) در تاریکی شب متحیرانه در کوچه ها می گشت تا به خانه طوعه رسید. چون پسرش به خانه نیامده بود طوعه بر در خانه به انتظار او ایستاده؛ مسلم او را دید. فرزند عقیل از طوعه آب خواست و پس از نوشیدن آب طوعه از او خواست که به خانه خود برود ولی مسلم گفت که در این شهر خانه ای ندارد و از طوعه خواست که او را در خانه اش پناه دهد. زمانی که طوعه از او خواست خود را معرفی کند؛ مسلم گفت: من مسلم بن عقیل هستم که مرا کوفیان فریب دادند؛ از دیار خود آواره کردند و دست از یاری من برداشتند.
طوعه او را در خانه خود پناه داد و زمانی که فرزند طوعه به خانه آمد از وجود مسلم اطلاع یافت و ابن زیاد را از این موضوع آگاه کرد.
عبید الله لشکری را به در خانه طوعه فرستاد و مسلم نیز بیرون آمد و مانند شیر به لشکر حمله کرد تا این که آن قدر جراحت بر بدن مبارک رسید و نیزه بر پشت او زدند که بی تاب گشت و دستگیر کرده به نزد ابن زیاد آوردند و پس از این که مسلم وصیت های خود را کرد «بکربن حمران» در موضعی از بام قصر، سر مبارک را از تن جدا نمود و سپس جسم مطهرش را به پایین دارالاماره افکند.