به گزارش نما به نقل از تسنیم، لئوپولد دوم (Léopold Louis Philippe Marie Victor) در 9 آوریل 1835 در بروکسل به دنیا آمد و 17 دسامبر 1909 از دنیا رفت. او دومین پادشاه بلژیک بوده و سلطنت را بعد از پدرش لئوپولد اول به ارث برد. او دومین فرزند لئوپولد اول و لوییز اورلئان بود. وی 17 دسامبر 1865 به تخت نشست و تا پایان عمر پادشاه بلژیک بود.
این بلژیکی از خونخوارترین پادشاهانی است که تاریخ به خود دیده است. لئوپولد دوم که بانی استعمار و غارت کنگو شناخته میشود در طول مدت اشغال جمهوری دمُکراتیک کُنگُو، موجب شکنجه و قتل بیش از 10 میلیون نفر از مردم این کشور شد. لئوپولد دوم از 1865 تا 1909 کنگو را به بند استعمار؛ قتل و غارت کشید، جنایتی که تاریخ سرمایهداری و استعمارگرای غرب تلاش بسیاری برای فراموش شدن آن کرده و میکند و رسانهها هم به عنوان بزرگترین بازوهای سیاسی غرب در این نسیانپردازی بزرگ دخالت تام داشتهاند.
اشغال و استعمار کنگو و جنایات پادشاه داستان ما در طول این اشغال استعماری؛ از بهترین نمونههای نشان دادن تناقضات ذاتی و نظری غرب در قبال حقوق بشر است. بلژیک را به راحتی میتوان در این مورد خاص نماینده تمامیت پارادایم تاریخی غرب قلمداد کرد، تاریخ چنین جوازی را به ما میدهد؛ در همان سالها بلژیک به عنوان کشوری وابسته به فرانسه شناخته میشد که هم زبان و فرهنگ خود را از فرانسه وام گرفته بود و هم از نظر ساختار سیاسی کاملا به آن وابسته و محتاج بود؛ اما وابستگی بلژیک تنها به فرانسه منتهی نمیشد؛ انگلستان و آمریکا دو کشوری بودند که بلژیک مستقیما تحت تاثیر آنها قرار داشت. برای مثال در جریان ترور «پاتریس لومومبا» انقلابی استقلالطلب کنگویی که مبارزات او نهایتا در 1960 میلادی منجر به اعلام استقلال کنگو شد، مستقیما رد پای سرویسهای اطلاعاتی "ام آی 6" انگلیس و "س آی ای" آمریکا مشهود است.
دیوید لی، عضو مجلس اعیان انگلیس، در واکنش به نقد کتابی در باب تاریخ MI6 با عنوان«امپراتوری و اسرار آن: سازمان اطلاعات انگلیس، جنگ سرد و زوال امپراطوری» به قلم "کلدر والتون"، نامهای نوشت. لی در نامه خود به بخشی از کتاب والتون اشاره میکند که میگوید «این پرسش همچنان به قوت خود باقی است که آیا نقشههای انگلیس برای ترور لومومبا… هرگز ثمرهای داشته است؟ در حال حاضر پاسخ این پرسش را نمیدانیم». این عضو مجلس اعیان انگلیس در این نامه مینویسد «واقعیت این است که، اتفاقاً در این مورد خاص – ترور لومومبا – پاسخ به این پرسش را خیلی هم خوب میدانیم. از قضای روزگار، یک بار با دافنه پارک در حال نوشیدن چای بودم… او از سال 1959 تا 1961، کنسول و دبیر اول سفارت انگلیس در لئوپولدویل (نامی که برای کنگو استعمار شده انتخاب شده بود)، کنگو کینشاسای فعلی، بوده که عملاً در آنجا همان رئیس MI6 میشود». لی در ادامه مینویسد «اشارهای به شورش مربوط به ربایش و قتل لومومبا کردم، و این فرضیه را به خاطر آوردم که شاید MI6 ارتباطی با این موضوع داشته، و او در پاسخ گفت بله، برنامهریزیاش با ما بود».
همچنین بنا بر سیاست خارجه آمریکا در آن زمان و انتشار اسناد رسمی و محرمانه، بسیاری بر این باورند که کاخ سفید با ریاست آیزنهاور در مهندسی نقشه ترور این میهنپرست کنگویی دست داشته است. نقش آمریکا در ترور لومومبا را کمیته منتخب سنا در جلسات استماع اطلاعاتی در سال 1975، به ریاست سناتور فرانک چرچ به ثبت رسانید. رابرت جانسون، از اعضای پیشین امنیت ملی، از جلسهای میان مقامات بلندپایه از جمله آیزنهاور و افسرهای عالیرتبه اطلاعات گزارش کرد که در آن تصمیم ترور پاتریس لومومبا اتخاذ شد. جانسون به خاطر میآورد که «در جایی از جلسه، رئیس جمهور چیزی گفت که مضمونش دستور ترور لومومبا بود که در آن زمان در بطن آن نزاع و جنجال سیاسی قرار داشت. هیچ بحثی صورت نگرفت و جلسه ادامه یافت. احساسی که آن لحظه داشتم را خوب به خاطر دارم، چرا که آن حرف رئیس جمهور من را خیلی شوکه کرد». (برگرفته از کتاب اسناد کنگو، ص 54، به قلم مادلین کالب)
نفر بعدی که نقش دولت آیزنهاور را در کودتا علیه لومومبا تصدیق کرد "لارنس دِولین"، افسر آژانس اطلاعات مرکزی سیا در کنگو در سال 1960، بود. رولین بعدها تصدیق کرد که دستوراتی مبنی بر اجرای نقشه ترور لومومبا به وی ابلاغ شده بود. دولین در کتاب خود با عنوان رئیس ایستگاه کنگو مینویسد که «این فرمان را "دیک بیسل" معاون طرح و برنامههای سیا صادر کرده بود. وی ادعا میکند که یکی از روشهایی که برای ترور لومومبا طراحی شده بود مسموم کردن او بود، بدین صورت که قرار بود خمیردندان لومومبا را به ماده شیمیایی مهلکی آغشته کنند.
اما داستان اشغال کنگو و استعمارگری بلژیک - که چه از نظر مبانی نظری و چه به لحاظ اقتضائات عملی سیاست نماینده غرب محسوب میشد - در کنگو به کجا انجامید؟
لئوپولد دوم درست مانند جنس شعارهایی که این سالها بارها و بارها شنیده میشود، - البته نه از بلژیکیها، بلکه از آموزگاران آنها - در ابتدا با شعار پایان دادن به بردگی و استقرار تمدن و فرهنگ انسانی به میدان آمد و به کنگو پای گذاشت. وی پس از ده سال مذاکره و با انجام دسیسهها و ترفندهای بسیار، سرانجام موفق شد در کنفرانس برلین در سال 1884 کشور کنگو را که 80 بار از بلژیک وسیعتر است به عنوان ملک شخصی در اختیار گیرد تا بلژیکیها به آنجا بروند تا "تمدن و مسیحیت" را به کنگوئیها برسانند و در پس این تمدنسازی این سرزمین گسترده را به جهنمی بزرگ برا ی ساکنان آن تبدیل کنند.
بدینترتیب اگر در آن زمان بروکسل فقط یک شهر کوچک بود، اما با استفاده از ثروت کنگو و کار رایگان اهالی بومی آن، به پایتختی تبدیل شد که امروز به همه اروپا و جهان غرب تعلق دارد. لئوپولد دوم فقط به کنگو نظر نداشت بلکه به مصر و فلسطین هم چشم دوخته بود. بلژیکیها نتوانستند مصر را به دست آوردند و از فلسطین یا چین هم که در آن سرمایهگذاری زیادی کرده بودند، چیزی عایدشان نشد. در عوض کنگو برای بلژیکیها بیش از آنچه تصور میکردند سودآور شد. اگر در ابتدا فقط عاج فیل را به اروپا قاچاق میکردند، با اختراع خودرو و لاستیک بازار کائوچو گسترش فوق العادهای یافت، زیرا این ماده اولیه در کنگو به وفور یافت میشد. اینگونه لئوپولد دوم کنگو را به عنوان ملک طلق خود به حساب آورد و برای تداوم این اشغال دست به هر کاری میزد.
استعمارگران بلژیکی تحت حکومت لئوپولد دوم در کنگو برای مجبورکردن بومیها به انجام کار رایگان، زن و فرزندانشان را به گروگان میگرفتند یا دستها و پاهای آنها را قطع میکردند. آنها بومیان را به کار اجباری با اعمال شاقه وا میداشتند. گاهی برای گرفتن زهرچشم و اجبار به همکاری با ماشین عظیم سرمایهداران بلژیکی، دهکدهها را میسوزاندند، دست و پاها، سرها را میبریدند، اجساد را مثله میکردند و بدنها را درجهت طولی با شمشیر به دو نیم میکردند. (لوکاس کاترین «لئوپولد دوم، جنون بزرگی» – آدام هوخشیلد «اشباح شاه لئوپولد،کشتاری فراموش شده») پس از این جنایات هنگامی که تحت فشار افکارعمومی لئوپولد دوم در سال 1903 مجبور به فرستادن کمیسیون نظارتی به کنگو شد، فرماندار بلژیکی کنگو پس از برملا شدن نتایج بررسی این بازرسان با بریدن گلوی خود به زندگیاش پایان داد. (بریتانیکا . 1966)
با همه بزرگی این رویدادهای غیر بشری که توسط مدعیان حقوقبشر در جهان صورت گرفته، روایت و پرداخت رسانهای به آن به نحو آشکار و ارادی مورد غفلت قرار گرفته تا نمونه تاریخی دیگری برای شناساندن ماهیت پنهان غرب در اختیار دیگران قرار نگیرد. کشته شدن بیش از 10 میلیون کنگویی بیگناه، اگر با حمایتی رسانهای همراه میشد؛ درست مانند اتفاقی که با اراده صهیونیسم پس از جنگ دوم جهانی در خصوص جنایات هیتلر صورت گرفت، امروز ما در رسانهها دو هیتلر داشتیم، یکی هیتلری که بیش از هر هیتلری ذات غرب را برملا کرده بود و دیگری هیتلری که ابزار مظلومنمایی و توجیهگر جنایات غرب است؛ امروز به کمک رسانهها، رمانها، فیلمهای متعدد سینمایی و به طور کلی با ابزار فرهنگ و هنر، تنها هیتلر دوم را در جهان داریم!
این جنایت تاریخی و مسائل مرتبط با آن و سکوت رسانهای غرب درباره پادشاه فرانسوی مآب بلژیکی مورد پرداخت Liam O'Ceallaigh در مقاله "When You Kill Ten Million Africans You Aren’t Called "Hitler (وقتی 10 میلیون آفریقایی را بکشید، "هیتلر" نامیده نمیشوید) بوده که در ادامه میآید؛ با این نگاه، کشتار وحشیلانه مسلمانان و شیعیان توسط نیروهای تندرو و افراطی پرورش یافته توسط غرب و حمایت کشورهایی مانند فرانسه از تکفیریهای سوریه و قتل عام شیعیان توسط آنها توجیح خواهد شد؛ اگر چه کشوری مانند فرانسه «مهد دموکراسی جدید» شناخته شود و آمریکا هم «اتوپیای تحقق یافته قرن 21».
حکیم آلمانی فردریش نیچه که همه عمر خود را به نقد درونی و بنیادی اندیشه جدید غرب و مسیحیت رواجیافته در آن گذراند و از میانمایگی و جهالت مشوب به آگاهی انسان جدید به ستوه آمده بود به درستی اشاره کرده است که جهان مدرن جهان تناقضات ذاتی است و غرب به عمد جهان متناقض با خود است. از این رو است که شعار مبارزه با نازیسم و داعیه حفاظت از حقوق بشر توسط همان جوامعی صورت میگیرد که خود بانیان تفکر ضد بشری و آشویتس هستند. در حالی که سلاح هستهای در اختیار دارند و حتی از آن استفاده کردهاند، ضامن سلامت هستهای جهان شناخته میشوند. با همان وضوح که عضو شورای امنیت سازمان ملل هستند، بزرگترین فروشندگان سلاح در جهان هم محسوب میشوند؛
اینک یادداشت Liam O'Ceallaigh را میخوانید؛
«وقتی 10 میلیون آفریقایی را بکشید، "هیتلر" نامیده نمیشوید»
به این عکس نگاه کنید. آیا او را می شناسید؟ زمانی که نام او به گوش شما می رسد، و یا چهره او را می بینید، احساس تهوع به شما دست می دهد، درست مثل زمانی که نام هیتلر و موسیلینی برده می شود و یا تصویری از آنها را مشاهده می کنید. همانطور که می دانید، او موجب کشته شدن بیش از 10 میلیون شهروند کنگویی شده است.
نام او کینگ لئوپولد دوم است. لئوپولد، پادشاه بلژیک است. او در طول سلطنتش، به عنوان پادشاه قانونی بلژیک، صاحب کنگو بود. پس از چندین اقدام مستعمراتی، لئوپولد در کونگو ساکن شده و آنجا را "خرید!" و شهروندانش را به اسارت گرفت، و کشور کنگو را به سرزمین شخصی خود تبدیل کرد. او معاملات تجاریاش را به عنوان تلاشهای "بشردوستانه" و "علمی" و با نام جامعه بینالمللی آفریقاییها به انجام میرساند. او مردم به بند کشیده شده کنگو را برای استخراج منابع کونگو به کار میگرفت. پادشاهی او شامل اردوگاههای کار، قطع اعضای بدن، شکنجه و اعدام بود. درباره او، در مدرسهها، چیزی گفته نمیشود و رسانهها خبری از او منتشر نمیکنند.
لئوپولد، بخشی از تاریخ طویل استعمار، امپریالیسم، بردگی و نسلکشی آفریقا است. داستان او مناسب برنامه درسی مدارس جوامع سرمایهداری نیست. اگرچه، گاهی اوقات، اظهارات عمومی نژادپرستانه در جوامع "مبادی آداب" مورد مخالفت قرار میگیرند، ولی سخن نگفتن از نسلکشی آفریقاییها، که به موجب پادشاهی جوامع سرمایهدار اروپا حاصل شده است، کاملا مورد تائید است.
مارک تواین، هجونامهای را درمورد لئوپولد با نام «سخنرانی لئوپولد؛ دفاع از فرمانروایی خود در کنگو» نوشته است. در این هجونامه، مارک تواین، لئوپولد را به علت دفاع او از حکمرانی وحشت آورش به سخره گرفته است. مارک تواین نویسنده مشهوری در مدارس دولتی آمریکا است، که همانند بسیاری از نویسندههای مشهور سیاسی، نوشتههای سیاسی او در مدارس تدریس نمیشوند. به طور مثال، «مزرعه حیوانات» "اورل"، در خدمت تقویت پروپاگاندای ضد سوسیالیست آمریکا و درباره چگونگی محکوم شدن جوامع تساویگرا به هماهنگ شدن با مخالفان دیستوپیای (پادآرمانشهر یا مدینه فاسده) خود بود. حال آنکه، اورل یک انقلابی ضد سرمایهداری بود - حامی کارگران آزادی خواه - ولی این مهم، به هیچ وجه، عنوان نشده است.
آثار «هاکل برفین» و «تام سوایر»، در مواد درسی وجود دارند، ولی «دفاعیه کینگ لئوپولد» در برنامه درسی و مطالعاتی نیست. این مهم، تصادفی نیست. لیست متون توسط "هیئت آموزش و پرورش" تهیه میشود، تا از این طریق دانش آموزان را برای فرمان بردن و تاب آوردن مهیا کنند. از نقطه نظر دپارتمان آموزش و پرورش، آفریقا، قارهای است که هیچ تاریخی ندارد.
اگر متونی از آفریقا در مدارس ارائه شوند، کاریکاتور مصر، همه گیری HIV (و نه عامل همه گیری آن)، تاثیرات سطحی تجارت برده، و گاهی نفاق سیاه پوستان و سفیدپوستان آفریقا، مطرح میشوند. از نظر آنها عکسهایی از کودکان گرسنه، فیلمهای مستند مسافرت با شتر، تصاویر و فیلمهایی از بیابانهای پهناور، گویای آفریقا هستند، حال آنکه از جنگ وسیع آفریقا، حکمرانی وحشت آور لئوپولد و نسلکشی مردم آفریقا، جنگهای آمریکا در عراق و افغانستان، کشتار میلیونها انسان بیگناه با بمبهای آمریکایی، تحریمها، بیماری، قحطی و گرسنگی حاصل از بیرحمی صاحبان قدرت، سخنی به میان نیامده است. "همه مردم دارای حقوق برابری هستند و باید ارج نهاده شوند، ولی دولت ایالات متحده آمریکا، مردم کونگو، عراق و افغانستان را به حساب نمیآورند."
اگرچه در صفحه "نسلکشی در تاریخ" ویکیپدیا، نامی از نسلکشی کونگو نیامده است، ولی نام کونگو ذکر شده است. آنچه هم اکنون «جمهوری آزادی خواه کونگو» خوانده میشود، منتسب به جنگ دوم کونگو است. (که جنگ جهانی کونگو و جنگ وسیع آفریقا نیز نامیده میشوند.) جنگی که در آن، طرفهای درگیر، مردم قوم "بامبنگا" را به اسارت گرفته و آنها را "خوردند". آدمخواری و بردگی، شرارتهای وحشتناکی هستند که قطعا باید در تاریخ آورده شوند، ولی در صفحه ویکیپدیا تنها به واقعهای چند ملیتی، که منجر به آدمخواری گروه کوچکی از مردم شده، اشاره شده است. اما دلایل نزاع و درگیری و شرایط ایجاد آن ذکر نشدهاند.
روایتهایی که توسط سفیدپوستان برتریجو و نژادپرست ارائه شدهاند، بیانگر "مادون انسان" بودن آفریقاییها است، اجازه تاریخی شدن یافته اند. سفیدپوستانی که کونگو را به زمین زراعتی خود، بازداشتگاه اسرای جنگی خود تبدیل کردهاند و موجب کشته شدن 15-10 شهروند کونگویی شدهاند، هنوز به حد استاندارد و معین نرسیدهاند! زیرا، همان گونه که شما هم میدانید، اگر کسی موجب کشتار 10 میلیون "آفریقایی" شود، "هیتلر" خوانده نمیشود، نام او "سمبل بدی و شرارت" نخواهد بود، و تصویر او موجب "ترس و نفرت و غصه" نخواهد شد. نامی از قربانیان او برده نخواهد شد و نام قاتلان او در یادها نخواهد ماند.
لئوپولد تنها یکی از مسببان برتری اجتماعی و ایدئولوژیکی سفیدپوستان و به طور حتم سرچشمه شرارتهای کونگو بود. اگرچه لئوپولد در راس سیستم بود و فرماندههان، پیاده نظام، و مدیران، مجری قوانین و دستورات او بودند، ولی تمامی اعضای این سیستم، سمبل ستمگری و شرارات هستند، ولی هیچگونه اطلاعاتی از آنها در دسترس نیست. در واقع، اقدامات رژیم سرمایهداری در آفریقا و منافعی که از نسلکشی مردم کونگو نصیب سفیدپوستان ثروتمند شد، و همچنین قربانیان این رژیم استعمارطلب، پنهان و نامعلوم ماندهاند.