به گزارش نما ،حجت الاسلام والمسلمین طائب در جلسه عزاداری سالار شهیدان یادی از حاج حبیب الله عسکر اولادی کرد.
وی با نقل خاطره از زبان حبیب الله عسکر اولادی سخنانش را آغاز کرد: وقتی امام آن سخنرانی را در فیضیه کردند و خدمت امام رسیدیم، آقامهدی عراقی به امام گفت: «خیلی خوب شد. اگر این حرکتی که شروع کردید انشاءالله موفق شود، برای مردم ما آبادانی و رفاهی حاصل میشود و ایران از این وضعیت درمیآید». امام فرمودند: «خوب است اگر موفق شویم و برای مردم رفاهی حاصل شود، اما این مأموریت و برنامه من نیست». آقامهدی پرسید: «برنامهتان چیست؟» فرمودند اول این که بساط سلطنت را از ایران جمع کنیم. این مطلب خیلی مهم بود. یک چیزی که در ایران در اعماق فرهنگ مردم ما عمق داشت، این بود: «السلطان ظل الله»، پادشاه سایه خداست. بنا بر این امام فرمودند بساط سلطنت را جمع کنیم. دوم این که در اینجا جمهوری اسلامی را برپا کنیم و سوم این پرچم را به دست صاحب اصلیاش بسپاریم. خیلی مطلب است. خدا رحمت کند آقامهدی عراقی را. گفت وقتی به زندان افتادیم، هر دو این قضیه یادمان رفته بود که امام گفته بود بساط سلطنت را جمع میکنیم. در زندان و محکوم به حبس ابد بودیم و وقتی آن ماجرا پیش آمد و هر دو از زندان بیرون آمدیم، آقامهدی بلافاصله به فرانسه رفت و به امام ملحق شد و با امام برگشت و در مدرسه علوی بودیم و یکمرتبه 22 بهمن اتفاق افتاد و آقامهدی عراقی مرا دید و گفت: «فلانی! اولی شد. بساط سلطنت جمع شد». یعنی چه؟ امام آن روز گفت ما اصلاً یادمان رفته بود. رسید روزی که امام گفت: «جمهوری اسلامی و از مردم رأی بگیرید». رأی آورد. آقامهدی مرا دید و گفت: «فلانی! دومیاش هم شد». بعد آقامهدی شهید شد. من دیگر حیا میکردم پیش امام بروم و بگویم شما گفتید پرچم باید به دست صاحب اصلیاش برسد. دو تای اول تحقق یافت. امام شما خودتان پرچم را به دست امام زمان(عج) میدهید؟ رویم نمیشد بروم و بپرسم. به یک بنده خدایی گفتم و او رفت و سئوال کرد. امام هم سکوت کرده و به او جواب نداده بودند. او گفته بود برداشتم این بود که امام جانشین دارد.
حجت الاسلام طائب پس از بیان این خاطره در مورد ولایت پذیری مرحوم عسکر اولادی گفت: آقای عسکر اولادی سن و سالش بالاتر از مقام معظم رهبری بود و پیر دیر انقلاب حساب میشد، اما نسبت به آقا کرنشی داشت. قضایا را فهمیده بود و میدانست. خدایش رحمت کند. در این زمینهها هم کم نگذاشت. به هر تقدیر به آنچه که درک میکرد عمل میکرد. ممکن است ما در بعضی از امور درک ایشان را نمیپسندیدیم، ولی واقعاً به وظیفهاش عمل میکرد. آنچه را که تشخیص میداد عمل میکرد.
در این که انسان به وظیفهاش عمل کند، امثال ایشان الگو هستند.
طائب سپس به نقل از محسن رفیق دوست افزود: از آقای رفیق دوست مطلبی شنیم که خیلی مرا تکان داد. گفت: «پانزده روز قبل از این که ایشان را به بیمارستان ببرند، یک روز جمعه و تعطیل بود و ما را به دفتر کارش در کمیته امداد دعوت کرد. گفتم: آقا! امروز همه تعطیل و پیش زن و بچههایشان هستند. شما با این حالتان آخر چرا روز جمعه ما را فراخواندهاید؟ گفت: آقای رفیقدوست! برای من عرض زندگی مهم است، نه طول آن. برای چه؟ اگر امروز را نیایم ممکن است سالمتر بمانم و عمر بیشتری بکنم، ولی نمیخواهم. میخواهم از همه عمری که خدا به من داده است، بهره ببرم. اگر امروز بتوانم باری را از روی دوش مؤمنی بردارم و مشکلی را حل کنم، برای امروزم کافی است تا این که در خانه بمانم و به من رسیدگی کنند.» اینها الگو هستند.