روزهای حضور امام در مدرسه رفاه اگرچه کوتاه بود اما هسته اصلی انقلابیون را شکل داد. خاطرات آن روزها را از زبان سید اصغر رخ صفت جویا شده ایم:
* ستاد استقبال چگونه شکل گرفت؟
ستاد استقبال از امام با نظر شهيد مطهري و شهيد بهشتي تشكيل شد. بقيه آقايان هم بودند و ستاد را تشكيل دادند. ما هم جزو مجريها بوديم. براي استقبال، سروصدا زياد بود. منافقين هم آمده بودند و ميزدند بگيرند و ما راه نميداديم. بازرگان و دارودستهاش هم نفوذ داشتند و ميآمدند و ميرفتند و فعاليت ميكردند. توسلي بود، مهندس بازرگان و دكتر سحابي و خلاصه همه در فعاليت بودند، ولي اصل كار استقبال به دست دوستان ما افتاده بود.
* با توجه با اینکه اغلب تجربه اداری نداشتید شیوه عملکردتان چگونه بود؟
اصلاً سر از پا نميشناختيم و اصلاً نميدانستيم كي شب ميشود و كي روز. يكسره ميدويديم. مثلا شهيد درخشان از بهشت زهرا به من كه در ستاد بودم زنگ زد و گفت: «ما اينجا يك قرقره كامل سيم براي سيمكشي ميخواهيم». گفتم: «الان روز جمعه است، بازار تعطيل است، كسي نيست، مغازهها همه تعطيل هستند». گفت: «من اين حرفها حاليم نيست و بايد تهيه شود». ما به اين و آن گفتيم. خدا رحمت كند آسيدتقي خاموشي را، رفيقي در لالهزار داشت. زنگ زد به او و او گفت: «من در عرض نيمساعت يك قرقره كامل ميفرستم بهشتزهرا»، مردم اينجور همكاري ميكردند.
به هر حال مستقر شديم و هر كداممان هم سمتي پيدا كرديم. يكي مسئول كارهاي بهشتزهرا بود، يكي مسئول فيلمبرداري بود، بچههاي اداره برق ميآمدند و فيلمبرداري ميكردند. حاج محسن رفيق دوست نيروي مسلح داشت و آماده حفاظت از امام (ره) در مدرسه رفاه بودند . جاي ايشان را هم درست کرده بوديم . برنامه مردميِ مردمي بود. چيزي که من يادم هست اين است که ما فقط مي دويديم و شب و روز نمي دانستيم !
* چرا امام به مدرسه علوی رفتند؟
هنگامي که حضرت امام (ره) تشريف آوردند راي شوراي انقلاب اين شد که مدرسه رفاه براي اسکان جاي خوبي نيست و ايشان به مدرسه علوي رفتند. مدرسه علوي البته وسيع تر از مدرسه رفاه بود. ما هم وقتي از اين تصميم باخبر شديم مثل يخ آب شديم که امام (ره) به رفاه نمي آيند.البته يک روز به امام خبر دادند که بچه هاي رفاه کسل هستند و ناراحتند . من همين طور که در حياط مدرسه رفاه مي دويدم . ناگهان درشرقي را زدند . من در را باز کردم ديدم حضرت امام (ره) است. من فرياد کشيدم امام و از حال رفتم . امام (ره) تشريف آوردند در داخل ساختمان و وسط پله ها نشستند و ماهم دور ايشان را گرفتيم . ما را دلداري دادند و برايمان سخنراني کردند. تشويقمان کردند که نبايد دلسرد شد .
* وظیفه مدرسه رفاه چه شد؟
آن زمان به تدريج سران رژيم سابق را مي آوردند به مدرسه رفاه و ما اينها را در کلاس ها جا مي داديم .ابتدا من اسلحه ها را تحويل مي گرفتم . يک کار هم که نداشتيم! فقط مي دويديم. يادم هست که هويدا و نصيري رئيس ساواک ، مقدم رئيس شهرباني و نيک پي شهردار تهران را آوردند مدرسه رفاه .اينها در اتاق ها نشسته بودند. من آن موقع با هويدا خيلي صحبت مي کردم. باهم ساعت ها بحث مي کرديم.به وي مي گفتم چرا اينقدر خيانت کردي؟ مي گفت اقاي رخ صفت من نبودم سيستم بود! آقا سيستم بود!
آقاي خلخالي مرا صدا كرد و گفت: «هويدا خيلي با تو قاتي شده، يك كاري بگويم ميتواني انجام بدهي؟» گفتم: «بگوييد»، گفت: «ده تا خودكار و ده برگه يادداشت دستت بگير و برو آنجا و ميگويي هر چه از شاه ميداني بگو!» من هم گفتم: «باشد» و خداحافظي كردم و آمدم بيرون. فرداي آن روز پيش هويدا رفتم و از او پرسيدم. با تعجب گفت: «شاه! شاه! اگر ميخواهي با من راجع به شاه حرف بزني، شاه، من و رئيس دادگاه را مينشاني و هر چه را بخواهي برايت ميگويم. تنها راجع به شاه صحبت نميكنم». رفتم و به خلخالي گفتم كه با او صحبت كردم و او هم اينجوري گفت. خلخالي گفت: «عجب!! يك بابايي از او در بياورم، گوني گوني از او حرف در ميآورم، صبر كن.»
گفتگو از صادق رخفرد