به گزارش نما، متن گفتگوی فارس را که شامل برخی ناگفته ها از دوران انقلاب، دفاع مقدس، تحولات بسیج دانشجویی ، اخذ مدرک دکترا، انجام بزرگترین تحقیق و تفحص ها و مبارزه با فساد و رانتخواری و رسیدگی به پرونده مرتضوی و سیلی از تخریب ها و... می باشد، به شرح ذیل می خوانید:
آقای زاکانی درباره زندگی خانوادگی و تحصیلات خود برایمان توضیح دهید.
بنده متولد اسفند 1344 میدان خراسان خ لرزاده در خانوادهای مذهبی پذرم در کارخانه سینماسازی مشغول بود. شغل آزاد داشت و به دلیل علاقه به کشتی داور بینالمللی کشتی و از پیشکسوتهای ورزش باستانی بود.
وی خاطرات بسیار شیرینی از مرحوم تختی داشت و بعد از انقلاب مسئولیت مراسم سالگرد تختی تا امسال با پدرم بود که به رحمت خدا رفت لذا محیط زندی ما مذهبی بود و بیشترین تاثیر را از مادربزرگم (مادر مادرم گرفتیم) و از باب نفس پاک بیشترین تاثیر را در زندگی ما داشت و 8 و 9 سال با ما زندگی میکرد و همیشه توصیه به دیانت میکرد.
بنده از 4 سالگی به مدرسه رفتم؛ در سال پیشدبستان و تا انتهای دوره راهنمایی را در یک مدرسه ملی بودم مدرسه غیرانتفاعی که در محل زندگی ما معروف بود و سال آخر مدرسه که درسم خوب بود و نفر دوم شدم با انقلاب اسلامی مصادف شد.
شیرینیهای انقلاب هنوز در کام ماست آن زمان ما نوجوانی 13 ساله بودیم که داخل مدرسه تظاهرات میکردیم و در واقع فعالیت سیاسی اجتماعی ما در مدرسه آغاز شد ما با انقلاب اسلامی و راهپیماییها ...
توجه میکنیم عجیب است، ما با بچهمحلهای خود برای تظاهرات به میدان آزادی میرفتیم و از آنجا پیاده به منزل برمیگشتیم و اصلا احساس خستگی نمیکردیم.
روزی که امام از فرانسه آمدند من با پدرم و برادرم از میدان خراسان پیاده به بهشت زهرا رفتیم و برگشتیم.
شروع فعالیت سیاسی اجتماعی ما با انقلاب اسلامی و در مدرسه آغاز شد در مدرسه نقشه میکشیدیم و برای تظاهرات به خیابان میرفتیم لذا همه داشتههای ما از انقلاب اسلامی و به برکت وجود امام و روشنگری ایشان است؛ منشاء همه اینها نیز اسلام است. بزرگترین سرمایه همه عوالم اسلام است. لذا این اسلام بود که این بزرگی را به ما بخشید و موجب هدایت ما شد.
قبل از انقلاب در کدام مسجد رفت و آمد داشتید؟
مسجد ما لرزاده بود. مرحوم عمید زنجانی بود و بعد از اون ما بیشتر فعالیتهایمان از سال 59 به بعد در مسجد همتآباد با آیتالله تنکابنی بود. یک خاطره شیرین که برای خودم نیز ماندگار است این است که یک روز که به راهپیمایی میرفتیم کمی از مدرسه دور شدیم و به سمت خیابان منصور رفتیم آنجا ماشینهای گادر دنبال ما کردند در حالی که ما فقط دانشآموزان 12 _13 ساله با سن کم بودیم لذا هر کس جایی مخفی شد و من نیز ناخودآگاه وارد اتوشویی شدم و پشت پیشخوان اتوشویی رفتم و کوهی از لباسهای مردم آنجا بود. من هم با سر به زیر لباسها رفتم و تا وقتی که آژیرها و سر و صداها تمام شد از زیر لباس کثیفها خارج شدم. صاحب آن اتوشویی متحیر مانده بود که یک نوجوان 13 ساله اینجا چه کار میکند.
در واقع انقلاب اسباب رشد همه ملتها شد و ما بعد از دوره متوسطه به مدرسه ابوریحان رفتیم که سمت خیابان عارف قرار داشت.
رشته تحصیلی من علوم تجربی بود. با شروع انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب در دستجات محلی که حفظ و حراست محله را بر عهده داشت حضور داشتم. گروه ما بچههای محله بودند که محل را حیطهبندی کرده و مشغول پاسداری بودند. بعد از تاسیس بسیج هم تمام آمال و آرزوهای ما هم در آنجا بود تا وقتی که جنگ شروع شد من آن موقع سنم بسیار کم بود و در مسجد هیچ مسئولیتی نداشتم اما در مدرسه بسیار فعال بودیم چرا که مدرسه ابوریحان کانون منافقین بود و آنها صبح به صبح آنجا میآمدند هرچند که تعدادشان کم بود اما بسیار فعال بودند. بنابراین ما هم با سایر دانشآموزان گروهی را در مقابل آنها راه انداختیم که همزمان با آنها ورزش میکردیم و مثل آنها شعار میدادیم.
بنده از همان ابتدا تا امروز هر موضوعی را با میزان و ملاک امام (ره) و مقام معظم رهبری سنجیدهام.
امام که آن موقع علنی هنوز چیزی را با صراحت اعلام نکرده بودند؟
خیر. توصیههایی که امام میفرمود کاملا شفاف بود و از طرفی مسیر منافقین نیز مشخص بود که افراطی و تند است. وقتی جنگ شروع شد با توفیق خدا از تیرماه سال 60 و 9 ماه پس از شروع جنگ در منطقه حاضر شدم و آن زمان 15 سالم بود.
اولین بار چگونه به جبهه رفتید؟
آن زمان شهید چمران تازه به شهادت رسیده بود و ما در داخل نیز وضعیت به هم ریختهای داشتیم چرا که من شهید چمران را بعد از بازگشتش از لبنان در مسجدمان مشغول سخنرانی دیدم. شهید چمران آنجا درباره لبنان صحبت کرد و آن صلابت و بزرگی و عظمت، حیا، دینداری، همت و مصمم بودن را با تمام وجود در شهید چمران احساس کردم و صد دل عاشق او شدم.
بعد از شهادت شهید چمران خیلی به ما سخت گذشت و شهادت دیگری که برای ما دشوار بود به شهادت رسیدن شهید بهشتی بود چرا که شهادت ایشان و در عین حال تحمل طعنهزدنها بسیار دشوار بود.
تلقیای که از شهید بهشتی وجود داشت برخی او را تمامیتخواه و انحصارگرا میدانستند لذا با شهادت ایشان برخی میگفتند خب چنین عنصری از بین رفت و این مسئله دل انسان را خون میکرد. ما بعد از شهادت شهید بهشتی نیز راهپیمایی کردیم.
درباره شهید چمران نیز همین سختیها وجود داشت. دایی بنده مرحوم کدخدایی و شهید چمران رفاقت داشتند و آن شهید بسیار به وی علاقه داشت.
دایی بنده وقتی که عازم منطقه بود به من نیز پیشنهاد داد با او همراه شوم. مادرم آنجا حرفی نزد و گفت از پدرت اجازه بگیر. وقتی من از پدرم پرسیدم ایشان گفت برو و این برای من غیرقابل تصور بود که پدر و مادرم انقدر راحت به من اجازه دهند تا پایان جنگ که در منطقه بودیم حتی یک بار نیز پیش نیامد که پدر و مادرم از من بخواهند که به جبهه نروم و این برای من یک افتخار است البته امثال چنین خانوادههایی زیاد است و این امر یک قاعده است. ما هنگام غروب آفتاب همراه با داییام از تهران خارج شدیم. وقتی از دزفول عبور میکردیم هنوز آفتاب نزده بود اما توپهای 105 را که دشمن کنار جاده چیده بود میدیدیم یعنی دشمن تا این حد به ما نزدیک شده بود. ما سپس به اهواز رفتیم و فعالیتمان این بود که به خط میرفتیم و ماشینهایی که آنجا خراب میشدند تعمیر میکردیم. آن زمان شهرداریها مامور تعمیر ادوات جنگی بودند.
اولین بار که در کرخه نور به خط رفتم وقتی صدای سوت خمپاره را میشنیدم بلند میشدم و آن را نگاه میکردم و نمیدانستم که ترکش آن بعد از صدا میآید. یعنی کاملا وضعیت ابتدایی در جنگ داشتم. همانجا یک نفر به سر من زد و گفت مراقب باش ترکشها بعد از صدا میآید! ما به تهران برگشتیم و آغاز سال تحصیلی بنده به کلاس درس رفتم و از تابستان سال 61 کلا به منطقه رفتیم و آنجا ماندگار شدیم.
بار دوم در کسوت امدادگر بسیجی به جبهه رفتم و بعد از اتمام عملیات مسلم زمانی که به تهران برگشتیم آبان ماه سال 61 بود که 2 ماه در تهران بودیم و مجدد به منطقه بازگشتیم. در 21 اردیبهشت سال 62 از منطقه برگشتم و یکی از اعتقاداتم این بود که حتما درسم را همزمان با جبهه بخوانم. آن زمان در سرپل ذهاب و قصر شیرین بودیم و از آنجا به تهران برگشتیم و امتحاناتم را دادم و مجدد به منطقه بازگشته و به گردان تخریب رفتم و تا اواسط سال 64 آنجا بودم و تا آخر جنگ به اطلاعات عملیات جنگ منتقل شدم.
چند سال جبهه بودید و در چند عملیات شرکت کردید؟
بیش از 62 ماه در جبهه بودم و 15 عملیات شرکت کردم.
معنویترین لحظه جبهه برای شما چه زمانی بود؟
سه تا از آن خاطرات معنویم را میگویم. یکی از خاطراتم مربوط به برادری است که با وی صیغه برادری خوانده بودم که از قبل به من گفته بود شهید میشود و در نهایت نیز بعد از مجروحیت و جانبازی به شهادت رسید. نیم ساعتی قبل از شهادت سر او را روی زانوی خود گذاشتم و تا وقتی که او جان داد به همین شکل بودیم. بعد از شهادت چشمان او را بوسیدم و چشمانش را بسته و رویش را پوشاندم. این شهید قبلا معاون گروهان سلمان بود.
خاطره دیگرم که برای خودم همیشه عجیب بود این بود که در عملیات بیتالمقدس 4 وقتی خط در حال شکستن بود بنا شد به جلو برویم و ببینیم که چه شرایطی در آنجا حاکم است. وقتی دشمن دید ما دو نفر مشغول حرکت به سمت خط هستیم یکدفعه بر سر ما آتش میریخت. ما در سنگچین خوابیدیم و دشمن به صورت وحشتناکی منطقه را میکوبید من به دوستم جواد گفتم که این آخرین لحظات ماست بیا با هم قرآن بخوانیم تا با قرآن شهید شویم. ما در جیب خود قرآن کامل داشتیم. وقتی که قرآن را باز کردم این آیه آمد که «هیچ برگی از درخت نمیافتد مگر آنکه خدا بخواهد» من آنجا تمام باورها و معادلاتم تغییر کرد. آیهای که برای دوستم در قرآن باز شد آن هم مربوط به اراده خداوند بود. لذا من به او گفتم که بلند شو تا زیر آتش برویم. ما حتی سرمان را هم خم نمیکردیم چرا که فهمیده بودیم تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمیافتد. وقتی ما به خط برگشتیم آنجا ما را دعوا کردند و گفتند مگر شما از جان خود سیر شدهاید و چرا با این وضع نزدیک بود ما را گرفتار کنید. آنها در واقع توجهی به آیات قرآن نداشتند. در والفجر 8 نیز یک بار مثل این اتفاق برای ما تکرار شد.
خاطره سومم این بود که یک شب در شلمچه به گشت شناسایی رفتم و وقتی به سیم خاردار و میدان مین عراقیها رسیدم فاصله بسیار نزدیکی با دشمن داشتم و تنها 50 متر با دشمن فاصله داشتیم اما ناچار بودیم که آنجا شناسایی کنیم. بعد از آنکه بچهها را آنجا نشاندم وارد میدان مین شدم و دیدم که کمین عراقی آنجا نشسته و ما را نگاه میکند با خودم فکر کردم که بروم یا نه؟ آیه وجعلنا را با خود زمزمه کردم. ما غیر از قرآن هیچ چیز نداشتیم آیه را خواندم و وارد میدان مین شدم در حالی که آن عراقی روبروی من نشسته بود میدان را بررسی کردم اما انگار آن فرد ما را نمیدید.
این خاطرات طوری است که اگر آدم خودش آن را حس نکند نمیفهمد از این قبیل خاطرات بچههای رزمنده بسیار دارند.
چند بار ترکش خوردید؟
به این موضوع وارد نشویم.
جانبازی شما از چه ناحیهای است؟
مگر مرا بازجویی میکنید؟
نسل جوان و انقلابی نیازمند این خاطرات است
اولین بار که مجروح شدم عملیات خیبر و سومین عملیاتی بود که به منطقه میرفتم و از نظر جسمی نیز خیلی قوی بودم در غرب که به کوهنوردی میرفتیم یک بشکه 20 لیتری آب پشتم میگذاشتم و از کوه بالا میرفتم تا پاهایم قوی شود. بنده در تاریخ 10 اسفند 62 تیر خوردم و آنجا دست راستم از کار افتاد. در عملیاتهای بعدی نیز شیمیایی شدم.
در کدام عملیات؟
در عملیات بدر و بیتالمقدس 4 که کارم به کمپ کشید و بیمارستان کشید
بیشترین تاثیر را در جبهه ها از چه کسی گرفتید؟
بنده بیشترین تاثیر را از شهید عبدالله نوریان داشتم. البته ما هرچه داریم مدیون امام و آقا هستیم اما در مقام عمل در جنگ و جبهه بیشترین تاثیر را از عبدالله نوریان گرفتم.
آقای نوریان چکاره بود؟
فرمانده گردان ما بود؛ اگر بخواهم یک خاطره درباره او بگویم این است که او میخواست وارد پادگان دوکوهه شود که دژبان او را نمیشناخت و از وی تعریف کرد بدون آنکه بداند این فرد خود عبدالله است. ایشان شب تا صبح گریه میکرد و میگفت شما کار کردید و من مشهور شدم و صبح استعفای خود را نوشت و ظهر آن روز آن را به شهید رستگار داد و دلیل خود را هم این عنوان کرد که من شهرت پیدا کردم و نمیتوانم نفس خود را کنترل کنم که البته آقای رستگار از او تعریفی کرد که وی خوشش نمیآمد؛ بعد از عملیات خیبر نزدیک 2 هفته به عزلتنشینی رفت تا به خودسازی بپردازد و اسیر شهوت تعریف دیگران نشود. چنین انسانی همه چیز را خدایی میدید. او در کسوت شاگردی امیرالمومنین علیهالسلام آموزههایی یاد گرفته بود که برای ما درسآموز بود و در حقیقت وی به سمت قله بشریت حرکت کرده بود.
بنده خاطرات متعددی از او دارم؛ این خاطره را حاج قاسمی تعریف میکرد و میگفت: ایشان در مشهد ازدواج کرد و بعد از 3 روز به جنگ برگشت در حالی که در جبههها خبری نبود؛ او در پاسخ به اینکه چرا در حالی که تازه ازدواج کردهای میخواهی به منطقه بازگردی نکتهای گفته بود که برای همه ما درسآموز است. او گفته بود «یک بسیجی برای مرخصی نزد من آمده بود من به او 7 روز مرخصی داده بودم اما آن بسیجی بعد از 10 روز بازگشت و وقتی به او گفتم چرا تاخیر داشتی گفت که زن گرفتم اما من به او گفتم 10 روز برای زن گرفتن زیاد است اما وقتی خودم زن گرفتم از خدا خجالت کشیدم و پیش خودم گفتم که باید ظرف 3 روز به منطقه برگردم تا دنیای این بسیجی را درک کنم.»
برخی انسانها حاضر هستند برای رسیدن به قدرت و منافع خود دست به هر کاری بزنند. در حالی که چنین افرادی مانند عبدالله نوریان فداکاریهایی میکردند که حتی حاضر نبودند نامی از آنها باقی بماند و اینگونه صادقانه با خدا رابطه داشتهاند.
شهدای جنگ ذخایر گرانبهایی هستند که این کشور صدها سال میتواند از آن ارتزاق کند لذا امیدواریم نفس و مدد آنها شامل حال همه ما شود.
شما در طول جنگ در کدام تیپها و لشکرها حضور داشتید؟
شروع رفتن بنده به جبهه در زمان جنگهای نامنظم بود و چند روز بعد از شهید چمران به منطقه رفتم؛ بعد از آن به تیپ حضرت رسول (ص) آمدم و بعد از آن تیپ به یگانی در غرب در پادگان ابوذر رفتم و سپس به تیپ سیدالشهدا بودم تا این تیپ در سال 64 لشکر شده و مجدد به لشکر 27 برگشتم و آنجا عضو قرارگاه اطلاعات عملیات بودم. از یک سال مانده به پایان جنگ در لشکر 27 قائم مقام شدم.
در زمان جنگ با کدام یک از شهدا و سرداران محشور بودید و یا خاطراتی از آنها دارید؟
من از همان اول که چشم خود را باز کردم شهید همت و شهید چراغی را شناختیم. شهید نجفی فرمانده گردان مقداد به تیپ سیدالشهدا که رفتیم شهید رستگار و شهید عبدالله نوریان فرمانده ما بودند. وقتی به لشکر برگشتیم سردار کوثری مسئولمان بود و مجدد وقتی به قرارگاه رفتیم آقای اللهکرم و حمید میرزایی مسئول ما بودند. بعد از آن مجدد به لشکر برگشتیم و تا آخر جنگ سردار کوثری مسئول ما بودند.
شهید غلامرضا صادقی انسان بزرگ و عجیبی بود و بنده خاطرات متعددی از این شهید بزرگوار دارم. البته در قرارگاه شهید شوشتری که به رحمت خدا رفت مسئول قرارگاه نجف بود و ما در اطلاعات عملیات او را میدیدیم.
شما چرا گردان تخریب و اطلاعات عملیات را انتخاب کردید در حالی که آنجا انسان شهادت را به عینه میبیند.
باز هم سئوال می کنم، با توجه حضور شما در جبهههای جنگ برایمان درباره نحوه مجروحیت دست و شیمیائی شدنتان توضیح دهید.
مجروحیت اول من دستم نبود، اول سرم آسیب دید اما در عملیات خیبر از ناحیه دست مجروح شدم که از کار افتاد و به همین خاطر فکر میکردم دیگر نتوانم به جبهه بروم.
شنیدهایم وقتی دستتان مجروح شد به خاطر جبهه نرفتن گریه میکردید؟
به گریه من چه کار دارید! بهدلیل از کار افتادن دستم سه ماه بیمارستان بستری بودم از این رو دوری از جنگ برایم سخت بود اما خدا لطف کرد و بعد از مرخصی از بیمارستان به منطقه بازگشتم. بعد هم گریههای دوری از جنگم تمام شد.
هنوز آثار شیمیایی را دارید؟
یک کم وضع تنفسیام مشکل دارد.
کجا شیمیایی شدید؟
در عملیات بیتالمقدس 4 شیمیایی شدم کار به بیمارستان کشید و یک شب در بیمارستان بودم و بعد به کمپ منتقل شدیم.
یکی از شهدایی که روی شما موثر بوده شهید نوریان است. ظاهرا این شهید همچنان الگوی شماست؛ درباره این شهید و الگو شدن وی برای نسل سوم بیشتر توضیح دهید.
من تا قبل از اینکه به گردان تخریب بروم، 4 بار اعزام شده بودم یعنی سال 62 که به گردان تخریب رفتم، 4 بار جاهای دیگر را تجربه کرده بودم؛ از باطریسازی و امدادگری گرفته تا تیرپارچی و آرپیچی زدن؛ وقتی به گردان تخریب رفتم از همان ابتدا یکی در چادر ما زمزمه یک فردی را داشت و دائم نام حاجعبدالله را تکرار میکرد، به او گفتم چرا نام او را تکرار میکنی که گفت «شما او را ندیدهاید، اگر ببینید صد دل عاشق و وابسته او میشوید.» گفتم خوب کجاست، گفت «مرخصی است»، بعد از چند روز او را دیدم که از مرخصی برگشته بود و آن بسیجی داد میزد بیایید حاج عبدالله آمد. اتفاقاً آخرین دیدارم با آن بسیجی هم خاطرهای است؛ در عملیات کربلای 8 دیدم تیرخورده و افتاده است؛ او در حال جان دادن دوباره دیدم.
دیدم حاج عبدالله فردی عادی است که ویژگی خاصی ندارد اما وقتی با او همنشین شده و ارتباط گرفتیم متوجه شدیم انسان دیگری است که به اعتقاد من ویژگیها و اخلاق او آنقدر بالا بود که توانسته بود قلب بچههای تخریب را با خود همراه کند، او خدا را همواره حاضر و ناظر بر کارش میدید. اگر قله افتخار بشریت را امیرالمومنین (ع) بدانیم، وی در این مسیر برای رشد و تعالی خود گام برداشت تا خود را به این قله افتخار انسانیت نزدیک کند.
درباره او چند خاطره بگویم؛ حاج عبدالله تنها بعد از سه روز از ازدواجش درخواست کرده بود که راهی منطقه شود و وقتی که دلیل اصرار او را پرسیده بودند که چرا میخواهید به منطقه بروید در حالی که آنجا خبری نیست، گفته بود «یک بچه بسیجی از من درخواست مرخصی کرد، یک هفته به او مرخصی دادم اما بعد از 10 روز بازگشت، به او گفتم چرا سر وقت نیامدی؟ گفته بود چون زن گرفتم که به او گفتم برای زن گرفتن 10 روز زیاد است!» بعد خودش تعریف کرد وقتی زن گرفتم از خدا خجالت کشیدم چون به این بچه بسیجی گفته بودم 10 روز زیاد است خودم 3 روز بیشتر صبر نکردم.
او انسان بسیار ویژهای بود، بسیار منظم، تمیز، آراسته، با تقوا، جدی، اهل دقت در بیتالمال و بسیار برنامه ریز بود، حتی بین دو عملیات به ما انواع آموزشها را میداد و ما هیچ وقت بیبرنامه نبودیم. لذا من در جنگ بیشترین تاثیر را از این شهید پذیرفتم.
فکر میکنید حق این شهید ادا شده است؟
نه اصلا اینطور نیست، هر گلی یک عطری دارد و این شهید یک عطر دیگری داشت.
شما با شهدای دیگر هم محشور بودید، شهید طهرانی مقدم که قبل از شهادت هم با هم صحبتی داشتید لطفاً بیشتر توضیح دهید.
زمانی که با این شهید عزیز همسایه بودیم او با همان روحیات دوران دفاع مقدس الگویی برای بنده بود. وقتی با او مصاحفه میکردم احساس می کردم که یک برادر بسیجی و یک سردار عزیز را در آغوش میکشم.
درباره آخرین دیدار خود توضیح دهید.
ما برخی اوقات توفیق داشتیم نماز صبح را با این شهید بخوانیم. وقتی برای نماز صبح به مسجد شهید دقایقی میرفتیم مشغول پیادهروی و قدم زدن میشدیم. یک روز صبح درباره یک نوآوری و خلاقیت صحبت کردیم، درباره یک موشک که اگر حداکثر خطا را داشته باشد تنها با 25 متر فاصله به هدف میخورد، وی گفت میخواستیم این موشک را از روسیه بگیریم که آنها مخالفت کردند و گفتند شما با مهندسی معکوس آن بازسازی میکنید.
شهید طهرانی مقدم گفت که من به روسها قول دادم این کار را نکنیم اما آنها گفتند اینها جز اسلحههای سری است که ما آنها را به کشوری نمیدهیم. وی به آنها گفته بود که ما این موشک را میسازیم و روسها هم خندیده بودند.
شهید طهرانی مقدم تعریف میکرد «ما هرچه تلاش کردیم این موشک ساخته نشد تا اینکه سه روز به مشهد رفتم و روز سوم که به امام رضا (ع) متوسل شدم شیوهای به ذهنم رسید که از حضرت تشکر کرده و به منزل آمدم و در دفتر نقاشی دخترم طرحی که به ذهنم رسیده بود را کشیدم و در تهران آن را بازسازی کرده و بسیار دقیقتر از موشک روسی آن موشک را ساختیم.»
این حکایت از این دارد که این شهید بنبستی برای خود نمیدید و اگر دچار سختی میشد با توسل به ائمه (ع) این مسیر را باز میکرد، این خاطره برای خود من بسیار درسآموز بود.
از شهید کاظمی، شهید بروجردی و سایر شهدای مشهور هم خاطرهای دارید؟
وقتی ما به جنگ رفتیم، شهید بروجردی کردستان بودند.
شما مقطعی نیز در جبهه های غرب بودید؟ درست است؟
در رابطه با جبهه کار میکردیم. از کردستان به بانه میرفتیم و خطوط دشمن را شناسایی میکردیم. شهید صالحی قائم مقام لشکر 27 و کوه عظمت و بزرگی بود.
یک شب در شلمچه به شناسایی رفتیم در حالی که اصلاً در شهید صالحی ترس وجود نداشت، اولین دیدارم با این شهید در قرارگاه نجف 3 بود که وی آنجا مسئول قرارگاه و ما مسئول اطلاعات عملیات بودیم. او را آنجا دیدم.
از سال 64 به بعد ما به مریوان رفتیم، در عملیات والفجر 8 بودیم و بعد به پاوه بازگشتیم. بعداً که شهید صالحی به لشکر آمد ما آشنایی اولیه داشتیم؛ یادم هست وقتی 4 روز در شاخ شمران محاصره شدیم بعد از شکسته شدن محاصره با شهید صالحی یک رایطه کاری از نزدیک برقرار کردیم. در آن دشت که زیر شاخ شمران قرار داشت دشمن با تیر مستقیم هرکس را که میدید، میزد. شهید صالحی به آنجا آمد؛ به او گفتم اینجا با تیر مستقیم میزنند در حالی که وی گفت باید منطقه را عادی کنیم. ما تا لب اسکله رفتیم اما هیچ تیر مستقیمی نیامد!
صبحها که به خط میرفتیم عراق شروع به زدن میکرد اما شهید صالحی تا کمر بلند میشد؛ یک بار در شاخ شمران تمام قامت با دوربین مواضع دشمن را نگاه میکرد هرچه گفتیم الان میزنند او گفت «نه الان وقتش نیست»؛ خیلی شخص عجیبی بود.
اگر بخواهید از آن زمان وارد شرایط امروز شوید به نظرتان سختیهایی که آن موقع متحمل شدید بیشتر بود یا سختیهایی که در جنگ نرم و به ویژه فتنه 88 تا امروز متحمل شدید بیشتر بود؟
اصلا این دو قابل مقایسه نیست؛ خدا لطفی در حق ما کرد و تا وقتی که جنگ بود جنگیدیم و بعد از اتمام جنگ امام (ره) فرمود: بروید و جهاد علمی کنید. بنابراین خدا لطف کرد و با اینکه نزدیک 7 سال ترک تحصیل داشتم از سال 62 که در غرب بودم وقتی امتحانات خرداد ماه را دادم 2 نمره تجدیدی آوردم و برخی این موضوع را دست گرفتند در حالی که کسی که تا یک هفته به امتحانات در جبهه بوده چطور میتوانست امتحان دهد؟ بنابراین تا سال 67 که جنگ تمام شد در جبهه بودم و از دی ماه مرخصی گرفتم تا چند ماه بتوانم درس بخوانم البته اوایل آن سخت بود اما کم کم عادت کردم در حالی که چشمم ضعیف شده بود و خودم خبر نداشتم.
در سال 68 با رتبه 55 در دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شدم و از بهمن 68 تا سال 76 برای رشته کودکان امتحان تخصصی دادم و دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شدم؛ در شروع به مشکل خوردم چرا که دست راستم کار نمیکرد از این رو برای تغییر رشته خود، به فیزیولوژی درخواست دادم و تا سال 77 با تغییر رشته مخالفت میکردند و میگفتند نمیتوان از رشته بالینی به رشته پایه رفت. البته رشته کودکان در سطح بالاتری از فیزیولوژی قرار داشت لذا گفتند باید رشته بالینی درخواست کنید.
رئیس آموزش دانشگاه به بنده پیشنهاد رشته پزشک هستهای را داد؛ درخواست من در شورای پزشکی کشور مورد پذیرش قرار گرفت و تغییر رشتهام انجام شد که این امر مصادف با مسئولیتم در مجموعه بسیج دانشجویی دانشگاههای استان تهران شد.
لذا درسم به دلیل این ماموریت یک سال عقب افتاد و لذا بعد ماموریت درسم را ادامه دادم و از اوایل 80 دوباره درسم را شروع کردم و اسفند 82 آن را به اتمام رساندم.
حضورتان در دفاع مقدس سختتر بود یا عرصه سیاسی؟
دفاع مقدس که شیرین بود و سختی آن جسمی بود اما الان سختی جسمی و روحی توامان است.
چرا جنگ نرم سختتر است؟
چون حق و باطل، دوست و دشمن تفکیک نمیشود. و دوما غبارآلود است و شیرینی دنیا در کام خیلی از افراد مزه کرده و از پشت به انسان خنجر میزنند و از طرفی دیگر دنیا هم با تمام وجود رخنمایی میکند لذا آدمها در جنگ نرم باید از سویی با امیال نفسانی خود بجنگند و از طرفی دیگر با شیطنت کسانی که گرفتار امیال نفسانی خود هستند باید مبارزه کنند. آنها باید با دسیسههای مختلف طوری مواجه شوند که محصول آن ؟ برای انقلاب اسلامی باشد نه برای گروه و فرقه خود آدم لذا اگر چنین شود انسان پیروز میشود. در این چند سال بر اساس تکلیف در متن قضایا قرار داشتهایم.
جوانانی که علاقمند هستند دوران دفاع مقدس را درک کنند آیا شما این نوید را میدهید که اگر در جنگ نرم تلاش کنند اجرشان از آن دوران کمتر نخواهد بود؟
بنده در ایام فتنه برای یکی از شهدای فتنه سخنرانی کردم؛ همانجا استدلال کردم که شهدای فتنه بالاتر از شهدای دفاع مقدس هستند چرا که آنها در دوران جهاد اکبر و شهدای دفاع مقدس جهاد اصغر کردهاند. لذا اگر در این مسیر با تقوا، و توجه، ولایتمداری حرکت کنیم و به دنبال خدمت به مردم باشیم. حتما درجات و مراتب این دوران بالاتر خواهد بود.
* با توجه به فضای سنگینی که علیه دانشجویان بسیجی در دانشگاهها وجود داشت، موانع شما در آن زمان چه بود؟
ما وقتی وارد دانشگاه شدیم احساس وظیفه میکردم چرا که وظیفه خود میدانستم که روحیات دفاع مقدس را اگر قابل انتقال است، منتقل کنم.
بسیج دانشجویی ما بسیار فعال بود و توانست اثرات جدی داشته باشد و در خوابگاه و دانشگاه دفاتر متعدد داشت؛ من هم زمان از سال 73 به بعد مسئول مسجد دانشگاه هم بودم؛ البته در نهاد نمایندگی رهبری هم فعال بودم تا سال 75 که مسئولان سپاه از ما خواستند بسیج دانشجویی را متحول کنیم و گفتند بررسی کردیم و دیدیم که مجموعه شما فعال و خوب است.
شما چه کار کرده بودید که آنها به این نتیجه رسیده بودند؟
در حوزههای مختلف فعال بودیم و نگرش ما تشکلی بود نه نهادی.
بسیج دانشجویی جمع بین نهاد و تشکل است و صبغه دانشجویی آن اصل است که باید پیشتازی خود را در عرصههای مختلف حفظ کرده و در فعالیت جنبش دانشجویی بیشتر باشد؛ البته برخی دوستان این نگاه را قبول نداشتند و لذا چنین دیدگاهی محدود به مجموعهها و چند دانشگاه دیگر بود.بنابراین سایر تشکلهای بسیج در دانشگاههای دیگر صبغه فرهنگی، علمی و فوق برنامه داشتند؛ البته ما هم در این حوزهها فعالیت داشتیم اما نسبت به مسائل سیاسی به شدت حساس بودیم.
پاسخی که مسئولان سپاه دادم این بود که اگر میخواهید ما الگو بسازیم، شما حتما دانشگاه تهران را با دانشگاه علوم پزشکی ترکیب کنید چون ظرفیت زیادی در دانشگاه تهران بود که راکت مانده بود. این اقدام از تابستان سال 75 انجام شد و ما عملا بسیج این دو دانشگاه را ادغام کردیم و بنده مسئولیت آن را به عهده گرفتم که خود آن مدل، الگویی شد. بعد از آن مسئولان بسیج از ما درخواست کردند که به ناحیه بسیج دانشگاههای استان تهران برویم که در آنجا نیز حدود یک سال فعال شدیم که اعلام کردند هم باید در سازمان بسیج دانشجویی و کشور هم ناحیه بسیج دانشجویی باشیم. تا سال 82 ناحیه بسیج دانشجویی را واگذار کردم و دیگر بحث مجلس پیش آمد. با وجود اینکه خودم مخالف بودم از بسیج جدا شوم اما دوستان اصرار کردند و ما به مجلس ورود کردیم و در حال حاضر دو دوره است که در مجلس هستیم.
شما چگونه این روحیه را در بسیج دانشجویی تلفیق کردید؟
مسیری که ما در بسیج دانشجویی طی کردیم توجه بسیاری به مشورت و همفکری دوستان داشتم از ساز و کارهایی طراحی کرده بودیم که باید از درون خود خروجی خوبی بیرون آید. نوع نگاه و نگرش ما متفاوت بود و تاثیر این سختی را در اصلاح نگرش متقبل شدیم چرا که سختیهای حوزه مادی مهم نبود. یک بار در دانشگاه توهین به اسلام شد و من شب تا صبح چند بار بلند شدم و گریه کردم که خدایا ما در دانشگاه هستیم و توهین به اسلام می کنید.
تغییر نگرش در مجموعه بسیج دو نگاه داشت، یک نگاه غالب این بود که بسیج تفاوتی با سایر اقشار و اصناف نمیکند لذا تصمیماتش باید سلسله مراتبی باشد و کلیشهای فکر کند و الی آخر اما یک نگاهی بود که برعکس فکر میکرد، در واقع معتقد بود بسیج دانشجویی یک تشکل پیچیده و انقلابی است که در محیط دانشجویی در حوزه علم و عمل میخواهد در حیطههای فرهنگی صنفی دانشجویی علمی اجتماعی و اعتقادی حدود یابد و فعال شود و در واقع دانشجو را اصل قرار میداد.
سال 70 که بسیج دانشجویی راه اندازی شد تازه سال 71 کامپیوتر آمده بود و من از یکی از اقوام مبلغی قرض گرفتم و کامپیوتر خریدم و از این طریق در دانشگاه کلاسهای آموزشی گذاشتیم و بعد از یک سال نیز پول آن طرف را برگرداندم بنابراین ما وقتی چنین هزینههایی میدادیم و حتی از وجود خود هم میگذشتیم به خاطر این علاقه بود. بسیج پاره تن ما بوده است و خواهد بود. بنابراین سختهای نگرشی در این زمان مطرح است.
این سختیها آنقدر بود که بعضی اوقات ما را شماتت میکردند و میگفتند کارهایتان بر خلاف مشی رهبری است اما ما استدلال میکردیم که بر منطق امام و رهبری حرکت میکنیم. البته آنها برای ما مزاحمت ایجاد نمیکردند.
سال 76 که خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و نزدیک به 40 دقیقهبه ایشان گزارش کار دادیم و بنده به مقام معظم رهبری گفتم که مهمترین مشکل ما وضعیت نگرشی بسیج دانشجویی است و در واقع این موضوع را باز کردم و توضیح دادم که این مشکلات از کجا ناشی میشود. بنابراین ما نوع نگاه و اعتقادات خود را به مقام معظم رهبری عرضه کردیم. لذا ایشان از حضور این جمع ابراز خشنودی کرده و فرمودند تمام کارهایی که انجام داده و میخواهید انجام دهید خوب است. از آن زمان به بعد مشخص شد نگاه درست در بسیج دانشجویی کدام نگاه است و این امر منشاء تحولی در بسیج دانشجویی شد که جهت گیریهای آن را سمت و سوی جدی و خاصی داد که ماحصلاش حضور دانشجوی بسیجی در میدان توام با درس خواندن و رسیدگی به امور اخلاقی بود.
ما روز اول که بسیج را تاسیس کردیم خدمت آیت الله محفوظی نماینده ولی فقیه دانشگاهمان رفتیم که ایشان توصیه کرد که مبادا از بسیج سوء استفاده حزبی و جناحی شود بعدها وی جانشینی داشت که از من پرسید آیا دلیل این توصیه آیت الله محفوظی را میدانید؟ وی به من گفت ممکن است برخی از کسانی که به دانشگاه آمدند از انجمن اسلامی و چپی یا راستی باشند اما باید دانشجوی بسیجی طوری باشد که فقط به وظیفهاش در قبال انقلاب عمل کند و در واقع این امر در دانشگاه تثبیت شد که حساسیتها و دغدغههای ما حول انقلاب اسلامی باشد.
با توجه به اینکه یکی از دغدغههای شما مبارزه با مفاسد اقتصادی بوده از روزی که وارد پرونده کردان و اتهامات رحیمی شدید ؛سیلی از اتهامات به سمت شما سرازیر شد. از جمله درباره مدرک دکترای شما! دراین باره خودتان کمتر حرف زده اید.پاسخ شما چیست؟
من اولین بار وقتی که در نشست روسای دانشجویی دانشگاه سر اسر کشور بودم متوجه شدم. آقای رحیمی آنجا سخنرانی کرد و 10 دقیقه را به بنده اختصاص داد هر چند که اسم نیاورد اما کاملا مشخص بود که منظور وی من هستم اما مواردی که ذکر کرد نادرست بود و من تعجب کردم چرا آقای رحیمی مشخصات من را میدهد و در عین حال اظهار نظر نادرست میکند. این موضوع گذشت تا روزنامه بامداد این مطلب را نوشت. من خود عادت دادم هر کس بد من را هم بگوید این احساس که فکر کنم آخر دنیا است و باید خودکشی کنم ندارم. یک روز آقای اشتهاردی به من زنگ زد و گفت بسیار به شما توهین کرده و اصرار دارد چاپ کنیم من هم به او گفتم خوب این کار را انجام دهید و جواب او را میدهم. ما جوابیهای دادیم که در آن از گل کمتر به آنها نگفتیم اما اجازه ندادند این جوابیه در روزنامه چاپ شود. خود وی آسیب خورد وقتی من روزنامه را دیدم متوجه شدم درباره افشاگری حرف زده است و وقتی آن را خواندم احساس کردم که بسیار سبک و ابتدایی است. چرا که او فقط چند استدلال به اسناد کرده بود و جز معدل دیپلم من بقیه غلط بود. بنابراین از طرفی جوابیه آن را نوشتم و به دستگاه قضائی شکایت کردم و آنها در حال حاضر مشغول رسیدگی به این پرونده هستند. بخشی از تشکیکهای که آنها ایجاد کرده بودند مربوط به معدل دیپلمام و تجدیدهای بود که سال آخر آورده بودم. آنها توجه نداشتند که من در جنگ بودم و فقط 7 روز مانده به امتحانات برای درس خواندن به تهران باز گشتم. بنابراین به جز معدل دیپلم بقیه موارد نادرست بود مثلا مدعی شده بودند که من 3 ترم مشروطی دارم و متاسفانه برگه یک ترم مشروطیت من را در اینترنت منتشر کردند اما توجه نکردند که در آن نامه نوشته شده بود که من از مشروطی در آمدم و این مربوط به نمراتم بوده که دیر ارسال شده است یا درباره تغییر رشته برای بنده حرف درآوردند اما نمیدانستند که علوم پایه با علوم بالینی فرق دارد بنابراین عده ادعاهای آنها بی سوادی و غرض ورزی بود. من در سایت شخصی خودم پاسخ آن را گذاشتم.
چرا این تخریبها هنوز ادامه دارد و این امر از سوی برخی افراد مدعی انقلابی هم صورت میگیرد؟
برخی از آنها اطلاع ندارند و برخی عواقب تخریب دارند و باید بدانند که چیزی گیرشان نمیآید. تمام حرفهای من درباره مدرکم سند دارد. این تهمتها بار ما را سبک میکند ما طبق سفارش دین میبخشیم.
اگر بخواهیم بارزترین کارهای شما را در دوران مجلس مثال بزنیم عمدتا وقت خود را در کمیسیون 90 صرف مبارزه با فساد کردید که در آن پرونده تفحص در دانشگاه آزاد و پرونده مرتضوی که اینها اقدامات سلبی است؛ کارهای مهمی که در مجلس انجام دادهاید چیست؟
از بدو ورود به مجلس جوانترین فردی بودم که در هیئت رئیسه مجلس هفتم قبول شدم و در آنجا فعالیت بسیار بالایی داشتم و همه دوستان در آنجا به این امر اذعان میکردند من معتقدم بودم که در سطوح مختلف مجلس میتوان تحول ایجاد کرده تا بتوانیم مجلس کار آمدی در حوزه قانون و نظارت داشته باشیم. همانطور که صنعت با دانشگاه لازم و ملزوم هستند پیوستگی مجلس با متن حوزه و دانشگاه و نخبگان کشور بزرگترین سرمایه برای قوه مقننه است و این امر در قانونگذاری تحول ایجاد کرده و ما را با عرصه اندیشمندان نزدیک میکند. بنابراین من یک تغییر و تحول 6 بخشی نوشتم و آن را به هیئت رئیسه بردم؛ فقط یک کلمه آن تغییر کرد و آن را همانطور تصویب کردند همانجا به من گفتند باید این را اجرا کنی در حالی که معتقد بودم یک اراده جمعی باید این کار را انجام دهد من هم زمان هیئت رئیسه کمیسیون آموزش نیز بودم. همانجا به آقای حداد گفتم که سال آینده نامزد هیئت رئیسه مجلس نمیشوم و میخواهم در صحن فعال شوم. دوستان من را شماتت کردند که چرا کاندیدای هیئت رئیسه نمیشویم.
بنابراین من از بدو ورودم به مجلس در حوزه قانونگذاری و نظارت فعال بودم ما تحقیق و تفحص از آزمون دستیاری را دنبال کردیم و مشخص شد از سال 75 تا 82 سؤالات فروش رفته است و در آن قضیه عدهای زندانی شدند.
در زمان وزارت چه کسی این اتفاق افتاد؟
زمان وزارت آقای پزشکیان و بعد از دوره ایشان هم ما تحقیق و تفحص از آموزش عالی کشور را آغاز کردیم که در این زمینه 1500 نفر را آموزش دادیم.
ما 13 همایش برگزار کردیم که رؤسای دانشگاه ها را توجیه کنیم که میخواهیم چه کاری انجام دهیم. تحقیق و تفحص یکی از سخت ترین ابزارهای مجلس است و ما هم به سراغ ظریفترین جایگاههای جامعه یعنی دانشگاهها رفتیم.
یک کار جدی و اساسی صورت دادیم که ماحصل آن این شد که بیش از 480 هزار سند را بازبینی، کدگزاری و آن را به گزارش تبدیل کردیم. محصول این کار را بزرگترین تحقیق و تفحص در طول تاریخ مجلس تا به امروز شد.
ما در آن پرونده 1570 مرکز دانشگاه آموزش عالی و حدود 70 تا 60 پژوهشکده را بررسی کردیم که هرکدام از آنها بسیار حساس بودند و تندروی ما میتوانست به نظام اموزش کشور ضربه بزند در عین حال کندروی هم چیزی عاید ما نمیکرد. بنابراین یک کار جدی انجام دادیم و این نعمت بزرگی بود که مدل تحقیق و تفحص را تغییر داد. یعنی هم محتوای آن بود و هم مدل آن. ما برای مدل این پرونده چندین ما با رؤسای دانشگاه ها جلسه داشتیم.
آیا درست است کسانی امروز در تبلیغات خود به شدت بحث دانشگاه آزاد و مبارزه با مفاسد دانشگاه آزاد را در مجلس هفتم و هشتم مطرح برای تبلیغات انتخاباتی خود مطرح می کنند، آن وقتی شما این موضوع را پیگیری میکردید،شما را مورد تمسخر قرار میدادند؟
- خیلیها معتقد بودند این حرفها درست نیست اما به لطف خدا همه آنها منجر به یک روشنگری و بازبینی شد. درست است برخی این پروندهها را مورد تمسخر قرار میدهند اما آنها اطلاع نداشتند و حتی به حرف غلط خود اصرار میکردند.
پس چرا آنها در تبلیغات خود مباحث مربوط به دانشگاه آزاد را صرفا برای خود مطرح میکنند؟
- ایرادی ندارد امروز جامعه به این مسئله رسیده است. آن روز که ما این کار را مطرح کردیم به زعم آنها جامعه نمیپسندید.
آیا شما میگویید آنها چه کسانی بودند؟
- حتما اگر لازم باشد و اگر متوجه شوم آنها طوری رنگ عوض میکنند که اصل و ماهیت خود را به جهتی تغییر میدهند حتما صحبت میکنیم. اما در حال حاضر این ضرورت را احساس نمیکنم.
به خاطر شرایط مرحله دوم انتخابات که برخی از آنها نامزد هستند؟
- بله به خاطر انتخابات است و اگر دیگران این نکته را رعایت نمیکنند ما خود را ملزم به رعایت میدانیم. پرونده دیگرمان تحقیق و تفحص از قوه قضاییه و بسیار سخت بود اما آن کار نیز به سرانجام رسید؛ همزمان با این کار ما در حوزه قانون گذاری هم به صورت مستقیم و غیرمستقیم درگیر بودیم. ما یک کار میدانی بزرگ انجام دادیم و خودم با 891 نفر رؤسای دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی جلسه مستقیم داشتم و حدود دوهزار مصاحبه گرفتیم که مصاحبه با رئیس دانشگاه تهران آقای فرجی درباره موضوعات دانشگاهها 6ساعت طول کشید.
* فارس: فکر نمیکنید درباره تحقیقات در این پروندهها به اندازه کافی اطلاع رسانی نکردید؟
- در حق این کار جفا شد هرچند تأثیر خود را گذاشت. اما به اندازه تحولی که این پرونده انجام داد بهره گرفته نشد. این امر برای برخی غیرقابل باور و برای عدهای نیز گلوگیر بود.
در حوزه قانونگذاری سعی میکردیم که رویکرد اصلی مان قوانین آموزش عالی کشور باشد. بنده همزمان دبیر کمیته کمیسیون اقتصادی نیز بودم.
این موضوع تا وقتی که بحث ریاست آیت الله فاکر بر کمیسیون اصل 90 پیش آمد ادامه داشت. وقتی این کار را دنبال کردم متوجه شدم کمیسیون اصل 90 دارای چه ظرفیت عظیمی برای نظارت است. لذا با مشورت دوستان به کمیسیون اصل 90 رفتم. باز هم نگاهمان تحول در این کمیسیون بود.
ناراحت نبودید از اینکه به کمیسیونی (اصل 90)میروید که مانند سایر کمیسیونها امتیاز و سفر خارجی ندارد؟
- خیر این طور نبود. ما اصلا در این فازها نبودیم. من در مجلس هفتم در قرعهکشی برای بینالمجالس سفر وین به نام من درآمد. اما من گفتم به وین بروم چه کار کنم. آن زمان آقای متکی مسئول تیم اعزام بود لذا جمعبندی این بود که سفر وین کاری نیست و فقط حضور موضوعیت دارد. بنابراین بنده به آن سفر نرفتم و جای بنده آقای علیخانی رفت. از ابتدای مجلس تاکنون ما تنها 4 سفر خارجی بیشتر نرفتیم؛ یکی از سفرهایم به انگلیس بود که از سوی کمیسیون آموزش رفتم که درباره ضرورت تلفیق یا تفکیک نظام آموزش از درمان و بهداشت و سلامت بود. بنابراین بنده به عنوان تنها پزشک کمیسیون به این سفر رفتم.
سفر دیگر برای سیستمهای مردم نهاد به یونسکو بود که به واسطه سبقه کاری و تشکلی من کسی نمیتوانست به این سفر برود. کل خرجی که من در سفر انگلیس انجام دادم 16دلار بود که البته این جدا از هزینه خورد و خوراک بود. وقتی که به فرانسه رفتم نیز تنها 27 یورو هزینه داشتم و ما برای آن سفرها حق مأموریت نگرفتیم. در سفر مسکو نیز به همین ترتیب بود و پولی که از مجلس برده بودم را عینا برگرداندم. یا در سفری که به کشورهای اسلامی برای نظام آموزش پرورش آنها داشتیم از مجلس میخواستم برای آن سه سفر به ما حق مأموریت بدهند که قبول نکردم.
آیا شما از مجلس حقوق میگیرید؟
- من از بیمارستان حقوق میگیرم. من تا حدود یک سال و نیم پیش از مجلس حقوق میگرفتم اما از آن زمان به بعد که در بیمارستان امام مشغول به کار شدم از آنجا حقوق میگیرم که حدود 600 هزار تومان از مجلس کمتر است.
اگر بخواهید آرایش سیاسی مجلس را تشریح کنید، چه مدلی مدنظر دارید؟ باتوجه به اینکه ما یک طیف سنتی با ریاست آقای لاریجانی، طیف تحولخواه و آقای حدادعادل و در عین حال طیف جبهه پایداری و فراکسیون انقلاب اسلامی. در بین طیفهای اصولگرا وجه بارز شما که منصوب به تحولخواهان هستید در بحث ولایتمداری، طرح و برنامه، کارآمدی و مبارزه با فساد چیست؟
- اگر بخواهیم راجع به ویژگیهای این مجموعه صحبت کنیم بخشی از آن به نگاه تکلیف مدارانه و حضور در صحنه با ملاک برمیگردد. ما هیچ وجه حاشیه نشینی را نمیپسندیم و سعی میکنیم در متن حرکت کنیم و در متن نیز به رسالت خود توجه داریم و اصلترین اصل را نیز ولایتمداری و تبعیت از امام و مقام معظم رهبری میدانیم.
بنده نمیگویم که دیگران این ویژگیها را دارند یا ندارند اما میگویند ما دنبال این ویژگیها هستیم. مابه شدت به دنبال تحول و پیشرفت در ابعاد مختلف و در عین حال پیگیری موضوع عدالت در جامعه هستیم لذا مبارزه با فساد را برای خود یک اصل میدانیم.
معتقدیم بزرگترین داشته ما در این جهان اسلام است لذا همه وجود خود را وقف تحقق ارزشهای اسلامی در جامعه میکنیم و معتقدیم این ارزشها یک بعدی نیست. یعنی همزمان به اقتصاد، معیشت مردم، فرهنگ و شرایط اجتماعی توجه کنیم و همه اینها باید بستر رشد و تعالی انسانها باشد. نباید در شرایط سختی تن به سازش داد چرا که اسلام دین تحمیل ریاضت به جامعه نیست بلکه در حقیقت الگوی درست برای فرهنگسازی در جهت حرکت جامعه به سمت ساخت متعالی است.
بنابراین برای پیگیری این مسئله نیاز به تولید و بازتولید روشها و فرایندهای موجود و هم نیاز به انسانهای خودساختهای داریم که با تمام وجود معتقد به اسلام باشد. این همان چیزی است که ما دنبال میکنیم. البته ما خود را محور عالم نمیدانیم درست است که به دنبال تحول هستیم ولی میگوییم همه باید به کمک یکدیگر در مسیر تحول جامعه گام برداریم. بنابراین در سایه ولایت به وحدت توجه داریم.
ما از بعد نظری کمبودی نداریم و پشتوانه ما منابع عظیم اسلامی به خصوص علما و خدمتگذاران به ایران اسلام است.
مابه برنامهریزی، بهرهگیری از اقتضائات توجه داریم لذا اگر همین نگاه را داخل مجلس منعکس کنیم موفق خواهیم بود در حالی که برخی از دوستان حفظ وضع موجود را میپسندند. اما برخی دیگر به دنبال تحول هستند و در عین حال نگاه خود را محور میدانند. در حالی که برخلاف آنها نگاه ما به سمت تغییر و تحول جدی در جهت ایجاد ساخت بهتر برای خدمت به مردم است. ما میخواهیم از ظرفیت همه افراد استفاده کنیم و به دنبال تنگنظری نیستیم و این مشی و مرامی است که ما آن را دنبال کردیم. لذا تبعیت از ولایت و خدمت به مردم و حرکت در مسیر تحول جامعه اسلامی برای ما مهم است.
یکی دیگر از ویژگیهای جدی که ما سعی میکنیم داشته باشیم اعتدال است. بنابراین کندروی و تندروی نداریم. ویژگی دیگر مرزبندی شفاف با نظام سلطه و عوامل فتنه، انحراف و فساد است. در عین حال ما میدان منازعه و التهاب جامعه را نیز گسترش نمیدهیم و با حرکت حساب شدهای که تجلی عقلانیت است در این مسیر حرکت کنیم.
سعی میکنیم آنچه که اسلام، انقلاب اسلامی، امام (ره) و شهدای شریف ایران و رهبر فرزانه انقلاب از ما انتظار دارد را برآورده کنیم. لذا امیدواریم با حرکت در این مسیر زینت اهل بیت باشیم. عوامل مختلف تا به امروز نتوانستند در ما طمعی کنند و این اصل بسیار مهم است.
اخیرا از سوی یکی از نمایندگان عنوان شد که شما در مجلس غیبت زیاد میکنید و مشغول درس دکترا و دانشگاهی هستید آیا این حرف درست بود؟
- من درسم سال 82 تمام شد. شاید این نماینده ناظر به حضور بنده در بیمارستان امام این حرف را زده باشد که البته اطلاعاتش نادرست است و ای کاش از خود بنده میپرسید.
* یعنی شما به جای مجلس به بیمارستان میروید؟
- خیر این طور نیست بنده عضو علوم پزشکی دانشگاه تهران هستم؛ مقام معظم رهبری به آقای لنکرانی توصیه کرده بودند که بخش پزشکی را رها نکنید. بنده سه چهار ساعت در هفته بیمارستان هستم و این زمانی است که مجلس جلسه ندارد. اگر این نماینده بحث درس خواندن یا عدم حضور من در مجلس را مطرح میکند شاید دقت نکرده باشد چرا که من در صحن توضیح دادم که باتوجه به بنده نایب رئیس کمیسیون اصل 90 و مسئول کمیته اقتصادی اصل 90 هم هستم. این کمیسیون بسیار کار میبرد. مرحوم فاکر همیشه در صحن کارت میزنند و از مجلس بیرون میرفتند و در حال حاضر آقای نکونام وقت زیادی را در کمیسیون سپری میکند. اما بنده به خاطر اقتضاء کاری و قبول بخش اجرایی کمیسیون بیش از همه باید وقت بگذارم. بخشی از این بار اضافی کار نیز به دلیل ایجاد تغییر و تحول در این کمیسیون است.
آقای حسینی به این موضوع توجه نکرده بود که من هر روز کارت میزنم و پیگیر کارها میشوم. به اقتضای شرایط خاص کمیسیون ، خروج ما مأموریت تلقی میشود در حالی که آقای حسینیان فقط به حضور بنده در صحن توجه داشتند و مرتکب نگاه نادرست شدند. با اینکه بنده توضیح دادم نمیدانم ایشان چقدر قانع شد.
آقای دکتر روزی چند ساعت کار میکنید؟
- بستگی به شرایط کاری روز دارد. از 7-6 صبح تا شب کار میکنیم.
گاهی ما پیگیر می شویم ساعت نیم ساعت و یکساعت بامداد هنوز کارتان ادامه دارد.برخی معتقدند شما در پرونده مرتضوی رکب خوردید و این یک بازی دو سر باخت بود که شما واردش شدید و فعلا این مسئله به موضوع حکمیت رسید. ارزیابی و جمع بندی شما از این پرونده چیست؟
- حقیقت این است که برعکس این تحلیل شما ما دو سر برد شدیم. چرا که ما قبل از عید که متوجه شدیم میخواهند مرتضوی را مسئول سازمان تأمین اجتماعی قرار دهند به رئیس جمهور نامه نوشتیم و گفتیم که این کار برای کشور مضر است. چراکه این سازمان 33 میلیون نفر نیرو دارد و سرنوشت آنها مهم است. از طرف دیگر یک مجموعه عظیم اقتصادی به اسم شستا دارای شرکتهای فعالی است و بحثهای بیمه و نظام سلامت موجب شده تصدی این امر به مرتضوی دور از توان و تخصص وی باشد و در عین حال شائبههایی نیز در خصوص او وجود دارد که این انتصاب موجب ناامیدی مردم میشد. بنابراین هم این انتصاب اشتباه بود و هم تأثیر منفی در جامعه می گذاشت. بنابراین تلاش کردیم خروجی اقدام ما این باشد که مرتضوی به این سازمان نیاید. اما آقای احمدی نژاد توجه نکرد و بعد از آن که خواست حکم او را بزند با جاهای مختلف ارتباط برقرار کردیم اما موفق نشدیم. چرا که انتهای مجلس و بودجه در دستور کار ما قرار داشت؛ وقتی بودجه در دستور کار باشد جز طرح سه فوریتی راهی برای اولویت بر بودجه وجود ندارد. لذا ما مسیر استیضاح را دنبال کردیم.
در استیضاحی که ما انجام دادیم به دنبال آن بودیم که ریشه این استیضاح و مسئولیت وزیر را در این قضیه مورد توجه قرار دهیم و او را قانع کنیم که مرتضوی را برکنار کند. یا اینکه خود مرتضوی مجاب شود از این سمت برود که ما با درخواست مرتضوی با حکمیت مواجه شدیم. در واقع این درخواست از سوی من مطرح نشد. آقای توکلی نیز با اکراه این موضوع را پذیرفت. مرتضوی به توکلی گفته بود با پذیرش حکمیت سر من کلاه رفته است. اما او گفته بود اشتباه نکن تو درخواست حکمیت کردی و من پذیرفتم.
توکلی فرد دینداری است و تأمین اجتماعی انقدر ارزش ندارد که به خاطر آن دست به این کار بزنیم. ما 14 ساعت جلسه مشترک داشتیم و من بخشی اسناد را ارائه کردم و من حتی سرفصل این اسناد را روز قبلش به مرتضوی دادم و او دید. در حقیقت وقتی که جلسه برگزار شد نتیجه آن بود که حضور ایشان در این سازمان به صلاح نیست. اما مرتضوی زیر بار نرفت و از طریق آقای حداد کار را دنبال کرد و باز وقتی که توصیه آقای حداد نیز استعفای وی بود مرتضوی قول داد و استعفای خود را نوشت و بعد زنگ زد و گفت روی من فشار است اما به هیچ عنوان به سرکارم برنمیگردم و از آقای حداد خواست که ما استیضاح را پس بگیریم. لذا ما استیضاح را پس گرفتیم. مورد مشابه این پرونده آقای ملکزاده بود که وزیر خارجه در آن استیضاح شد.
برخی از آقایان که به بحث استیضاح اصرار داشتند مقام معظم رهبری گله کردند و فرمودند استیضاح حق شماست اما وقتی دلیل استیضاح شما آقای ملکزاده بوده با رفتن وی دیگر دلیلی برای استیضاح وزیر نداشتید بنابراین ما با این ملاک و میزان فردای سرکار نرفتن مرتضوی استیضاح خود را پس گرفتیم و بنده امضاءها را از دوستان جمع کردم. برخی گفتند چرا کتبا از او امضا نگرفتید و جواب ما این بود که وقتی کسی به ما قول داده اگر کتبا همین کار را میکرد اگر میخواست به نوعی زیر این کار بزند .
مرتضوی قول داد و امضای خود را مکتوب کرد و گفت اگر احمدینژاد و وزیر کار از من بخواهند که برگردم بنده دیگر این کار را نمیکنم حتی اگر استعفای من را قبول نکنند. بنابراین ما دوسر برد هستیم یعنی آنجا که احساس کردیم ممکن است به کشور آسیب وارد شود از این کار پیشگیری کردیم. اما دولت رعایت نکرد و در زمان استیضاح نیز دست به جنجال سازی نزدیم.
برخی به ما گفتند شما لجبازی و کار سیاسی میکنید بنابراین این مسیر کاملا شفاف است و ما در آن مغموم نشدیم و با افتخار می گوییم که ما برای خیر و صلاح کشور استیضاح کردیم و منشأ اشکال خود پذیرفت که کنار برود و پس گرفتن استیضاح هم با ملاک بود که از آن پشیمان نیستیم.
اگر مرتضوی به وعده خود عمل کند در واقع خود را نجات داده است؛ مرتضوی خدماتی داردکه ما آنها را نفی نمیکنیم اما او را دارای اشکالاتی میدانیم که برای سمت سازمان تأمین اجتماعی مناسب نمیدانیم. اگر مرتضوی به قول خود عمل نکند این خطای او نیز در پروندهاش ثبت میشود و در ذهن همه مردم مرتضوی ساقط میشود. بنابراین باید از سر خیرخواهی به ایشان گفت که لجبازی نکند.
از طرف دیگر، راه برای جلوگیری از بودن ایشان در این سمت وجود دارد و این مسیر خاتمه یافته نیست. امیدواریم با خیرخواهی که دکتر حداد انجام دادند این مسئله نیز به نتیجه برسد.
نکته دیگری که در مجلس مطرح شد، نگاه سیاسی به این موضوع بود. برخی نگاه خاص داشتند و میگفتند اگر آقای حداد این مسئله را حل کند برای ریاست آینده مجلس مناسب است.
برخی مدعی شدند شما در موضوع مرتضوی و حکمیت بدعت گذاشتید یا نماینده تر شدید...
جلسه گذاشتن با ما بود. در حالی که میتوانست با افراد دیگری جلسه بگذارد. اما این بازی سیاسی که برخی آن را پوئن مثبتی برای آقای حدادمیدانستند نیز امری اشتباه است. آقای مرتضوی خودش پیشنهاد آقای حداد را داد و آن جلسه به غیر از بنده دو شاهد داشت و ضبط شده آن نیز موجود است. من به مرتضوی گفتم چون خودت حکمیت را پیشنهاد کردی راهی غیر از این نرو اما او پیشنهاد حداد را داد. بنابراین ما بر اساس تکلیف خود به این مسئله عمل کردیم و مردم دیدند که ما به اصول پایبندیم و در موضوع استیضاح دست به لجبازی نزدیم.
نظر خود را درباره این کلمات بفرمایید.
امام خمینی (ره): منجی و نجات بخش ملت مسلمان ایران و مستضعفین جهان
مقام معظم رهبری: عبد صالح خدا؛ هم امام عبد صالح خدا بود و هم ایشان و در حقیقت خداوند به ما لطف کرد که ما توانستیم این دو بزرگوار را درک کنیم.
خاتمی: چیزی نمیگویم.
احمدینژاد: این موضوع را رها کنید.
جمعیت رهپویان: جمعی متشکل و فداکار در راستای تحقق اهداف انقلاب اسلامی.
علی لاریجانی: از بنده راجع به اسامی سؤال نپرسید.
حدادعادل: گفتم که از بنده راجع به اسامی سؤال نپرسید.
دوران دفاع مقدس: دوره اخلاص و فداکاری
روزهای جنگ نرم: روزهای خون دل خوردن و مجاهده کردن بسیار مشکلتر و سخت تر از دوران دفاع مقدس.
جوانان بسیجی: رهروان امام حسین (ع)
شهدا: پیوستگان به غافله سیدالشهدا (ع)
رزمندگان زنده و حاضر: حجتهایی که اسوه هستند و غفلت از آنها مسئولان را به تعبیر امام گرفتار آتش الهی میکنند.
آرزوی شما: فدا شدن برای اسلام و انقلاب
ما به دنبال هستیم و از این مسیر کوتاه نمیآییم و این را با منطقی منتقل میکنیم که فضا تنگ میشود. لذا از این تخریبها ناراحت نیستیم چرا که معتقدیم اگر اهل ایمان باشیم خدا مدافع اهل ایمان است و خدا این جبران را برای ما میکند لذا تمام آرزوی ما این است که انقلاب اسلامی در مسیر تحقق و زمینه سازی ظهور توفیق یابد و ملت در این جهت گام بردارند تا به عنوان الگویی برای تحقق تمدن اسلامی باشد. خداوند بزرگترین عنایت را به ما کرده که در این دوران پیشتازی جبهه حق پرچمش در دست ملت بزرگ ایران است و توسط امام و مقام معظم رهبری هدایت میکند. لذا اگر قدر این موضوع را بفهمیم و متوجه میشویم در مقطع حساسی از تاریخ کره خاکی به سر میبریم و بنابراین خود را درگیر این جزییات و تخریبها نمی کردیم. خون دل ما از این است که برخی افراد نکاتی را مطرح میکند که این برای ما غیرقابل پذیرش است.
توصیه شما برای دور دوم انتخابات چیست؟
برای دور دوم انتخابات نیز توصیهام به مردم حضور پرشور پای صندوقهای رأی است.
اگر وارد مجلس نشوید چه کار میکنید؟
- هدف جدی و اساسی من این است که یک شبکه اجتماعی گسترده و تخصصی که درخواست مقام معظم رهبری در سال 1380 بود دنبال کند و در سراسر کشور این راهاندازی شود واین را صحنه جهاد خود و کادر سازی برای انقلاب میدانم. چرا که باید فضای جامعه را به سمتی برد که برای آن تکثیر خالصین صورت گیرد. اگر مردم محبت کنند و به من رأی دهند به من منت گذاشتند. اما اگر من را قابل ندانند جای دیگر برای نوکری مردم تلاش خواهم کرد.
از وقتی که گذاشتید و سئوالات ما را با حوصله پاسخ دادید، تشکر می کنیم
من هم از شما متشکرم