سفر پرماجرای پسر 9 ساله به مشهد

اعلامیه كه در فرودگاه شهید هاشمی‌نژاد شهر مقدس مشهد گم شدنش را خبر داده بود از داستان و سودای سفر بی‌خبر این پسر 9 ساله خبری در خود نداشت. «امیر» 9 ساله 12 ساعت از خانه دور بود و همین دوری چنان بود كه خانواده‌اش همه در و دیوار شهر را پر از اعلامیه‌هایی كردند كه اگر كسی رد او را داشت خبر دهد. سودای سفر «امیر» به مشهد را فقط دخترخاله‌اش می‌دانست.

به گزارش نما به نقل از اعتماد: مدتی است تصاویر بچه‌هایی که عموما زیر شش سال سن دارند در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود و کاربران نیز بدون آگاهی از اصل ماجرا آنها را به اشتراک می‌گذارند تا به پیدا شدن این بچه‌ها کمک کنند. البته موضوع محدود به بچه‌ها هم نیست. دو سال قبل روزنامه اعتماد موضوع یک آگهی گم شدن دختری جوان را پیگیری کرد و دریافت یکسال از قتل آن دختر سپری شده است و او قربانی نقشه یک قاتل سریالی در ماهشهر در استان خوزستان شده بوده ولی کاربران شبکه‌های مجازی گمان می‌کردند که می‌توانند به پیدا شدن او کمک کنند.

در مورد «امیر» اما موضوع کمی متفاوت بود. هنوز 24 ساعت از پیدا شدن این پسربچه سپری نشده بود که یک گروه از خبرنگاران از تهران به مشهد رفتند و در فرودگاه شهید هاشمی‌نژاد مشهد یکی از خبرنگاران متوجه اعلامیه شد که در آن خبر از گم شدن پسری کم سن می‌داد. همین کافی بود تا موضوع پیگیری شود. اما با کمال تعجب کسی که شماره‌اش در آن آگهی قید شده بود گفت پسرمان پیدا شده است.

ماجرای آن سه‌شنبه
صبح روز سه‌شنبه 29 بهمن از خواب بیدار شد و با خود فکر کرد آن قدری بزرگ شده که بتواند تنهایی مسافرت کند، از پس‌انداز مادر و پدرش 100 هزارتومان برداشت و تصمیم گرفت به سفر برود. در راه مدرسه فکر کرد کجا برود بیشتر خوش می‌گذراند. یادش افتاد یک ماه پیش با مادر و مادربزرگ که به مشهد رفته بود کلی خوش گذرانده بود. به همین دلیل تصمیمش را برای رفتن به مشهد جدی کرد. به خانه خاله‌اش رفت و به دخترخاله‌اش که فقط 7 سال داشت گفت آیا حاضری همراه من به مشهد بیایی؟

اما دخترخاله «امیر» نمی‌دانست باید چه جوابی به او بدهد. گفت نمی‌تواند بدون اجازه مادرش به مسافرت برود. «امیر» به او عروسک محبوبش را نشان داد و گفت می‌خواهم با او بروم و بعد از خانه خاله خارج شد. مثل آدم بزرگ‌ها تاکسی دربست گرفت تا به راه آهن برود. راننده تاکسی از او 15هزار تومان گرفت تا او را به ایستگاه برساند. وارد ایستگاه راه‌آهن شد. مثل همان بار که همراه مادر و مادربزرگش رفته بود. به تابلوهای اعلان حرکت نگاه کرد. دنبال قطار مشهد گشت و فهمید باید از کدام سکو برود.

تازه فهمید که بدون بلیت نمی‌گذارند از ورودی به سکوها رد شود. تصمیم گرفت خودش را به شلوغی جمعیت بسپارد و از ورودی رد شود. موفق هم شد. با جمعیتی که در میان آنها خانواده‌یی بود توانست خودش را همراه آنها جا بزند و وارد محدوده سکوها شود. بالاخره به قطار رسید. مامور داشت بلیت‌ها را نگاه می‌کرد و می‌گفت که مسافران کجا بروند. او هم خودش را همراه جمعیت کرد و سوار شد. وارد راهرو شد و توانست کوپه‌یی را بیابد که هیچ کس درون آن نبود.

همانجا نشست و نفس راحتی کشید. چند دقیقه‌یی گذشت. هیچ شخص دیگری به آن کوپه اضافه نشد. بالاخره تکانی به واگن‌ها را حس کرد و دریافت که نقشه‌اش با حرکت قطار عملی شده است. قطار آرام آرام از ایستگاه خارج شد. بعد از چند تقاطع و راهبند هم گذشت و بالاخره شتاب بیشتری گرفت. یک ساعتی گذشته بود که مامور قطار به شیشه کوپه‌ها زد و گفت بلیت‌هایتان را حاضر کنید. وقتی رییس قطار به کوپه‌یی که «امیر» در آن نشسته بود رسید گفت: «پسرم بلیتت دست بابات است یا مامانت ؟»«امیر» تازه فهمید که به همین سادگی‌ها هم نیست.

رییس قطار دوباره گفت: «باید بروی و پیش بابا و مامانت بشینی تا من بلیتت را ببینم.» «امیر» گفت خب همین کوپه کناری بود دیگر. الان می‌رم پیش آنها. رییس قطار نگاهی به کوپه کناری انداخت و هیچ نگفت چون کوپه کناری خانواده‌یی در خود نداشت. رییس قطار به مامور واگن گفت مراقبش باشد تا برگردد. رییس قطار بقیه کوپه‌ها را هم بررسی کرد و برگشت به سراغ «امیر» و گفت: خب چون شما بلیت نداری باید در همین کوپه بنشینی تا برایت بلیت صادر کنیم و امیر را قانع کرد که باید همانجا بماند.

جست‌وجو برای یافتن امیر در تهران
وقتی آن روز ساعت مدرسه تمام شد ولی «امیر» به خانه بازنگشت خانواده‌اش نگران شدند. ابتدا سراغ همکلاسی‌هایش و مسوولان مدرسه رفتند. پدر و مادر «امیر» فهمیدند که او اصلا مدرسه نرفته است. سپس سراغ اقوام رفتند تا ببینند او به خانه آنها رفته یا نه. وقتی به خانه خاله «امیر» زنگ زدند سرنخی پیدا کردند. دخترخاله هفت ساله «امیر» وقتی فهمید امیر گم شده به مادرش گفت که او آمده بود تا با هم به مشهد برویم. همین سرنخ باعث شد تا از غروب سه‌شنبه عکس «امیر» در همه اماکن عمومی چون فرودگاه‌ چسبانده شود. پدر و مادر «امیر» غافل از اینکه پسرشان اینک در قطار است و نام خود را به درستی نگفته است در حال تماس با پلیس و سایر نهادها برای یافتن او بودند.

در همین حال قطاری که «امیر» سوار بر آن شده بود به ایستگاه مشهد رسید. مامور قطار «امیر» را از خواب بیدار کرد و گفت رسیدیم بیا تا برویم و به شما مسیر را نشان دهم. بدین‌ترتیب مامور قطار «امیر» را به ایستگاه پلیس راه‌آهن برد و ماجرا را بازگفت. اما «امیر» اسم واقعی خود را نگفته بود و همین باعث شد گزارش ماموران پلیس راه آهن به مرکز فوریت‌های پلیسی کار یافتن والدین او را دچار مشکل کنند. با این حال مامور پلیس سعی کرد سر صحبت را با امیر بازکند و از او بپرسد که شماره‌یی از تلفن خانه یا تلفن همراه پدرش دارد یا نه؟

بالاخره «امیر» توانست شماره‌یی بدهد و ماموران به پدر او خبر دادند که پسرش در مشهد است.

خاله امیر چه گفت؟
ابتدا مادر امیر به تلفن پاسخ داد. مادر «امیر» به خبرنگار ما گفت: وقتی ماجرای رفتن پسرم را به خاطر می‌آورم حالم بد می‌شود. هنوز شوکه هستم اصلا نمی‌توانم باورکنم پسرم چنین کرده است. خاله امیر اما کمی آرام‌تر است و درباره این ماجرا توضیح می‌دهد: وقتی پلیس به ما خبر داد، پدر امیر ساعت 4 صبح روز چهارشنبه 30 بهمن خودش را به مشهد رساند.

خاله «امیر» درباره روزی که فهمیدند این پسر به خانه بازنگشته، گفت: آن روز حدود ساعت سه یا چهار بعدازظهر بود که متوجه گم شدن امیر شدیم. به خانه خواهرم رفتیم. من می‌دانستم او همیشه یک عروسک همراه خود دارد که اگر بخواهد به جایی برود و مدتی از خانه دور باشد آن را هم همراه می‌برد. آن عروسک نبود و من و خواهرم با فهمیدن این نکته خیلی نگران شدیم. این زن در توضیح ساعاتی که در جست‌وجوی «امیر» بودند، افزود: آن موقع بود که دختر هفت ساله‌ام شروع به صحبت درباره حرفی که «امیر» به او زده بود، کرد.

او به دخترم گفته بود می‌خواهد به مشهد برود و از دخترم خواسته بود همراهش برود. اول جدی نگرفتیم که «امیر» می‌خواسته به مشهد برود ولی بعد شروع کردیم به جاهای مختلف زنگ زدن تا موضوع را پیگیری کنیم. مادر «امیر» می‌خواست چیزی بگوید. گفت سوالی از شما دارم، می‌خواهید بدانید چه حس و حالی داریم؟ آیا شما مادر هستید؟هر چه من بگویم نمی‌توانید درک کنید که چه حس و حالی داشتم. وقتی امیر بازگشت حس کردم خدا دوباره او را به من داده است.


وقتی پسرم برگشت انگار دنیا را به شما داده بودند. خدا را شکر می‌کنم که پسرم صحیح و سالم به خانه بازگشت.

۱۳۹۲/۱۲/۵

اخبار مرتبط