به گزارش نما به نقل از روزنامه اعتماد: سعيد راد از بزرگان بازيگري تاريخ سينماي ايران است. بازيگري كه جزو ستارههاي بزرگ سينماي پيش از انقلاب است و سابقه همكاري با كارگردانهاي مطرحي چون مسعود كيميايي، ناصر تقوايي، امير نادري و كامران شيردل را در كارنامه بازيگريش دارد. از فيلمهاي مطرح او ميتوان به تنگنا، صبح روز چهارم، سفر سنگ و صادق كرده اشاره كرد. راد پس از سالها دوري از سينماي ايران، با فيلم دوئل به سينماي ايران بازگشت و بار ديگر ارزشهاي خودش را نشان داد. او از جمله بازيگراني است كه با انتخابهاي درستش، جايگاه ويژه خود را در سينماي ايران حفظ كرده است. در اين گفتوگو راد انتقادهاي زيادي را درباره شرايط بازيگري و ستارههاي سينماي ايران مطرح كرده كه بسيار حايز اهميت است و ميتواند در شناخت مفهوم ستاره و بازيگري حرفهيي راهگشا باشد.
تعريف شما از مفهوم ستاره در سينما چيست؟
درسينماي ايران ستاره وجود ندارد و سينماي ما به هيچوجه قابل مقايسه با سينماي جهان نيست. ما بازيگران كمي را داريم كه جنم اين كار را داشته باشند. هنوز بازيگران كمي در اين سينما هستند كه كارشان برايشان جدي باشد و در بازيشان يك سطح كيفي استاندارد وجود داشته باشد، پس حرف از ستاره زدن در سينماي ما محلي از اعراب ندارد. نكته عجيبي كه خيلي شنيدهام اين است كه بسياري بازيگري را بلد نيستند و حرف از بازيگر مولف هم ميزنند!من اين را قبول ندارم. در سينماي ما تنها كارگردان مولف داريم. بازيگر هميشه بايد در خدمت كارگردان و فيلم باشد. درتاريخ سينماي جهان ما ستارههايي مانند جان وين، آنتوني كويين و مارلون براندو را داشتهايم كه شغلشان بازيگري و تمام فكر و ذكرشان اين كار بوده است. اين بازيگران هر وقت در فيلمهاي خوب حضور داشتهاند، موفق نشان دادهاند. پس در هر شرايطي بازيگران بايد تابع كارگردان و در خدمت فيلم باشند. درسالهاي اخير، بسياري از بازيگران ايراني به كارهاي جنبي بسياري مثل رستورانداري و حتي كار درمشاغلي چون معاملات ملكي ميپردازند و كوچكترين توجهي به جايگاه خود ندارند.
در كارنامه بسياري از بازيگران سينماي جهان هم فيلمهاي بد وجود دارد. اما آنها عموما كمتر اشتباه ميكنند و بسيار مراقب كارشان هستند. در سينماي ايران بازيگراني داشتهايم كه محبوب شدهاند و به سرعت هم از محبوبيتشان كاسته شده است، به خاطر اينكه اين مواظبت حرفهيي را نداشتهاند. بازيگر بايد در فيلم خوب بازي كند تا اقبال پيدا كند. به طور مثال حميد فرخنژاد هر وقت با كارگردانهاي خوبي كار كرده است، بازيهاي خوبي را هم از خود نشان داده است. بازي او در به رنگ ارغوان و ارتفاع پست حاتميكيا و همچنين عروس آتش خسرو سينايي بسيار خوب و حرفهيي است. اما همين بازيگر هم نقشها و انتخابهاي غلطي در كارنامهاش ديده ميشود. در سينماي پيش و پس از انقلاب بازيگراني موفق بودهاند كه جنم اين كار را داشته و فن بازيگري را بلد بودهاند. بازيگران موفق و بزرگ ما مثل پرويز پرستويي، رضا كيانيان و شادروان خسرو شكيبايي با بازيهاي خوب و حضور مستمر و انتخابهاي مناسبشان به اين جايگاه رسيدهاند. از طرف ديگر وجود تلويزيون در سالهاي اخير ضربه بسيار زيادي به بازيگري در ايران زده است. تلويزيون اين خاصيت را دارد كه حضور بازيگر را سهلالوصول و ارزان ميكند. بازيگر نبايد خودش را به سادگي خرج كند. او بايد بداند كه كي و كجا حضورش را در اختيار مخاطبش قرار دهد. تماشاگري كه بايد براي ديدن بازيگر محبوبش، هزينه و وقت صرف كند تا او را بر پرده سينما ببيند به راحتي لم ميدهد و او را در صفحه كوچك تلويزيون ميبيند. در عين حال هجوم كساني كه در اين سالها در تلويزيون حضور پيدا كردند و نام بازيگر را هم بر خود ميگذارند، تماشاگر را سردرگم ميكند. مخاطب با ديدن كساني كه تنها ادا درميآورند و كمترين اهميتي به مفهوم بازيگري نميدهند، فكر ميكند كه اين حرفه به همين سادگي و ارزاني است. من متوجه نميشوم كه چرا بسياري از اين افراد يك جمله را بارها تكرار ميكنند: «ما خودمان را بازي ميكنيم». بازيگر بايد بازي كند و فن اين كار را بلد باشد.
مشكل ديگر وجود كلاسهاي بازيگري است. مگر ظرفيت سينماي ايران چقدر است؟
علاقهمندان بازيگري در اين كلاسها ثبت نام و كلي هزينه و وقت صرف ميكنند و به همين خاطر انتظار دارند كه به سرعت وارد سينماي ايران شوند. متاسفانه اين كار تبديل به يك جور بيزينس شده است. به جرات ميتوانم بگويم كه سالي 50، 60 هزار نفر از اين كلاسها فارغالتحصيل ميشوند. به فرض كه تمام اين افراد هم لايق باشند، آيا سينماي ايران با اين ظرفيت محدودش ميتواند پذيراي همه اين افراد باشد؟ من براي امين تارخ بسيار احترام قايلم و بازيهاي بسيار خوبي را از او ديدهام. اما يك سوال از ايشان دارم: مگر تجربه هر فيلم با فيلم ديگر تفاوت ندارد؟ ما بازيگران بايد در هر وضعيتي در خدمت كارگردان و فيلم باشيم. چقدراين تجربههاي منحصر به فرد به درد شخصي ديگر ميخورد؟ من با آموزش و تربيت بازيگر مخالفتي ندارم، اما در هر سال چند نفر ميتوانند به سينماي ايران اضافه شوند؟ با توجه به اين وضعيت و وجود اين همه هياهو، طبيعي است كه بازيگران سينماي ايران هم سردرگم شوند.
مفهوم ستاره در سينماي پيش و پس از انقلاب فرق دارد؟ با توجه به اينكه ستاره بايد يكسري مولفههاي خاص را در بازيهايش حفظ و به اقتصاد سينما كمك كند. سينماي ما در دهه 60 از ستارهسازي پرهيز ميكرد و در اواخر اين دهه و اوايل دهه 70، ستارههايي جديد متولد شدند. در ضمن ذكر اين نكته هم الزامي است كه صنعت سينما در ايران هنوز شكل نگرفته است و تعريف ستاره در سينماي ايران با سينماي جهان تفاوت دارد.
در دهه 60 با سيل بازيگران جديدي روبهرو شديم كه بسياري از آنها موفق نبودند. بعدا بعضي از آنها وارد حوزههاي ديگر سينما شدند و در كار خود پيشرفت هم كردند. مثلا مجيد مجيدي، كارگردان بسيار موفقي است كه من فيلمهايش را دوست دارم. اما او در زمينه بازيگري اصلا موفق نبود. با تعبير شما راجع به سينماي صنعتي موافقم. صنعت ملي سينماي ايران شكل نگرفته است. سينماي ما كاملا دولتي است و بخش خصوصي هم در آنجايي ندارد. بسياري از فيلمهاي دولتي بودجههاي كلاني دارند. فيلمهايي كه نگران برگشت سرمايهشان هم نيستند. به همين خاطر فيلمهايي ساخته ميشوند كه هيچ مخاطبي را جذب نميكنند. گاهي كساني از بخش خصوصي هم در سينماي ايران وارد ميشوند كه تهيهكنندگي را به معناي سرمايهگذاري صرف ميدانند و از اصول اين حرفه بيخبرند. در واقع آنها تهيهكنندگي را مترادف با سرمايهگذاري ميدانند. در حالي كه در سينماي امريكا به تهيهكننده اسكار ميدهند. تهيهكننده بايد سينما را بشناسد و بداند كه كدام فيلمنامه به درد چه كارگردان، بازيگر و فيلمبرداري ميخورد. در سينماي دنيا، تبليغات، كمپانيها و مطبوعات يك فيلم را پرزنت ميكنند و باعث ميشوند كه بازيگر هم تبديل به يك ستاره شود. سينماي ايران از گذشته تا به حال بسيار تحت تاثير سينماي هند بوده است. به همين خاطر بازيگران سينماي ما، ستاره بودن را در فرم لباس پوشيدن و چهره و تكرار يكسري ادا ميدانند. حال آنكه سينماي كنوني هند هم اين ويژگيها را از دست داده است. پس باز به اين ميرسيم كه بازيگر در وهله اول بايد بازيگري بداند و با فن اين كار آشنا باشد.
پرويز پرستويي اگر دهها فيلم بد هم بازي كند، جايگاهش را به عنوان يك بازيگر بزرگ حفظ خواهد كرد چرا كه نقشهاي ماندگار بسياري در كارنامه او ثبت شده است. او تكنيك بازيگري را بلد و به همين خاطر هم موفق است يا شادروان خسرو شكيبايي كه افتخار همكاري با او را در فيلم خط قرمز داشتم، بيان صحيح و زبان بدن و تكنيكهاي بازيگري را به صورتي صحيح بلد بود و به كار ميبست.
يك مثال ديگر راجع به نقش مخرب تلويزيون و سهلالوصول كردن حضور بازيگر بزنم. فريبرز عربنيا بازيگر بسيار خوب و قابلي است. او در مختارنامه به خوبي از پس يك نقش چند لايه و پيچيده برآمد. سريالي كه به جرات ميتوان گفت در موقع پخشش بار ترافيكي تهران را سبك ميكرد. مردم بسيار از مختارنامه و نقش مختار استقبال كردند. در همان موقع هم فيلمي از عربنيا بر پرده سينماها اكران شد كه اصلا از آن استقبال نشد. اگر مختار نامه در سينما ساخته ميشد، مسلما براي كارنامه بازيگري عرب نيا بهتر ميشد. پس بازيگر بايد اهميت حضور خود را دريابد و به بسياري از موارد دقت كند. متاسفانه به خاطر عدم وجود ضابطه مشخص در زمينه بازيگري در تلويزيون، علاقهمندان بازيگري فكر ميكنند كه بازيگري كار بسيار سادهيي است. اگر تعريف از خود نباشد، بايد بگويم كه من جزو نخستين كساني بودم كه نقش ضد قهرمان را در سينماي ايران بازي كردم. كارنامه من در سينماي پيش از انقلاب اين را نشان ميدهد اما من نقش چند قهرمان را هم در فيلمهايي مثل سفر سنگ و عقابها بازي كردم. بازيگر بايد همه جور نقشي را بازي كند. متاسفانه مفهوم ضد قهرمان درسينماي ايران از بين رفته است. چون ضد قهرمانها در فيلمهايي شكل ميگيرند كه عليه سيستم اجتماعي و سياسي ساخته ميشوند. بعد از 20 سال دوري از سينماي ايران هم اين شانس را داشتم كه با احمد رضا درويش در فيلم بزرگ دوئل كار كردم و تاسف بزرگم هم بابت نيمهتمام ماندن پروژه زنگي و رومي تقوايي است كه نقشم را هم در اين كار بسيار دوست داشتم.
بازيگر بايد بتواند با بازي در نقشهاي مختلف، حضور خود را نشان دهد. در عين حال ميتواند با بازي در يكسري نقشهاي خاص پرسوناي بازيگري خود را شكل دهد. بازيگر بزرگ نبايد از تجربه كردن بترسد و تماشاگر را با تكرارها و بازيهاي كليشهيياش خسته كند.
بازيگران چقدر در ستاره شدنشان نقش دارند و چقدر ميتوانند در خراب كردن اين موقعيت دست داشته باشند؟ چون ما ستارههاي بسياري در سينماي ايران داشتهايم كه با خود ويرانگري و عدم مراقبت از خود و جايگاه حرفهييشان موقعيتشان رااز دست دادهاند.
من همچنان با استفاده شما از كلمه ستاره مشكل دارم. به نظرم بازيگر اگر بازيگر باشد، هيچگاه از بين نميرود و در يادها خواهد ماند. كساني كه اين اتفاق برايشان ميافتد، بازيگر نيستند.
كساني كه در تلويزيون با ادا در آوردن و تقليد ناشيانه از لهجهها و اگزجره كردن ويژگيهاي فيزيكي مثل چاقي و لاغري بازيگري را ارزان ميكنند، ضربه خيلي مهلكي به حرفه ما ميزنند. طبعا مردم اين افراد را ميبينند و فكر ميكنند با عمل بيني و زيبايي چهره و يكسري ادا درآوردن ميتوانند بازيگر بشوند. چراهيچ نظارتي در تلويزيون وجود ندارد و به وضعيت اين افراد توجهي نميشود؟
به خاطر همين وضعيت است كه بايد بگويم: بسياري از بازيگران دروغين و من در آوردي بازي ميكنند. در حالي كه در همه حال كارگردان بايد بازيگر را رهبري كند و وظيفه بازيگر اجراي خواستههاي كارگردان است. خيليها را در تلويزيون ميبينم كه با آرتيست بازي ميخواهند خودشان را مطرح كنند. فرضا در سريالهاي پليسي طرف اسلحه به دست ميگيرد و با چند كيو كيو و يكسري ادا نام خود را بازيگر هم ميگذارد. بنده در اين سالها با سه كارگردان فيلم اول كار كردهام چون اعتقاد دارم كه نقش خوب از هر چيزي مهمتر است. من به عنوان بازيگر وظيفه دارم كه در خدمت كارگردان باشم و از تجربههاي جديد نترسم. اخيرا در فيلمي از آقاي زرگرنژاد با فيلمنامهيي از بهروز افخمي بازي كردهام كه بسيار از اين تجربه راضي هستم. وقتي در فيلم «چ» حاتميكيا انتخاب شدم، از اين نقش بسيار لذت بردمچون فهميدم حاتميكيا اين نقش را با توجه به ويژگيهاي بازيگريام به من سپرده است. وقتي نقش درست انتخاب شده باشد، 50 درصد راه پيموده شده است و من بازيگر هم از پس نقش بر ميآيم. در اينجا ميخواهم با يك مثال حرفم را روشن كنم. شهاب حسيني بازيگر بسيار قابلي است. در كارنامه او چند نقش و بازي بسيار درخشان و چند انتخاب بد وجود دارد. حسيني از بهترين بازيگران ما است كه بايد قدر خود را بداند و در انتخاب نقشهايش دقت كند. در جشنواره امسال هم كه نخستين فيلم شهاب در مقام كارگردان را خواهيم ديد كه من به شخصه بهشدت منتظر ديدن اين فيلم هستم. حسيني حالا به اين نتيجه رسيده است كه در مقام رهبري قرار بگيرد. كارگردان بايد به تمام وجوه يك فيلم مسلط باشد. از فيلمبرداري و توجه به كمپوزيسيون گرفته تا هدايت بازيگران و ديگر عوامل. اميدوارم كه او در اين راه موفق باشد و توجه بيشتري به جايگاهش داشته باشد.
با توجه به اين صحبتها، راهكار شما براي بهبود وضعيت بازيگري و سينماي ايران چيست؟
قبل از جواب دادن به سوالتان بايد به چند معضل ديگر هم اشاره كنم. منتقدها هم در ايجاد معضلات بازيگري دست داشتهاند. بسياري از آنها با رديف كردن چند كلمه و فكت آوردن از فيلمهاي خارجي و آوردن يكسري جملههاي قالبي، درباره يك فيلم حرف ميزنند. ما هنوز نقد بازيگري در ايران نداريم. منتقد بايد با شناخت جامعه و شرايط سينما و دوراني كه در آن به سر ميبريم، به سينما كمك كند. كارگردانها هم سهم بسيار عمدهيي در اين مشكلات دارند. ما در سينماي پيش از انقلاب به اندازه انگشتان يك دست و در سينماي پس از انقلاب به زحمت به اندازه انگشتان دو دست كارگردان خوب داريم. عجيب آنكه يكسري از اين كارگردانها هم با ساختن يكي دو فيلم خودشان را درمقام يك تئوريسين ميبينند و از كار اصلي خود غافل ميشوند. همه اين عاملها باعث ميشود كه سينماي ايران و مفهوم بازيگري دچار خدشه شود. درباره بازيگري هم علاوه بر مسائلي كه عرض كردم، يكسري مشكلات حاشيهيي ديگر هم وجود دارد. حامد بهداد مثال خيلي خوبي براي اين مساله است. استعداد بسيار خوبي كه در اين سالها به خاطر تشويقهاي دروغين به هرز رفت. مردم ما به علت احساسي بودنشان كه من بسيار اين ويژگيشان را تحسين ميكنم، گاهي از احساساتگراييهاي بيپشتوانه استقبال ميكنند. بهداد هم در دام اين مسائل قرار گرفت و متاسفانه قدر خود را ندانست. از مجموعه اين نكات ميشود به جواب شما رسيد. در اين سالها شأن بازيگري زير سوال رفته و به سينما بياحترامي شده است. ما از خيلي چيزها مواظبت نكرديم. بازيگري بايد بر اساس لياقت تعريف شود نه كاسبكاري. اين حرفه ارزان شده است و متاسفانه در تلويزيون و سينماي ايران هيچ ضابطه و شوراي نظارتي هم وجود ندارد كهشأن و احترام آن را نگه دارد. به نظرم بايد شوراهاي تخصصي وجود داشته باشد كه از حضور بيضابطه بسياري از افراد به سينما و تلويزيون ايران جلوگيري كند و با نظارت صحيح به رشد بازيگري كمك كند. بازيگران هم بايد شأن اين جايگاه را نگه دارند و با حضور مستمر و دوري از حاشيههاي مرسوم سينما، بار ديگر ارزش اين حرفه را به همه يادآوري كنند.