سال 1392 را در حالی به پایان بردیم که سوگمندانه باید گفت حاکمیت خطسازش بر دولت در حال تغییردادن محاسبات دشمن به ضرر ملت ایران است.
قبل از هر چیز تذکر این نکته لازم است که دولت روحانی خیلی زودتر از آنچه تصور میرفت قدم در همان راهی گذاشت که احمدینژاد پیموده بود و روحانی خود را میراثدار شکست آن میدانست. از تلاش برای تعریف یک فرآیند اجباری سازش و اجتماعی کردن آن بگیرید تا هتک و طعن و طرد منتقدان و خود را چون اشراف فوق عقول عوام و خواص پنداشتن، ویژگیهایی است که روحانی و احمدینژاد در آن مشترک بودهاند و دلیلی ندارد که اگر این خلقوخوی خاص، احمدینژاد را به زیر کشید، روحانی را بالا ببرد!
دولت حسن روحانی تصور میکند قادر خواهد بود ماهها و بلکه سالها با استناد به آنچه «کارنامه احمدینژاد» میخواند در موضع طلبکار بنشیند و مطمئن باشد مردم کوتاهی در اداره امور کشور را علیالدوام به حساب میراثی خواهند نوشت که از دولت قبل برده است.
بدتر از آن، دولت تصور میکند چون مردم از آنچه پوپولیسم احمدینژادی خوانده میشد، رویگردان شدهاند پس مشکلی با دولت شبهخانسالار وی نخواهند داشت و دیکتاتوری خواص را به پوپولیسم عوام ترجیح میدهند. صرفنظر از این پرسش که این خطکشیها واقعا تا چه حد واقعی است و مردم تا چه حد با همین مفاهیمی فکر میکنند که مثلا در ذهن آقای سریعالقلم جولان میدهد، این نوع تفکر نشاندهنده آن است که دولت دو مسأله اصلی را درنیافته است.
مسأله نخست این است که احمدینژاد را قبل از هر چیز غوغاپیشگی او گرفتار کرد. رفتار او بویژه در دو سال آخر بهگونهای بود که عموم مردم به این نتیجه رسیده بودند که ظاهرا وی در گرفتن گریبان این و آن نفعی و در تداوم آن رسالتی برای خود میبیند که دیگران از دیدن آن عاجزند و همین آنها را به این جمعبندی رساند که حداقلی از آرامش و ثبات که ضامن حفظ وحدت ملی (و در نتیجه به طمع نیفتادن دشمن) و روشن شدن موتور اقتصاد ملی است در دولت وی ایجاد نخواهد شد. احمدینژاد مردم را به این باور رساند که تصویر درست از وی تصویر یک ایدئولوگ -گلادیاتور است نه رئیسجمهوری که میتواند مشکلگشا، تکیهگاه و محل آرامش آنها باشد. حالا به رفتار و روحیه دولت آقای روحانی نگاه کنید. آقای روحانی هم در حال نزدیکشدن به تیمی است که در سابقه و کارنامه آنها جز درآوردن ادای اپوزیسیون درون حاکمیت و تلاش برای به آشوب کشیدن جامعه با هدف امتیازگیری از نظام و زد و بند با طرف خارجی علیه منافع کشور بهزحمت میتوان چیز دیگری یافت. اکنون آقای روحانی اصرار میکند که نظام ارزشی خود را به جامعه تحمیل کند و در راس فهرست تغییراتی هم که مدنظر دارد این است که لفظ فتنه برای همیشه به فراموشی سپرده شود. چرا؟ نه برای اینکه زمان رأفت رسیده است بل از اینرو که ظاهرا آقای رئیسجمهور میخواهد روش جذب فتنهگران در دولت را تسریع کند و لذا بیمناک است حفظ پارادایم ارزشی سال 88 کار آن را دشوار کند. گرایش به چپ برای حسن روحانی حاصلی جز آنکه خوشبینیها را زایل کند و او را با کسانی همسرنوشت کند که مردم آنها را به عنوان انکارکنندگان آرامش و اخلالکنندگان در معیشت خود میشناسند، نخواهد داشت اما قرینهای نیست که آقای روحانی توان مقاومت در مقابل موج مطالبات، فشارها و روحانیت چپروانه را داشته باشد؛ و حداقل در حوزههای سیاست خارجی و فرهنگ قرائنی داریم که قصه کاملا برعکس است و شیخ حسن روحانی عملا به اردوگاه چپ پیوسته است.
دومین مسألهای که باید آن را به یاد آقای روحانی آورد این است که احمدینژاد قربانی بیتوجهی به مفهومی بسیار مهم به نام اقتصاد روزمره شد. در ماههای واپسین دولت دهم مسأله مردم این نبود که احمدینژاد نمیتواند گرانی از هم گسیخته را مهار کند یا از کنترل قیمت ارز ناتوان است، اتفاقا همه میگفتند که دیدهایم اگر بخواهد میتواند. نقطه سقوط احمدینژاد آنجا بود که مردم به این جمعبندی رسیدند که او اقتصاد را گروگان گرفته تا مسائل دیگرش را با نظام حل کند و در این تسلسل بیپایان لجاجت ممکن است به این زودیها نوبت به سر و ساماندادن به زندگی آنها نرسد یا اگر هم رسید، دیگر دیر شده باشد.
اقتصاد تعیینکنندهترین پارامتری بود که به انتخابات 92 شکل داد. حسن روحانی اما از همان روز نخست سعی کرد این موضوع را وارونه جلوه بدهد و ماهیت سیاسی- فرهنگی انتخابات 92 را بر ماهیت اقتصادی آن ترجیح بدهد. به همین دلیل هم بود که حل مشکلات اقتصادی را به سیاست خارجی و مذاکرات هستهای گره زد و تمرکز خود را بر کمرنگکردن مفاهیم ارزشی در حوزه فرهنگ، هنر و حقوق (با استناد به منشور حقوق شهروندی) قرار داد. این دولت حتی پس از آنکه تحت فشار اجتماعی مجبور به اجرای یک پروژه بزرگ اقتصادی شد، آن را به گونهای اجرا کرد که احتمالا تا سالها به عنوان سمبلی از ناکارآمدی در یادها باقی خواهد ماند. بنابراین اگر درباره احمدینژاد حرف فقط این بود که نمیخواهد وضع را درست کند، درباره روحانی سخن این است که اگر بخواهد هم ظاهرا
–لااقل با تیم فعلی- نمیتواند. این مسألهای است که دولت فعلا آن را چندان جدی نگرفته است اما میتوان حدس زد از ابتدای سال آینده یعنی زمانی که بار بزرگ هدفمندی روی شانههای دولت قرار گیرد دیگر راه فراری از آن باقی نماند و مسأله خود را تمامقد در مقابل نشان بدهد و آن وقت دیگر راه گریزی باقی نماند.
در سیاست خارجی نیز کم و بیش همین روند در پیش گرفته شده است. چند روز قبل دیداری با یکی از کارگزاران ارشد سیاست خارجی دولت دست داد و در آنجا گفتم مهمترین خطای سیاست خارجی دولت روحانی که مصادیق آن از مذاکرات هستهای بسیار فراتر میرود این است که دائما و عمدا و بهطور سیستماتیک در حال تایید محاسبات راهبردی آمریکا درباره ایران هستند.
آمریکا اینگونه محاسبه کرده است که دولت در ایران مشکلات اقتصادی را ناشی از تحریم میداند. رفتار دولت هم همین را میگوید. آمریکاییها اینگونه محاسبه کردهاند که کسانی در ایران عقیده دارند با حل موضوع هستهای مسأله تحریمها حل خواهد شد، دولت آقای روحانی هم در این چندماه حرفی جز این نزده و عملا هم طوری رفتار کرده که آمریکا حس کند دولت روحانی هم همین جمعبندی را دارد. آمریکاییها تصور میکنند تهدید به فشار بیشتر دولت ایران را به سمت امتیازدهی بیشتر سوق خواهد داد، دولت هم میگوید که باید مذاکرات به نتیجه برسد چون کشور توان تحمل تحریم جدید را ندارد. آمریکاییها میگویند برای موثرشدن دیپلماسی باید تهدید نظامی را معتبر کرد دولت هم میگوید در صورت تهدید نظامی آمریکا کاری از ما ساخته نیست.
واقعا با این وضع باید انتظار چه نتیجهای را داشت. آیا منطقی است از آمریکاییها توقع داشته باشیم رفتار راهبردی خود را تغییر بدهند، عاقلتر شوند و مطالبات خود از ایران را کم کنند در حالی که دولت ما به آنها میگوید تا به حال هر فکری کردهاید، درست بوده است؟ کدام طرف عاقلی استراتژیای را که فکر میکند جواب داده، کنار میگذارد؟
دقیقا به همین دلایل است که به نظر میرسد دولت روحانی به سمت شرایطی بغرنج حرکت میکند. شاید چارهای هم نباشد. تنها چیزی که باید از آن مراقبت کرد این است که روزی که روشن شد این مسیر اشتباه بوده چه میزان توان برای بازگشت به مسیر درست و چقدر ابزار و قدرت چانهزنی در مقابل دشمن باقی مانده است؟
منبع: وطن امروز