مهمترین مقاله کتاب «جامعهشناسی ایران؛ جامعه کژمدرن» نوشته دکتر حمید رضا جلاییپور، مقاله هفتم است، که ما نام آن را «تلمود اصلاحات» نهادیم، چرا که نگارنده در این فصل از ما توقع دارد که با علم به همه معایب مدرنیت و وجه بارز آن از نظر او، یعنی دولت-ملت مدرن، به تقدیر آن تن دهیم و آن را با همه عیوبی که از نظر ما و از نظر کلاسیکهای بزرگ جامعهشناسی دارد، بپذیریم و از آن بیش، مناسک ششگانهای میآموزد که با آن، باید این تقدیر الوهی را در جامعه «کژ» و «بدقواره» ایرانی (از نظر او) محقق سازیم.
■ مشاهده خواهیم کرد که نگارنده، چگونه انتقادات بنیانکن دو کلاسیک دیگر جامعهشناسی، یعنی کارل مارکس و ماکس وبر را در عین قبول، با مماشاتی که تنها از ضعف مفرط نظری او حاصل میشود، به کنار مینهد و راه خود را میرود، انگار که نه الکسی دو توکویل هست، نه کارل مارکس، نه ماکس وبر، نه آنتونی گیدنز، نه دهها منتقد دیگر دموکراسی مدرن. همه اینها را برای تقدیس «اصلاحات»، به کناری میگذارد؛ او قدر نظریه را نمیداند...
***
■ از نگاه تاریخی کارل مارکس، دموکراسی مدرن، «در حالی به نام همه مردم و به نام حقوق برابر شهروندان حکومت میکند که همه افراد، مالکیت و توان یکسان اقتصادی ندارند. از این رو، صاحبان صنعت و ثروت، نقش اصلی را در هدایت دولت دارند، آن هم به نفع طبقه مسلط جامعه و از طریق حمایت مالی از احزاب و رسانههای تبلیغاتی» (۲۷۲) (ارجاعات مفقودند). از این قرار، «وضعیت دولت در دوران مدرن، وضعیت مداومی نیست؛ زیرا، این وضعیت بر نوعی تبعیض ساختاری مبتنی است. این تبعیض ساختاری به از خود بیگانگی افراد و شهروندان در جامعه میانجامد» (۲۷۲) (ارجاعات مفقودند).
■ این تحلیل، که نحوی «اقتصاد سیاسی دموکراسی» است، با تجربه ما از عصر سازندگی و عصر اصلاحات و شبه کودتای نافرجام هشتاد و هشت، و تجربههای دیگرمان در صربستان و گرجستان و اوکراین و قرقیزستان سازگار است. دموکراسی، اغلب فقط نامی است برای حکمرانی صاحبان صنعت و ثروت جهان. در جریان رسیدگی به پرونده غلامحسین کرباسچی، و همچنین، شهرام جزایری، نشانههایی از نفوذ سرمایهگذاران بر عملکرد احزاب اصلاحطلب معلوم شد. در کنار احزاب، رسانههایی هم که بعداً، اطلاعاتی در مورد ارتباطات مالی آنها با بیرون و حتی بزرگترین سفتهباز جهان، جرج سوروس، منتشر شد، میرفتند تا مهار کشور را «به نام دموکراسی» در دست گیرند، و کشور را به نفع اسپانسرهای خارجی خود مصادره نمایند، و در عوض، در باغ سفارت یا پنتاگون پلو تناول فرمایند. احزاب و رسانههای اصلاحطلب، در قضایای هشتاد و هشت، که آشکارا علیه صندوقهای رأی اقدام کردند، نشان دادند که «دموکراسی» طلبی دوم خردادی، عمدتاً نامی بود که حمایتهای مالی را پنهان میکرد. آنها بیش از هر چیز به صندوقهای رأی خیانت کردند و سعی نمودند سطلهای زباله در حال سوختن را جای صندوقهای رأی بگذارند. این چندمین بار بود که روحانیت از نابودی مردمسالاریای جلوگیری نمود که پس از مشروطه انگلیسی و آمریکایی و فرانسوی، قبل از تمام کشورهای دیگر جهان، اعم از آلمان و ایتالیا و ژاپن و اسپانیا و روسیه و هندوستان و...، چهارمین مردمسالاری جهان شد، و اولین پارلمان این مشروطه، خصوصاً به برکت مشروعه بودنش، شاید درخشانترین تجربه مردمسالاری در جهان بود.
اگر روحانیت نبود، میراث چنین مشروطه مشروعهای، چندین بار توسط روشنفکران متأثر از حمایتهای مالی خارجی و داخلی، نابود شده بود. همان طور که روحانیت، رکن اصلی برآمدن مشروطه ایران بود، در سال هشتاد و هشت، فقط آیت الله سید علی حسینی خامنهای بود که از نابودی صندوقهای رأی توسط روشنفکران غربگرا ممانعت به عمل آورد.
■ به هر ترتیب، تشخیص کارل مارکس در این زمینه، بسیار گرانقدر و آموزنده است. اما کو کسی که قدر نظریه را بداند. پس از بررسی تنها دو صفحهای دیدگاه کارل مارکس، جلاییپور، بدون تفسیر و واکنشی از موضوع عبور میکند. تشخیص درخشان و ارزشمند کارل مارکس در مورد نقطه ضعف دموکراسیهای مدرن، برای جلاییپور مسموع نیست، و جز مرور، جایی در تحلیل او نمییابد. یک نکته دیگر در این زمینه این است که در مطالبی که نقل کردیم، جلاییپور، هیچ ارجاع مستقیم و غیرمستقیمی به کارل مارکس نمیدهد. قطعاً وی با مراجعه به منابع خود مارکس یا مفسران برجسته او، موشکافیهای خیره کننده این کلاسیک جامعهشناسی را در نقد ویرانگر دولت-ملتهای سرمایهزده مدرن و سایر نهادهای به اصطلاح مدنی را مشاهده میفرمودند، طوری که دیگر نمیتوانستند، به این سهولت «اصلاحطلب» باشند و بمانند. این مرد، با آنکه نام خویش را بر کتاب «نظریههای متأخر جامعهشناسی» تحمیل کرده است، قدر نظریههای جامعهشناسی را نمیداند...
***
■ از دیدگاه ماکس وبر، دیگر کلاسیک پایهگذار در جامعهشناسی مدرن، «مهمترین عامل و زمینهای که به شکلگیری قدرت دولت جدید و ملی میانجامد، رشد فزاینده... رفتارهای معطوف به محاسبه هزینه و فایده یا رفتار حسابگرانه، در میان بیشتر افراد بشر است.... تا جایی که میتوان تکوین جامعه مدرن و سرمایهداری را همچون نظامی محاسبهپذیر و عقلانی صورتبندی کرد» (۲۷۵) (ارجاعات مفقودند). وبر، «دولت مدرن و ملی را فینفسه، آرمانی نمیدانست؛ زیرا، ساختار بوروکراتیک آن میتواند به قفس آهنین شهروندان و به دنیایی منجمد و یخ زده تبدیل شود» (۲۷۶) (ارجاعات مفقودند).
■ جلاییپور، دیدگاههای ماکس وبر را منحصراً با ارجاعهای آخر پاراگرافی به آنتونی گیدنز و یان کرایب مستند میسازد که البته از شارحان دست اول وبر محسوب نمیشوند. حتی شرح کرایب به قدری ضعیف است که در متن خود از داوری بین شارحان اصلی مانند راینهارد بندیکس و فرانک پارکین (که جلاییپور به اشتباه به او «پارکینز» میگوید) هم پرهیز میکند. نحو ارجاع دادن هم اشتباه که نه، هولناک است. پس از سه پاراگراف، پرانتز باز میکند و به گیدنز ارجاع میدهد، و پس از چهار پاراگراف دیگر، ارجاعی به کرایب دارد، یک صفحه بعد در حالی که مطلبی را از فرانک پارکین نقل میکند، به کرایب ارجاع میدهد و پاراگراف پایانی که حاوی چند ادعای عجیب و مخدوش هم هست، بدون ارجاع رها میکند. حتی همین ارجاعات هم کم و بیش پوک هستند. برای نمونه، به صفحه ۲۳۱ کرایب که مراجعه میکنیم، متوجه شدت مخدوش و غیرقابل اعتماد بودن ارجاعاتی که جلاییپور میدهند، میشویم. جلاییپور به صفحه ۲۳۱ کرایب ارجاع میدهند و به استناد آن، این ادعا را مطرح میکنند که: «وبر تمام جوامع را هم در دوران مدرن، و هم پیشامدرن، به طور بنیادی متعارض و ناپایدار میداند و به اعتقاد او، همه جوامع، مستعد ظهور وضعیت کاریزمایی هستند». این در حالیاست که کرایب در حال شرح اختلاف میان بندیکس و سایر شارحان است که بر اساس آن، بندیکس معتقد است که «اگر نظم اجتماعی ذاتاً بیثبات و متزلزل باشد، آنگاه رهبران کاریزماتیک در هر زمان ممکن است ظاهر شوند» (۲۳۵)، ولی جمعبندی کرایب این است که «به نظر من، هر دو تفسیر معقول است و وبرها متفاوتاند» (۲۳۵). پس کرایب از وجود وبرهای مختلف نزد شارحان مختلف سخن میگوید و نظر شبه بندیکسی جلاییپور را که حتی خود بندیکس به نحو مشروط مطرح کرده است، به عنوان یکی از نظرها مطرح میکند. در حالی که جلاییپور، با ارجاع به کرایب و بدون اسم آوردن از بندیکس، با قطع و یقین، جمله مشروط بندیکس را نه به بندیکس، که به وبر نسبت میدهد، و برای تطهیر بیثباتی دموکراسیهای مدرن میگوید: «وبر تمام جوامع را هم در دوران مدرن، و هم پیشامدرن، به طور بنیادی متعارض و ناپایدار میداند» (۶-۲۷۵). در مقابل این ارجاع مخدوش، روشن است که خود وبر، در فصل چهارم از بخش دوازدهم، کتاب مرجع «اقتصاد و جامعه»، مبهوت میزان ثبات تاریخ حکمرانی پاتریمونیال مصر است (دقیقاً صفحه ۱۰۱۳ در ترجمه انگلیسی گونتر روث و کلاوس ویتیچ از متن اصلی آلمانی، انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، مورخ ۱۹۸۷). خود ما با ملاحظه تاریخ، ثبات بیشتر حکمرانیهای مبتنی بر اقتدار سنتی را میتوانیم تصدیق کنیم. شاید همین هم به جلاییپور نشان دهد که ثبات، معیار خوبی برای اخلاقی و برتر شمردن حکمرانیها نیست، اما این مرد قدر نظریه را نمیداند...
■ مهمترین نکته قضاوت ماکس وبر در مورد منبع بیثباتی، و از آن مهمتر، زوال مشروعیت در دموکراسیهای بیثبات مدرن، موضوع «تناقض دموکراسی و بوروکراسی» است، که جلاییپور در یک جمله و بدون مستندات، به آن اشاره میکند و میگذرد: «وبر دولت مدرن و ملی را فینفسه، آرمانی نمیدانست؛ زیرا، ساختار بوروکراتیک آن میتواند به قفس آهنین شهروندان و به دنیایی منجمد و یخ زده تبدیل شود» (۲۷۶) (ارجاعات مفقودند). و بعد، بلافاصله بدون هیچ گونه استنادی اضافه میکند که «او برای انعطاف در دولت مدرن، کاربرد ساز و کار دموکراسی نمایندگی را توصیه میکرد؛ زیرا در جریان این دموکراسیها، مردم میتوانند به نمایندگان پارلمان رأی دهند که ابعاد کاریزمایی دارند. این نمایندگان برای جذب آرا، معمولاً با گفتن سخنان پر حرارت، عبور از وضع موجود را وعده میدهند. این نمایندگان میتوانند در تقابل با بوروکراتهای حکومتی، اندکی فضای منجمد و اداری سازمانها را نرم و منعطف کنند» (۲۷۶) (ارجاعات مفقودند).
■ این دفاع جلاییپور از «دموکراسی نمایندگی» اصلاحطلبانه از زبان وبر، قطعاً اشتباه است. وبر، آن طور که از بخش سوم کتاب «اقتصاد و جامعه»، دقیقاً صفحه ۲۹۰ بر میآید، نوعی از حکومت شبیه به دموکراسی مستقیم و نه نمایندگی شبیه دولت-شهری یونانی باستان یا کانتون (Cantons) سوئیسی را به جای دولت-ملتهای فعلی ترجیح میداد. وانگهی، در ضمیمه دوم کتاب اقتصاد و جامعه که «گفتاری در باب نقد سیاسی دستگاه دیوانی و سیاست حزبی» است، صورتهای مختلف نمایندگی را شرح میدهد و نشان میدهد که چقدر میتوانند در جهت عکس نمایندگی و دموکراسی حرکت کنند (دقیقاً صفحه ۱۴۴۹)؛ به نظر میرسد که وبر ظهور فاشیسم را از متن دموکراسی نمایندگی پیشبینی میکرد.
■ در مجموع، هیچ چیز برای یک اصلاحطلب، نمیتوانست توبهآفرینتر از مطالعه کتاب «اقتصاد و جامعه» وبر باشد، تا او متقاعد شود که یک دموکراسی اصلاحطلبانه، چشمانداز روشنی برای آینده آلمان نداشت و برای ایران هم نخواهد داشت. اما چه کنیم که ضعف مفرط در تحلیل نظری موجب میشود تا مرد اصلاحطلب قدر این اکتشافات و موشکافیهای نظری عمیق کلاسیک جامعهشناسی را نداند، و باز حرف خود را بزند.
■ موشکافیهای ماکس وبر در تصادم بوروکراسی و دموکراسی آن قدر گران قدر است که انگار، امروز مشغول تفسیر مغایرتهای دولت کارگزاران و اصلاحات و بنفش از یک سوی، و دولت احمدینژاد است.
■ مرد اصلاحات، با خواندن نظریه بوروکراسی/دموکراسی وبر، و دیدن پدیدهای مانند احمدینژاد، باید به فکر فرو میرفت که آیا نباید به نقطه تعادلی میان عقل و رأی و خواست مردم دست یافت، و آیا مشروطه مشروعه و تز مترقی ولایت فقیه، دقیقاً همان فرمول تعادل نبود؟ مفهوم مشروطه مشروعه متضمن اصرار خبرگان و نگهبانان بر چارچوبهای اخلاقی آراء که در شرع و دین تصریح شده است از یک سوی، و رأی مردم در سایر حیطهها تعیین کننده باشد، هر چند که بوروکراتها و تکنوکراتها نخواهند.
***
■ جمعبندی چشمبسته جلاییپور از این همه انتقادات کوبنده، به دموکراسی مدرن غربی، به مثابه گردن نهادن به تقدیر الوهی «مدرنیت» است. روشن است که دموکراسی مدرن، هماکنون صحنه تناقضهایی است که توکویل، مارکس و وبر، هر کدام از زاویهای به آن پرداختهاند، و جلاییپور هم دفاعی در مقابل آنها ندارند، چنان که میفرمایند: «همان طور که ملاحظه کردیم، دولت [-] ملت، شکل سیاسی [-] اجتماعی خاصی است که از آغاز با مشکل روبرو بوده و هست» (۲۷۹).
■ با این حال، چرا باز هم اصرار دارد که در پایان فصل، ذیل دو عنوان «پیشرفتهای تکوین دولت [-] ملت در ایران» (۲۸۰) و «نارساییها» (۲۸۳)، مشابهتهای ما با شاخصهای ششگانه دولت-ملت مدرن را با واژه ارزشگذارانه «مثبت» (۲۸۳) توصیف کند، و مغایرتها (به زعم خود او) بین مردمسالاری دینی امروز ایران، و الگوی غربی را «آسیب» بداند. این تعابیر ارزشگذارانه، نشان میدهد که جلاییپور، چیزی از بزرگانی چون توکویل و مارکس و وبر نیاموخته است. چون او در یک وفاداری تقدیرگرایانه به «اصلاحات»، نمیخواهد بپذیرد که باید طرح جدیدی ریخت و تجربه مشروطه مشروعه یا مردمسالاری دینی در ایران، تجربه موفقی است که توانمندی خود را در مقاطع مختلف و خصوصاً در دفاع هشتماهه هشتاد و هشت، و دفاع هشتساله تا شصت و هفت نشان داده است. این نظام هم عاقلانه و اخلاقی است و هم مردمی؛ هم اسلامی است و هم جمهوری، هر چند که بوروکراتها، تکنوکراتها، اصلاحطلبان، کارگزاران، سبزها، و رنگیها، میکوشند تا این نور را با نفخ خویش خاموش سازند.
■ حال، معلوم میشود که چرا عنوان مقاله هفتم کتاب را «تلمود اصلاحات» نهادم؛ جلالیپور در نقش یک کاهن معبد مدرنیت، در این فصل از ما توقع دارد که با علم به همه معایب «اصلاحات» و دموکراسی مدرن لیبرال، به تقدیر آن تن دهیم و آن را با همه عیوبی که از نظر ما و از نظر کلاسیکهای بزرگ جامعهشناسی دارد، بپذیریم و از آن بیش، مناسک ششگانهای میآموزد که با آن، باید این تقدیر الوهی را در جامعه «کژ» و «بدقواره» ایرانی (از نظر او) محقق سازیم. خیلی شبیه تلمود یهود است
عضو هيات علمي دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
hajiheidari@PhiloSociology. ir