به گزارش نما، روزنامه هفت صبح نوشت:
ویشکا آسایش وسواس خاصی در پذیرفتن نقش ها دارد. این را از کم کار بودنش در سینما می شود فهمید. وقتی هم که بازی نمی کند به طراحی لباس و صحنه در تئاتر، سینما و تلویزیون مشغول می شود اما دریافت سیمرغ بلورین بهتری بازیگر نقش مکمل برای بازی در فیلم ورود آقایان ممنوع او را برای کار در سینما به عنوان بازیگر مشتاق تر کرد. او سال 93 را با تجربه تازه ای شروع کرد. به قول خودش عاشق کارهای سخت و چالش برانگیز است؛ برای همین با همه ترس و نگرانی که داشت برای اولین بار روی صحنه تئاتر رفت. نمایشی که به مدت 45 شب دو ساعت تمام سرپا و در حال اجرا بود و لحظه ای از آن خارج نشد. کار با همایون غنی زاده برای نمایش «ملکه زیبایی لی نین» آنقدر برایش جذاب بود که باعث شد سختگیری هایش فروکش و حالا بیشتر از قبل به کار در مدیوم تئاتر فکر کند. البته ورزشکار بودن آسایش در انتخاب او برای این نقش که نیاز به آمادگی جسمانی زیادی داشت بی تاثیر نبود. درباره اولین تجربه ویشکا آسایش در صحنه تئاتر با او گفتگو کردیم. او از فرم عجیبی که کارگردان نمایش برای اجرای نمایشنامه مارتین مک دونا در نظر گرفته بود گفت تا حرکات نمایشی خطرناکی که با «راکینگ چیر» انجام می داد.
بازی در نمایش ملکه زیبای لی نین به عنوان اولین کار باید سخت باشد. البته این سختی درصورتی که اجرای کلاسیک از نمایشنامه صورت می گرفت وجود نداشت اما با فرمی که همایون غنی زاده در نظر گرفته بود کار شما سخت تر شد. از ابتدا می دانستید قرار است چه اجرایی داشته باشید یا با این تصور کار را قبول کردید که متن ساده و روان مک دونا را بدون هیچ تغییری اجرا می کنید.
- با شناختی که از همایون غنی زاده داشتم مطمئن بودم که قرار است اتفاق عجیب غریبی بیفتد. اتفاقا تماشای نمایش کالیگولا به کارگردانی او باعث شد به بازی در این مدیوم علاقه پیدا کنم. قبل از کالیگولا امکان نداشت روی صحنه تئاتر بروم.
در کالیگولا هم نوع فرم خاصی که برای آن در نظر گرفته بود جذبتان کرد؟
- بله. نوع اجرای متفاوتی را که از فرم معمول کلاسیک خارج شده دوست داشتم اما قبل از اینکه تمرین ملکه زیبای لی نین را شروع کنیم. فکر نمی کردم تا این حد در اجرا، تغییرات وجود داشته باشد اما چهار ماه و نیم تمرین داشتیم و در این مدت توانستیم با این تغییرات کنار بیاییم.
اتفاقا این تمرین طولانی به لحاظ طراحی صحنه خاص و سینک کردن بازی با صدای استفاده از وسایلی که وجود خارجی نداشتند نیاز بود.
- حالا یک چیز جالبی می گویم که خنده ات می گیرد. در این چهار ماه و نیم تمرین تا یک هفته قبل از اجرا آشپزخانه کامل داشتیم. شیر آب، تخم مرغ، اجاق گاز، روغن و همه چیز داشتیم. یک هفته مانده بود به اجرا که همایون غنی زاده آمد سر تمرین به وسایل ها اشاره کرد و به دستیارش گفت اینها را بردار ببر. جالب اینجاست که اول همه چیز را حذف کرد و گفت فقط صندلی بماند. قرار بود به جای همه چیز فقط از صدا استفاده کنیم. دو روز مانده به اجرای عمومی از استونی برای همایون غنی زاده مهمان آمد و ما برای اولین بار کل نمایش را اجرا کردیم. یعنی در این چهار ماه پرده به پرده تمرین می کردیم.
با آشپزخانه اجرا کردید؟
- بله. یک آشپزخانه غول آسا ساخته بود. باورت نمی شود. تصور کن قیافه ما وقتی گفت همه چیز را بردارید چه شکلی شده بود.
شما که کار حرفه ای طراحی صحنه و لباس می کنید اجرای با آشپزخانه را ترجیح می دادید یا بدون آشپزخانه؟
- قطعا بدون آشپزخانه را بیشتر می پسندم. خیلی از تصمیم او خوشحال شدم. البته اول به غیر از صندلی تخم مرغی همه چیز را حذف کرد اما بعد تلویزیون، سطل های بزرگ و کوچک و میز و صندلی را برگرداند. می خواست بیشتر از صدا استفاده کند.
به نظرم و هدف به کار گرفتن تمام حواس تماشاگر بود. یک جورهایی می شود گفت با این کار تجربه تازه ای برای تئاتر بین های حرفه ای به وجود آورد. این بار صحنه را به جای چشم با گوش هایشان می دیدند.
- دقیقا همینطور است. حتی تلویزیون را هم می خواست حذف کند اما یک جا کاراکتر ری به طور خیالی با تلویزیون می جنگد یک جا هم من با انبر تلویزیون را می شکنم. اگر تلویزیون حذف می شد مشخص نبود کدامیک خیالی است. اگر تلویزیون وجود نداشته باشد پس من هم خیالی آن را نابود می کنم. اگر حذف می شد اکت سعید چنگیزیان بی معنا جلوه می کرد، به این صورت تلویزیون هم به صحنه برگشت.
یکی از نکات جالب بازی شما بیان قوی بود. با وجود آنکه هیچ تجربه ای در تئاتر نداشتید صدایتان کاملا رسا بود. با اینکه بعضی از همبازی های شما در این کار چند باری در سالن اصلی تئاتر شهر بازی داشتند و از بزرگی آن و انتقال بد صدا باخبر بودند گاهی صدایشان به تماشاگر نمی رسید.
- مشکل صدا در هفته اول اجرا خیلی بدتر بود. مهندس متخصص آوردند تا صدا را درست کنند. دکور ما گرد بود و پایین صحنه شیب داشت، برای همین وقتی صدا می رفت بالا می خورد به سقف و برمی گشت، صدای بعدی هم موقع رفتن به سمت بالا با صدای قبلی برخورد می کرد و نامفهوم می شد. برای همین مجبور شدیم اکسان هایمان را افزایش دهیم و این فشار مضاعفی بود که به حجم کار ما وارد شده بود. البته همایون غنی زاده مشکل سالن اصلی تئاتر شهر را می دانست و در چهار ماه و نیم تمرینی که در سوله داشتیم وسط دیالوگ های ما می گفت نمی شنوم بلندتر بگویید. می گفت تصور کنید در سالن اصلی هستیم. وادارمان می کرد تا آنجا که می توانیم صدایمان را بالا بیاوریم.
اصلی ترین تفاوت بازیگری در تئاتر نسبت به سینما بازی در سکوت است. این تفاوت در ملکه زیبای لی نین بیشتر از هر نمایش دیگری به چشم می خورد. هیچ دری برای ورود و خروج بازیگرها وجود نداشت و وقتی پرده متعلق به دو بازیگر بود، بازیگرهای دیگر بدون اینکه حضورشان احساس شود، در پس زمینه صحنه حرکت می کردند. البته عینک ها اولویت در حضور را یادآور می شدند. وقتی بازی شان تمام می شد عینکشان را برمی داشتند و به انتهای صحنه می رفتند و بازیگرهایی که بازی اصلی را داشتند عینک می زدند و وارد دنیای دیوانه خود ساخته شان می شدند. حتی لحن بازی های در سکوت شما براساس جو کلی غالب بر آن لحظه تغییر می کرد. شما تجربه این نوع بازی را نداشتید. برای رسیدن به این بازی هم تمرین داشتید؟
- وقتی چند ماه با کارگردان سختگیری کار کنی آرام آرام با کمک او شخصیت کاراکتری را که قرار است بازی درمی آوری. کاراکتر من از روز اول یک شخصیت رئال داشت اما کم کم رسید به آنچه روی صحنه دیدی. اینکه کاراکتری که بازی می کردم مدام دست هایش را به هم می مالید و با لحن کش داری صحبت می کردم هم آرام آرام به وجود آمد.
اتفاقا مورین در متن آنچنان که در نمایش می بینیم وسواس ندارد. ری فریاد نمی زند و مگ هم از خیس شدن بدش نمی آید.
- دقیقا. همایون غنی زاده از ما می خواست هر کدام یک اکتی پیدا کنیم و آنقدر روی آن کار کنیم که مال خودمان شود. باید آنقدر با اکت هایی که متعلق به کاراکترمان بود عجین می شدیم که انگار با آن به دنیا آمدیم. آن بازی در سکوتی که می گویید خود به خودش کل گرفت. آن نوع بازی متعلق به کاراکتر شده بود. مثلا کاراکتر پاتو وقتی بازی نداشت در گوشه ای می ایستاد و انگشتش را می مکید. من هم می نشستم گوشه ای و با چهره ای افسرده دست هایم را به حالت وسواس به هم می مالیدم.
ایده استفاده از عینک در نمایش کاملا قابل درک بود اما دلیل راه رفتن های زاویه دار بازیگر ها مشخص نبود. منظور از این طرز راه رفتن چه بود؟
- من فکر می کنم همایون غنی زاده میزانسن و امضای خاص خودش را دارد. روز اول تمرین که هنوز متن را به دستمان نرسیده بود روی راه رفتن کار می کردیم. می گفت باید به مسیرتان زاویه بدهید و خط صاف را بشکنید. نباید به صورت گرد راه می رفتیم.
هیچ وقت نپرسیدید که چه فکری پشت آن است؟
- نه، فکر می کردم او می خواهد یک وسواسی در فرم طراحی کند.
از طرفی می توان گفت صحنه، صندلی، سطل ها و بیشتر دکور گرد بود و تکرار را به مخاطب القا می کرد بنابراین راه رفتن های شکسته وریاضی وار می توانست محل این فضا شود.
- تعریف درستی است اما می توانم بگویم برای هر کاری که همایون غنی زاده انجام می دهد تحلیل خاصی وجود ندارد. او یکسری سلیقه ها و طراحی هایی برای خودش دارد که به آنها علاقه دارد و در کارهای خودش ازشان استفاده می کند. مثل یک نقاش در قسمتی از بوم آب می پاشد تا شره کند. یا یک مجسمه ساز که دوست دار تم کارش صاف نباشد و سیمانی باشد.
شیوه حرف زدن شما هم از سلیقه کارگردان می آمد یا شخصیتی که برای کاراکتر مورین طراحی شده بود شما را به آن لحن رساند؟
- لحن حرف زدنم از همان چیزهایی بود که غنی زاده از اول مشخص کرده بود. فکر کنم دوست داشت فضا کارتونی شود. یک بار هم گفت که انیمیشن خیلی دوست دارد. یکی از دوستانم که داشت تیزر نمایش را می دید گفت ویشکا چقدر کارتونی است. خیلی تیزر بانمکی هم شده بود. البته من هم فضاهای کارتونی را خیلی دوست دارم.
ممکن است سلیقه و فرمی که همایون غنی زاده دوست دارد به چشم مخاطب خیلی جذاب باشد ولی باعث می شود درک مفهوم کار در اجرا سخت تر از روایت روان نمایشنامه شود. کارتونی شدن و نمکی که به اجرا اضافه کرده از عمق تراژدی متن کم کرده است. می شود گفت او به فرم بیشتر اهمیت داده تا محتوا.
- همینطور است. نوع خوانش او به این صورت بوده است. در دیالوگ ها دستی نبرده اما در نحوه اجرا تغییر کلی داده است. البته روابط کاراکترهای نمایش به خودی خود تراژدی است. غنی زاده تراژدی را از متن برداشته و آن را در فضا پخش کرده است. یعنی عمق تراژدی را مخاطب از دیالوگ ها برداشت نمی کند بلکه آن را در فضا حاکم بر صحنه می بیند. چهار بازیگر کار در یک اتاق حبس هستند و هیچ کدام نمی توانند از آن خارج شوند. مثل برده هستند.
آستین های بلند لباس ها هم لباس مخصوص بیمارستان های روانی را یادآور می شد.
- دقیقا به خصوص ضربه هایی که وقتی خشونت نمایش بالا می گرفت بازیگرها با آستین هایشان به دیوار می زدند به تراژدی شدن کمک بیشتری می کرد. فضا تراژدی است نه رابطه ها. مخاطب با دیدن نمایش یک جور ناراحت می شود و با خواندن متن نمایشنامه به صورت دیگر.
یکی از جذابترین پرده های نمایش، بازی شما روی صندلی متحرک بود. یعنی کافی بود پایتان یک لحظه لیز بخورد!
- (می خندد) کار با آن صندلی تخم مرغ شکل داستان درازی دارد. ماه اول تمرین یک صندلی گهواره ای ساده بود. از همان که مردم در خانه هایشان دارند. یکهو یک صندلی عجیب و غریب از در آمد تو. روز اول که اصلا طرفش نمی رفتیم. با خودم می گفتم خدای بزرگ اگر از روی آن بیفتم چه می شود. البته در تمرین هم وقتی حرکت صندلی سرعت می گرفت بارها شوتم کرد آنطرف اما وقتی با ابزاری که قرار است با آن وقت بگذرانی دوست شوی، ترست می ریزد. من هم بعد از یک مدت تمرین خیالم راحت شد که صندلی هیچ وقت چپ نمی شود و در هر شرایطی سر جایش برمی گردد.
یک جورهایی شبیه بندبازی بود.
- دقیقا. اول در تمرین نقطه برگشت صندلی را به دست آوردم و بعد شروع کردم با آن بازی کردن. حالا همه بچه ها هم ایده می دادند. یک جا هست یکدفعه می پرم روی صندلی. سعید چنگیزیان آن پیشنهاد را داد. اول گفتم یعنی چی بپر. مگر راحت است؟ بعد همایون غنی زاده گفت آنقدر بپر تا بتوانی. من یک روز کامل فقط با صندلی متحرک تمرین کردم تا قلق هایش دستم بیاید. با همه اینها باید بگویم شانس با من یار بود که چنین نقشی پیشنهاد شد. کلا خصوصیت اخلاقی ام طوری است که کار سخت را دوست دارم چون برایم چالش برانگیز است.
در مصاحبه ای گفته بودید این سختی باعث شده بود در اجرا دچار ترس شوید اما نمایش را که دیدم کاملا بر نقش مسلط بودید. ولی زمان رورانس و تشویق تماشاگران وقتی از نقش بیرون آمدید و روبروی مردم ایستادید نگرانی در چهره تان کاملا مشخص شد.
- چه جالب. این را یکی از دوستان هم بهم گفت که موقع رورانس چشم هایت یک جوری می شود. فکر می کنم در طول اجرا آنقدر روی نقشم تمرکز می کنم که وقتی تمام می شود و مردم و خوشحالی شان را همراه با تشویق می بینم، یکدفعه قلبم می ریزد و خجالت می کشم. شب اول اجرا که داشتم سکته می کردم. اصلا نمی دانستیم چطور اجرا کردم. زمان تمرین در سوله نور و اکسوار نداشتیم. شب اول اجرا یکدفعه دیدم همه جا آبی شد. اصلا نمی دانستم که مثلا الان پرده دارد عوض می شود ولی این ترس فقط شب اول بود. روز قبلش دوتا از دوستای خودم که تجربه بازی در تئاتر داشتند بهم گفتند به این قصد برو روی صحنه که از کار لذت ببری. وقتی تو لذت ببری تماشاگر هم لذت می برد.