نگرانی از تكرار درِگوشی‌های جناب ظریف!

سیدعابدین نورالدینی

به گزارش نما به نقل از وطن امروز، مذاکرات سعدآباد دنبال می‌شد و تیم ایرانی از پذیرش تعلیق خودداری می‌کرد؛ قرار بود پس از مذاکرات آنها به دیدار محمد خاتمی، رئیس‌جمهور بروند. اما وزرای خارجه انگلیس، آلمان و فرانسه اعلام کردند دیدار با خاتمی منوط به پذیرش تعلیق از سوی ایران است. فیشر بعدها در کتاب خاطرات خود این موضوع را روایت کرد: «در گفت‌وگوهای اولیه و مقدماتی ما 3 وزیر خارجه کشورهای اروپایی و نماینده ایران، همواره تاکید می‌کردیم که بدون توقف فعالیت‌های اتمی ایران، توافقی بین ما حاصل نخواهد شد. ایرانی‌ها حاضر به تعلیق فعالیت نبودند.

گفت‌وگوهای ما به نقطه‌ای رسید که ما به ایرانی‌ها گفتیم بدون قبول توقف فعالیت‌های اتمی راه‌حل مناسبی حاصل نخواهد شد و ما بدون معطلی خواهان رفتن به فرودگاه و بازگشت به کشورهای خود هستیم. این گفته‌های ما منجر به قطع جلسه شد. ایرانی‌ها با دست‌پاچگی شروع به تلفن زدن کردند و بالاخره در این باره هم به توافق رسیدیم». ایران در سعدآباد تعلیق را پذیرفت اما قرار شد این آژانس بین‌المللی انرژی اتمی باشد که این توافق را تفسیر می‌کند.

به عبارتی تفسیر آژانس از «تعلیق» مبنای اقدامات ایران شود. حسین موسویان درباره این موضوع توضیح جالبی درباره روند پذیرش تعلیق از سوی تیم مذاکره‌کننده ایرانی می‌دهد. موسویان می‌گوید: آقای روحانی توی ملاقات خصوصی از آقای البرادعی سؤال کرد: این تعلیقی که شما می‌گویید، یعنی چی؟ آقای البرادعی به آقای روحانی گفت فقط مواد به سانتریفیوژها وارد نشود، یعنی تعلیق». ایران تعلیق را پذیرفت. اما البرادعی تفسیری غیر‌ از آنچه به روحانی گفته بود از تعلیق ارائه کرد. قطعه، مونتاژ، تولید سانتریفیوژ، حتی ساخت و ساز، تحقیقات، اصفهان و... ذیل تفسیر البرادعی قرار گرفت. خاتمی هم بعدها به این اقدام البرادعی اعتراض کرد و گفت کار البرادعی «خلاف اخلاق» بود.

ماجرای توافق سعدآباد را تقریبا عموم کسانی که روند مذاکرات هسته‌ای را دنبال می‌کنند، می‌دانند. حتی آن توهین زشت جک استراو که از درون توالت با کمال خرازی تلفنی صحبت کرد را همه یادشان مانده است. آقای روحانی در آن ماجرا وعده البرادعی را پذیرفت ولی در واقع ایران فریب خورد. اما در میان همه نکاتی که تاکنون درباره مذاکرات سعدآباد و آسیب‌هایی که پذیرش تعهدات آن دوران برای کشور به دنبال داشت، یک موضوع هست که اخیرا در مستند «من روحانی هستم» نیز به آن اشاره ولی آنگونه که باید، بدان توجه نشده است و آن لابی‌های غیر‌رسمی محمدجواد ظریف با البرادعی است.

اگرچه سال 88 در مستندی که از صدا و سیما پخش شد به این لابی غیر‌رسمی اشاره شد اما اکنون که محمدجواد ظریف مسؤول پرونده مذاکرات هسته‌ای است، باید به صورت ویژه به آن توجه شود. ظریف در حاشیه آن مذاکرات تلاش داشت البرادعی را متوجه اهمیت این توافق کند تا تفسیری هزینه‌ساز از تعلیق ارائه ندهد. او به البرادعی می‌گوید: «بسیاری از کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری [ایران] از شکست مذاکرات ما سود می‌برند. آنها موفقیتی در این گفت‌وگوها نمی‌بینند و از طرفی آنها آدم‌های پرنفوذی هم هستند. اعتبار اروپایی‌ها و مذاکره‌کنندگان ایرانی هر دو در ایران از دست رفته است. این تنها مشکل اعتماد به آنها نبود، این مشکل اعتماد به جبهه ما هم بود، اعتماد به نوع اعتبار ما در خانه».

در واقع ظریف از البرادعی می‌خواهد وضعیت داخلی جریان سیاسی دولت (اصلاحات) را دریابد و متوجه باشد که شکست این مذاکرات (تفسیر سختگیرانه از توافق) اعتماد عمومی به آنها را در ایران از بین خواهد برد. این اقدام ظریف در واقع لحاظ کردن منافع حزبی و جریانی در خلال مسائل و مناسبات ملی است! چرا آقای ظریف احساس کرده محمد البرادعی برای تقویت جریان اصلاح‌طلب در ایران باید تفسیری مطلوب از مفهوم تعلیق ارائه دهد؟ اساسا مذاکره بر سر حقوق هسته‌ای ملت جای پیگیری‌های جناحی است؟ در مذاکرات قرار بود حقوق هسته‌ای ملت احقاق شود یا منافع یک جریان سیاسی محقق گردد؟!

بیایید موضوع را از زاویه‌ای دیگر نیز بررسی کنیم. آیا در ایران کسانی هستند که از بستر مذاکرات هسته‌ای دنبال تحقق اهداف و منافع حزبی و گروهی خود باشند؟ به عبارتی آیا هستند افراد یا گروه‌هایی که به بهانه هسته‌ای توافق می‌کنند اما کارهای حزبی و گروهی خود را هم جلو می‌برند؟

اواخر سال گذشته اظهارات قابل‌تاملی از گری سیمور، مدیر مرکز بلفر در دانشگاه هاروارد و مشاور سابق باراک اوباما منتشر شد که ارتباط مستقیمی با همین موضوع دارد.

سیمور درباره مذاکرات هسته‌ای فعلی گفت: «برخی از ایرانی‌هایی که من با آنها صحبت کرده‌ام و مدعی هستند از جانب حکومت ایران سخن می‌گویند، بی‌سر و صدا به من گفتند آمریکا باید در حوزه مسائل هسته‌ای نرمش داشته باشد تا اینکه دست حسن روحانی، رئیس‌جمهور ایران تقویت شود و به پیروزی در عرصه سیاست خارجی دست پیدا کند و تحریم‌های اقتصادی ایران برداشته شود و او در موقعیتی قوی قرار داشته باشد تا بتواند تندروها را در انتخابات بزرگ پیش روی ایران یعنی انتخابات مجلس شکست دهد و وقتی او در چنین موقعیتی قرار بگیرد می‌تواند ایران را به سمت سیاست‌های معتدل‌تر هم در عرصه داخلی و هم درعرصه سیاست خارجی هدایت کند.»

جوفی جوزف، عضو تیم مذاکره‌کننده آمریکا در 1+5 نیز در همین مرکز بلفر اظهارنظر جالبی در این‌باره داشته است. وی 26 بهمن92 در مقاله‌ای که روی وب‌سایت مرکز بلفر منتشر شده، درباره تلاش‌های آمریکا برای تاثیرگذاری مذاکرات بر آرایش سیاسی در ایران نوشته است: «تنها مساله باقیمانده زمان انقضای توافق دائم خواهد بود. دولت اوباما تلاش خواهد کرد این مدت حتی‌الامکان طولانی و احتمالا یک دوره 20 تا 25 ساله باشد، تا حداکثر اطمینان خاطر از اینکه ایران بلندپروازی‌های هسته‌ای خود را کنار می‌گذارد و از یک توافق کوتاه‌مدت برای یک تاخیر موقتی استفاده نمی‌کند به دست‌ آید. یک ملاحظه بیان نشده این است که مدت توافق جامع هرچه طولانی‌تر شود، احتمال اینکه رژیم کنونی به یک رژیم دموکراتیک‌تر و سازگارتر با غرب تبدیل شود یا جای خود را به آن بدهد، بیشتر خواهد بود.» مواردی از این دست زیاد است. مواردی که می‌گوید ملاحظات جناحی در مذاکرات ملی مطرح است. بگذارید با چند سؤال به موضوع خاتمه دهیم:

1- چرا آقای رئیس‌جمهور به گونه‌ای سخن می‌گویند که گویی تنها راه بهبود وضعیت معیشتی، رفع تحریم‌ها از طریق مذاکرات هسته‌ای است؟
2- چرا موضوع رابطه با آمریکا در دل مذاکرات هسته‌ای مطرح می‌شود؟
3- آیا منافع گروهی و حزبی باید به مذاکراتی که با عنوان رفع‌تحریم و بهبود معیشت مردم مجوز گرفته، گره بخورد؟
4- آیا آقای ظریف همانند مذاکرات سعدآباد نگران تبعات شکست مذاکرات فعلی برای جریان سیاسی متبوع هستند و این نگرانی را با طرف‌های خارجی به اشتراک می‌گذارند؟
دولت اگر صلاح می‌داند این نگرانی منتقدان را مرتفع سازد.

«عمر افراطيون رو به پايان است»عنوان مطلبی است که روزنامه جمهوری اسلامی به ستون سرمقاله خود اختصاص داد:

بررسي تاريخ 14 قرنه اسلام نشان مي‌دهد اين دين آسان گير انسان ساز، در مقاطع متعددي گرفتار افراطيون شد ولي هر بار جريان افراط بعد از يك دوره خشونت و زياده‌روي و زياده‌خواهي و البته لطمه وارد ساختن به امت اسلامي، سرانجام به كنج عزلت رانده شد و شعله‌هاي خرمن سوز آن به خاموشي گرائيد. از پيدايش جريان خوارج تا كشتار فجيع كربلا و واقعه حره و خون ريزي‌هاي كوفه و شام و ظهور سفاكاني همچون حجاج بن يوسف ثقفي در صدر اسلام گرفته تا حملات وهابيون به عتبات عراق در قرن گذشته، عليرغم تفاوت‌هائي كه در ساختار و شعارها و بعضي تمايلات داشتند، وجه مشترك همگي، خارج از چارچوب دين اسلام حركت كردن و افراطي عمل نمودن بود.

در عصر حاضر نيز بعد از آن كه نهضت امام خميني به پيروزي انقلاب اسلامي در ايران منجر شد و غبار غربت و پرده تحريف از چهره اسلام كنار رفت و پيام اسلام ناب محمدي صلي‌الله عليه و آله از زبان بنيان‌گذار نظام جمهوري اسلامي به گوش ملت‌ها رسيد و فصل بيداري اسلامي آغاز شد، دشمنان جهاني و منطقه‌اي اسلام براي مقابله با اين موج بيداري به تكاپو افتادند و ايجاد جريان‌هاي افراطي را در دستور كار خود قرار دادند. تأسيس طالبان و القاعده، اولين قدم‌ها بود و اكنون تكفيري‌ها، داعش و انواع و اقسام نام‌ها و عناويني كه سلفي‌ها در سوريه و عراق و لبنان براي خود انتخاب كرده‌اند ادامه همين جريان است. در اينكه اين گروه‌هاي تروريستي آلت دست قدرت‌هاي استعماري و عوامل منطقه‌اي آنها هستند ترديدي وجود ندارد كما اينكه در ضد اسلام بودن روش‌ها و عملكردهاي آنها نيز ترديدي وجود ندارد. نبش قبر بزرگان اسلام، منفجر كردن اماكن مقدسه، كشتار مردم كوچه و خيابان، بيرون كشيدن قلب كشته شدگان و خوردن آن، جعل احكام شرم آور و نسبت دادن آنها به دين خدا براي توجيه كردن جنايات خود و از همه مفتضح‌تر متداول ساختن چيزي به نام "جهاد نكاح" كه ضربه سنگيني به بنيان خانواده و به حيثيت اسلام وارد كرده، بخشي از اقدامات خلاف اسلام است كه در كارنامه گروه‌هاي افراطي تكفيري به ثبت رسيده است.

فاجعه‌بارتر اينكه اين گروه‌هاي افراطي توانستند با جاذبه‌اي كه اقدامات تندروانه و عبور از خط قرمزها براي نوجوانان و جوانان دارد، عده‌اي از آنها را جذب كنند و شاكله فكري و اعتقادي نسل كنوني را در بخشي از جهان اسلام دچار بحران نمايند. اينها خسران‌هاي بزرگي هستند كه متوجه اسلام در عصر حاضر شده‌اند و تلاش‌ها و سرمايه گذاري‌هاي فكري و فرهنگي زيادي براي جبران آن لازم است.هر چند دولت‌هاي حاكم بر كشورهاي اسلامي بر مقابله با اين جريان خطرناك كاري انجام نداده‌اند و حتي بعضي از آنها با اين جريان منحط همراهي نيز كردند،‌ ولي خوشبختانه رشد فكري ملت‌هاي مسلمان موجب شد عملكرد گروه‌هاي وابسته به اين جريان افراطي با واكنش منفي در ميان ملت‌ها مواجه شود و معده امت اسلامي اين خوراك فاسد را پس بزند. شكست داعش، النصره و ساير گروه‌هاي تروريستي در سوريه و لبنان، نشانه روشني از ناموفق بودن جريان افراطي در جهان عرب است. اكنون بعد از سه سال و چند ماه كه از شروع بحران سوريه مي‌گذرد، مردم سوريه عليرغم فشارهاي زيادي كه تحمل كرده‌اند و عليرغم بمباران تبليغاتي شديدي كه براي شستشوي مغزي آنها توسط شبكه‌هاي راديوئي و تلويزيوني غربي و عربي صورت گرفت، نه تنها هيچ گرايشي به افراطيون ندارند، بلكه علاقمندي بيشتري نسبت به حكومت سوريه ابراز مي‌دارند. اين واقعيت را محافل سياسي و رسانه‌اي غربي، كه خود بانيان بحران سوريه هستند، به زبان آورده و گفته‌اند در انتخابات رياست جمهوري آينده كه قرار است در 13 خرداد سال جاري برگزار شود، بشار اسد قطعاً با رأي بالا توسط مردم سوريه به رياست جمهوري انتخاب خواهد شد.

در عراق نيز انتخابات مجلس، كه هفته گذشته برگزار شد، يك موفقيت بزرگ براي حاكميت و يك شكست بزرگ براي جريان‌هاي تكفيري بود. با قطع نظر از اينكه كدام گروه و حزب سياسي پيروز اين انتخابات است، نفس برگزاري موفق انتخابات در كشوري كه گرفتار انفجارها و ترورهاي پيوسته گروه‌هاي افراطي است نشان دهنده همراهي مردم با حاكميت و انزجار آنها از افراطيون است.رويدادهاي يكماه اخير در عربستان و بعضي از شيخ نشين‌هاي خليج فارس نيز كه آشكارا در سياست‌هاي حمايتگرانه خود ازگروه‌هاي تكفيري تجديدنظر كرده‌اند، نشانه ديگري براي شكست جريان افراطي است. اكنون سران اين كشورها در حالت تدافعي قرار گرفته‌اند و در حال جمع‌بندي نتايج اشتباهاتي هستند كه در محاسبات چند سال گذشته خود داشته‌اند. جدال پشت پرده اين دولتمردان با سران گروه‌هاي تكفيري كه گاهي به رسانه‌ها درز پيدا مي‌كند، نشان دهنده وجود عقبه‌اي طولاني است كه نقطه به نقطه آن براي طرفين نااميد كننده است. همين نااميدي اكنون در جبهه غربي حاميان جريان افراطي نيز كاملاً مشهود است.

اين ناكامي هنگامي بيشتر نمايان مي‌شود كه اختلافات شديد خود گروه‌هاي تروريستي تكفيري را نيز به اين فهرست اضافه كنيم. آنها هر روز به جان هم مي‌افتند و همديگر را مي‌كشند. اين صحنه‌ها هر چند رقت انگيزند ولي اين نويد را هم مي‌دهند كه افراطيون آنقدر از اعتقادات ديني بي‌بهره‌اند كه حتي در دوران مبارزه براي رسيدن به قدرت نيز نمي‌توانند با هم متحد باشند.جمع بندي واقعيت‌هائي كه اكنون در صحنه سوريه و لبنان و عراق مي‌گذرد و تأثيري كه اين واقعيت‌ها بر حاميان جهاني و منطقه‌اي افراطيون گذاشته، به روشني نشان مي‌دهد عمر افراطيون رو به پايان است و آنها اكنون درحال دست و پا زدن‌هاي آخر هستند. مهم‌ترين نكته در اين زمينه اينست كه افراطيون در افكار عمومي ملت‌ها به ويژه ملت‌هاي عرب و مسلمان جايگاهي ندارند و پرونده سياه آنها موجب شده است چهره‌اي كاملاً منفي از آنها در اذهان مردم ترسيم شود و مردم ادامه حيات آنها را براي جهان اسلام و منطقه زيانبار بدانند. اين، يعني افراطيون، شانسي براي ماندن ندارند.آنچه اكنون بر سر جريان افراطي در جهان عرب آمده، براي جريان افراطي در ايران نيز پندآموز است. افراطيون داخلي نيز بايد اين واقعيت را بپذيرند كه چاره‌اي غير از تجديدنظر در افكار خود و روي آوردن به اعتدال ندارند.

۱۳۹۳/۲/۱۳

اخبار مرتبط