به گزارش نما ،یکی از مهمترین مقاطع زندگی اهل بیت علیهم السلام دوران سی و چند ساله (حدود ۳۵ سال) امامت حضرت موسی بن جعفر (ع) است. چهار خلیفه عباسی با امام هم عصر بودند، منصور، هارون، مهدی و هادی که دو تای اولی از ستمکارترین خلفای عباسی به شمار میروند.
این دوران اوج زایش جریانهای فکری بود. اتفاقاً همان زمان نیز غالب این جریانات دست نشانده قدرتمندان و کسانی بود که میدانستند اگر جریان اصیل اسلام ناب در مسیر خود باقی بماند و انحراف ایجاد نشود، منافعشان به خطر خواهد افتاد. حکومت عباسی به منتهای قدرت خود رسیده و دیگر معارضی را در برابر خویش نمیبیند. لذا در چنین شرایطی مشخص است که کار مبارزه امام کاظم (ع) چقدر دشوار مینمود. البته ناگفتههای بسیاری در خصوص دوران زندگی این امام همام وجود دارد که تاریخ و تاریخ نگاران نتوانستهاند به خوبی از پی پاسخ دادن به آنها برآیند. (۱)
در مجموع میتوان دوران زندگی حضرت موسی بن جعفر(ع) دورانی خاص و شاید عجیب نامید. البته رفتارهای رمزآلود حضرت بر نزدیکان او پوشیده نبود ولی با توجه به شرایط و خفقان موجود، امام چارهای جز اینگونه برخورد نداشت. برای نمونه یکی از نزدیکان امام در خصوص اتاق خصوصی او چنین توضیح میدهد: سه چیز در اتاق امام دیدم، یک دست لباس خشن، شمشیر معلق و آویزان از دیوار و قرآن کریم. این سه چیز بیش از آنکه برای استفاده روزمره باشند (به جز قرآن کریم) حالتی سمبلیک دارند. یعنی حضرت حتی با وسایل درون اتاقشان نیز در حال انتقال پیام خویش به دیگراناند. شمشیر نشان میدهد صاحب اتاق فردی در حال مبارزه است؛ لباس خشن نیز بیانگر سختیهای یک زندگی انقلابی است و قرآن نیز نشان میدهد که هدف اصلی و نهایی قرآن و آموزههای آن است.
تمامی چهار خلیفه هم عصر حضرت کمر به تهدید و تبعید و در برخی زمانها تصمیم به قتل او گرفتند. اما این همه ترس و مقابله با فردی بیسلاح و لشکر برای چه بود!؟ اگر امام مشغول بیان مسائل شرعی بود و کاری به سیاست و رفتار خلفا نداشت، یقیناً این همه دشواری و فشار را نیز تحمل نمیکرد. اما حضرت در تمامی احوالات عمر شریفشان حتی در حال فرار و تبعید لحظهای از مبارزه و تربیت نیرو دست نکشیدند. نقل است که امام در اطراف شام تحت تعقیب حکومت وقت بودند. با لباس مبدل و ناشناس از شهری به شهری و از روستایی و به روستایی میرفتند. در حین این ایام روزی به غاری پناه میبرند. در آنجا فردی نصرانی نیز حضور داشت. برای او از هدف مبارزه و فلسفه حرکت خویش و سپس از دین اسلام گفتند تا جایی که وی به اسلام گروید. این نهایت تکلیف محوری و وظیفهشناسی یک انسان انقلابی و متدین است.
این را مقایسه کنید با رفتار برخی از ما که گاهی با مشاهده کوچکترین ضعفی از سوی دولت و مسئولین یا هر نهاد و فرد دیگری دست از وظایف انسانی و اسلامی خود میکشیم و با خود میگوییم حالا من که به وظیفه خودم به اندازه کافی عمل کردهام یا وقتی دولت سکوت کرده چرا من کاسه داغتر از آش شوم یا اینکه خود را میفریبیم که تو در این شرایط وظیفهای نداری و همین که گلیم خود و خانوادهات را از آب بیرون بکشی کافی است و...!
حضرت موسی بن جعفر (ع) در خلال همین تبعید و فرارها کم کم تشکیلاتی سرّی ایجاد نمودند و مبارزاتشان را از این طریق سامان دادند. تشکیلاتی که به نقاط مختلف جهان آن روز نفوذ کرده بود تا جایی که محمد بن اسماعیل نوه امام جعفر صادق (ع) و پسرعموی امام کاظم (ع) که از دوستان هارون بود روزی برای سخن چینی امام، به هارون گفت: «یا أمیرالمؤمنین خلیفتان فی الأرض موسى بن جعفر بالمدینة یجیء له الخراج وأنت بالعراق یجیء إلیک الخراج، فقال: والله؟ قال: والله!» هارون چه نشستهای که مردم خراجشان را به دو خلیفه بر روی زمین میدهند، یکی موسی بن جعفر در مدینه و یکی هم تو در عراق! (یعنی او هم مانند تو پیروانی دارد که از سراسر نقاط برایش مالیات و خمس و غیره میفرستند) هارون که باور نمیکرد گفت: به خدا قسم راست میگویی!؟ گفت: والله همین طور است!
حضرت در طول این سالهای پر از فشار بارها به دربار حاکمان احضار شد و هر بار نیز با بیان روشنگر خویش پاسخ دندان شکنی به آنها میداد. در یکی از همین مجالس بود که هارون به امام میگوید خب تو که از بنی هاشم هستی و ادعا دارید که فدک را از شما غصب کردهاند، بگو این فدکی که میگویید چقدر است بدهیم و خلاص! آنها در واقع میخواستند برای خودشان یک وجهه عمومی مثبت درست کنند و بگویند ما حق اهل بیت پیامبر را دادیم. اما غافل از اینکه موسی بن جعفر (ع) ورق را به کلی بر خواهد گرداند.
حضرت ابتدا امتناع نمود، «فیأبى حتى ألح علیه» وقتی هارون اصرار کرد حضرت فرمود: «لا آخذها إلا بحدودها» حالا که اصرار داری باشد ولی من فدک را نمیگیرم مگر اینکه حدود اصلیاش را بدهی. قال: وما حدودها؟ حدود را بگو تا بدهیم. حضرت مجدداً فرمود: إن حددتها لم تردها. میدانم اگر حدودش را بگویم نمیدهی! قال: بحق جدک إلا فعلت، گفت قسم به جدت رسول الله (ص) میدهم. گمان میکرد مثلاً حضرت یک باغ و بستانی را میگوید و او هم میدهد و تمام میشود!
قال: اما الحد الأول فعَدَن، فتغیر وجه الرشید! حضرت فرمود یک حد آن عدن است. تصور کنید این مجلس در بغداد یا نهایتاً در مدینه است اما عدن منتهی الیه جزیرة العرب است. هارون که رنگ از رخسارش پریده بود گفت: عجب!
قال: والحد الثانی سمرقند، و اما حد دوم سمرقند است. فأربد وجهه. این را که گفت رنگ هارون بیش از پیش متغیر و دگرگون شد. باورش نمیشد در چنین مخمصهای گرفتار شود! میخواست با ترفندی قضیه فدک را سرهم بندی کند و آبرویی برای خود بخرد اما حالا وضع با زیرکی امام کاملاً عوض شده بود.
والحد الثالث إفریقیة، حد سوم را که شنید صورتش از ناراحتی سیاه شد و گفت عجب حرفی!
قال: والرابع سیف البحر مما یلی الجزر وأرمینیة، (۲) حد چهارم هم حاشیه دریاها و جزیرهها تا مدیترانه. هارون که از عصبانیت برافروخته شده بود گفت: فلم یبق لنا شئ، فتحول إلى مجلسی. اینجور که میگویی دیگر قلمرویی برای حکومت ما باقی نمیماند پس بیا تو جای ما بنشین! حتی در نسخهای دیگر از همین روایت آمده که هارون گفت: فقال: هذا کله هذه الدنیا، اینها که گفتی کل دنیا را شامل میشد! قال موسى: قد أعلمتک اننی إن حددتها لم تردها. حضرت فرمود من که همان اول گفتم اگر حدود آن را بگویم نمیدهی. در واقع هرچند هارون به تمسخر گفت که بیا سر جای ما بنشین، اما پیام سخن حضرت همین بود. قصه فدک، قصه یک باغ و مال دنیا نبود وگرنه علی (ع) و فاطمه (س) را با مال دنیا چه کار!؟ سخن از این بود که حاکمیت را غصب نمودهاند و فدک یک نشانی از این غصب بود. حضرت موسی بن جعفر (ع) با این بیان زیبا به حاضرین در مجلس فهماند که مشکل ما یک باغ و زمین و مال و اموال نیست. مشکل همین صندلی خلافت است که هارون و اجدادش غصب کردهاند و تا از آن پایین نیایند ما هم دست از مبارزه نمیکشیم. و در ادامه همان روایت آمده است که: فعند ذلک عزم على قتله، و از همین جا هارون قصد به شهادت رساندن امام را کرد.
پی نوشت:
۱- برخی از این نقاط مبهم در کتاب انسان ۲۵۰ ساله که بر پایه بیانات مقام معظم رهبری درباره زندگی سیاسی و مبارزاتی ائمه معصومین نوشته شده آمده است.
۲- در روایت دیگری حدودی که امام معین نموده بود چنین نقل شده است: و فی روایة ابن أسباط أنه قال: اما الحدالأول فعریش مصر، والثانی دومة الجندل، والثالث أحد، والرابع سیف البحر. فقال: هذا کله هذه الدنیا، فقال: هذا کان فی أیدی الیهود بعد موت أبى هالةفأفاءه الله على رسوله بلا خیل ولا رکاب فأمره الله ان یدفعه إلى فاطمة (ع).
منبع:هفته نامه شما