به گزارش نما به نقل از قدس انلاین - درام عروسکیِ «آخرین برگ»، که تا دهم خردادماه 1393، در دیگر شهرستان-های ایران و مناطق جنگیِ جنوب و غرب کشور به اجرا درمی¬آید، حاویِ یک دیدگاهِ نئولیبرالیستی است که می¬کوشد با تأکید بر منافع مطلق بشری، و بی¬توجّه به علّت¬شناسیِ جنگ، منادیِ صلح و دوستی باشد.
قصد «برومند» در این تئاتر، بسترشناسی مخاصمات و ریشه¬یابیِ آن¬ها نیست؛ او در نمایش خود، سطحی ترین لایۀ منازعه را تقبیح می¬کند و کشمکش¬های خونین انسانی را با تعقیب و گریزهای جاری در حیات وحشِ جانوری، هم¬هویّت می¬خواند. از این¬روست که می¬بینیم شبکۀ مولّدِ پیکارهای نو را که بر خلاف نظم عمودیِ ارتش¬های کلاسیک جهان، از ائتلاف¬های افقی تشکیل می¬شوند، نادیده می گیرد و بنیادگراییِ مذهبی، جنبش¬های تخریبی، گروه¬های شبه¬نظامیِ سازمان¬یافته از سوی رهبران کاریزماتیک، نیروهای داوطلب تندرو، و کانون¬های تروریستی را از متن روایت، خط می¬زند.
انتخاب «هیتلر» به عنوان نماد «قدرت پرستی» و «ستایش جنگ»، از سوی نویسنده، گزینشی دقیق و بجاست. زیرا رقابت موش و گربه و سگ در «آخرین برگ»، بازتابی از دو اصل «تنازع بقا» و «انتخاب انسب» در دکترین نازیسم است. نازیسم، دشمن لیبرالیسم، مخالف حقوق و آزادی¬های فردی، و طرفدار میلیتاریزه¬کردن دستگاه دولت و زندگی اجتماعی است.
گرایش هیتلر به سمت و سوی گسترش فن آوری های خودکار، ماشین جنگیِ مخوفی را بر صحنۀ نمایشِ «برومند»، آشکار می سازد که مظهری از شکوهمندیِ صنعتی و نظامی، در یکی از ضبط و ربط یافته¬ترین بلاد مترقّیِ اروپایی در آستانۀ جنگ جهانی دوم است. این ماشین و رفتارهای خشونت-آمیزش، حکایت از آن دارد که نازیسم، در پی ایجادِ انضباط با هدف تخریب، و استفاده از نظم برای ایجادِ بی¬نظمی است.
تأکیدِ «برومند» بر مهارِ کارکرد ویرانگرانۀ ماشین جنگیِ خودکار، با موضوع حذف قریب¬الوقوع بشر از حلقۀ نظامی قدرت در ارتباط است.
روند تکامل تکنولوژیک، چنان شتابی دارد که وزارت دفاع انگلستان را به تدوین سیاستهایی موسوم به «رفتارِ ماشینیِ قابل قبول» واداشته است؛ چرا که در بسیاری از نبردهای مدرنِ امروزین، ابتکارِ حمله یا دفاعِ پیشدستانه بر عهدۀ سیستم هایی است که بی¬مداخلۀ انسان، در زنجیرۀ فرماندهی و کنترل تسلیحات عمل می کنند.
ماشین جنگیِ هیتلر نیز در درام «برومند»، اژدهای مهیبی است که خالق و برنامه¬ریزِ خود را مغلوب نموده، از صحنۀ نمایش می تارانَد.
قلقلی(شهرام لاسمی)که نمایندۀ گروه تماشاگرانِ خُردسالِ این تئاتر عروسکی است، واحدِ پردازندۀ مرکزیِ ابَررایانۀ جنگی را بیرون می کشد و به-جای آن، شاخۀ زیتونی را بارگذاری می کند که از منقارِ کبوترِ صلح دریافت کرده¬است.
او با این کار، تکنولوژی نظامی را که نمادِ قهریِ عصر ماست، به عنصری لطیف و بشردوست تبدیل می کند.
از گفت و گو با «برومند» و یارانش در پیش و پس از اجرا، دریافتم که شیوعِ رو به گسترشِ پدیدۀ اسفناکِ «کودکان سرباز»، دغدغه¬هایی جدّی در میان هنرمندانِ صلح جوی جهان برانگیخته است و حضور قلقلی(شهرام لاسمی) به عنوان سفیر آشتی در این نمایش، گامی در راستای رساندنِ فریادِ خاموشِ صلح¬خواهیِ کودکان به بزرگسالان است.
قلقلی در این نمایش، مظهرِ معصومیت کودکانه، و نمایندۀ اطفالِ زبان بستۀ آسیب دیده از جنگ است که با چشم و گوشِ باز، بر زشتی و درشتیِ خشونت و پیکار، خرده می¬گیرد.
با وساطتِ صلح¬جویانۀ قلقلی، هیتلر نیز که سمبلِ جهش¬یافتگیِ خوی بهیمی و درندۀ بشر است، پوست می¬اندازد و جوهرۀ پاک انسانی اش، در چهرۀ زنی زیبا که نمادِ زندگی¬بخشی و زایشوری است، آشکار می¬گردد.
در این بین، دستِ دوستی دادنِ قلقلی با آدم نمای ماشینیِ مصنوع هیتلر، ژستی پسیکوتکنیکال، با مفهوم «آشتی میان اخلاق و فن¬آوری» است. عملکرد اصلاح¬گرانۀ قلقلی، این پیام را به مخاطب می¬دهد که می¬بایست ابزارهای نوساختۀ صنعتی و تکنولوژیک را در راستای افزودن به بهره¬وری¬های روحی، و ارتقای سطح سلامتِ روانی انسان¬ها به کار گرفت.
امّا آیا به راستی، این تکنولوژی های پیشرفتۀ نظامی و تسلیحاتی هستند که در جنگ های امروزینِ بشر، قربانی می گیرند؟ پاسخ ما به این پرسش، منفی است.
«محمّد برومند» عزیز بهتر از من می¬دانند که آنچه پس از پایان نبرد بین الملل دوم تا امروز، به استمرار جنگ در جهان انجامیده، زادۀ هوش سیاه ماشینی نیست؛ چراکه ابزارِ جنگی، مستقل از علّت فاعلیِ خود، ذاتِ شناسنده ندارند و عملکردشان وابسته به عاملی انسانی است که آن¬ها را به¬کار می¬گیرد.
در چیرگی فنّاورانه بر هم¬نوعان نیز، پای فلسفۀ نهادگانی subjectivity)) به میان خواهد آمد و انسان را به عنوان موجود اندیشنده ای که دارای تواناییِ تفکّرِ بازتابی، یعنی «اندیشه بر خود» و «اندیشیدن به اندیشه¬های خویش» است، مسئول خواهدشناخت.
از نکاتِ با اهمّیّت در کارگردانیِ «برومند»، تغییر ضرباهنگ اجرای عروسکی، از نوع cut-jump، یعنی روشِ «بُرش ـ پرش» است؛ به نحوی که هرچند ده ثانیه یک بار، تماشاگر را وادار می کند که سر بچرخانَد و با چشم دوختن به صفحۀ نمایشگرِ مسطّحی که در سمت چپ صحنه قرارگرفته است، سکانس هایی از پویانمایی تام و جری را که شاهکارِ ماندگارِ ویلیام هانا و ژوزف بارباراست، نظاره کند. تصمیم به انتخاب این دکوپاژ، با هر نیّتی که صورت گرفته باشد، افزون بر محسّنات تکنیکی، تلقّی ه ی منفیِ چندگانه ای را نیز در تماشاگران پدید می¬آورَد؛ از جمله این¬که کارگردان، عروسک¬های منیرۀ امیریوسفی را در حدّ کافی، برای ایجاد لذّت بصری و جذب بیننده، توانمند نمی¬داند یا پیام نمایش خود را بی¬تداعیِ یک انیمیشنِ تأثیرگذار و پرمخاطب، بازگوپذیر نمی-شمارد، و یا این که کشش و قدرتِ پویانمایی و فیلم سینمایی را بیش از نمایش عروسکی و درام، فرض می¬کند.
پخش سکانسی جاوید از «دیکتاتور بزرگ» چارلز اسپنسر چاپلین، در صحنۀ مربوط به استیلای هیتلر بر جهان نیز، در عین خاطره انگیزی و تنوّع دهی به اجرای عروسکی، خالی از خُرده¬گیری¬های پیش¬گفته نیست...
با وجود احترام عمیقی که برای اندیشه های «برومند» گرامی و نیّات انسانیِ او قائلم، به وی می گویم تا آن زمان که برای رسیدن به صلح، باید از مسیر جنگ و خونریزی گذشت، پیام ایده آل گرایانۀ «آخرین برگ»، از مرزِ یک خوش خیالیِ مبالغه آمیز، فراتر نخواهد رفت.
امروزه شاهد آنیم که غلبۀ گفتمانِ «پایداریِ صلح در سایۀ قدرت»، مهندسیِ صلح جهانی را به دست امریکا و هم پیمانانِ اروپایی اش سپرده است. این-دولت ها که ترکیب وصفیِ «جامعۀ جهانی» را به نفع خود مصادره کرده اند، تعریفی یک جانبه از صلح، عرضه می دارند و هرآنچه را که با ثبات سیاسی و اقتصادی¬شان ناهمخوان باشد، «تهدیدی در شُرُفِ تکوین»، و «برهم زنندۀ صلح» می¬نامند. این¬جاست که با سودجُستن از سلطۀ رسانه ای خویش، بر افکار عمومی، اثر می گذارند و جنگ افروزی را به عنوان «پدافندی پیشگیرانه» در جهتِ پاسداری از صلح جهانی، توجیه می¬کنند.
امّا طرح این حقیقتِ تلخ، به آن معنا نیست که ارجِ کار هنرمندانۀ او و گروه بین المللی «سیمرغ» را نادیده انگارم و از تجلیل و تبجیلِ عزم ستودنی اش برای گسترش مهر و دوستی در جهان، غافل شوم.
حضور عروسک¬گردانانی از کشورهای امریکا، کانادا، افغانستان و ایران در «آخرین برگ»، حکایت از این دارد که تحقّق صلحِ فراگیر در هستی، اراده ای جمعی، جهانی و چندسویه می طلبد.
پیام پنهانِ گروه بین المللیِ «سیمرغ» در این نمایش، دعوت به« یکدلی و وحدت در عین چندگانگی و کثرت» است.
«برومند» و گروهش به یادمان می آورند که مرزهای «کشور انسان»، ورای سرحدّاتِ سیاسی و جغرافیایی است و رسیدن به ستیغِ «قافِ آشتی» و وصالِ «سیمرغ صلح»، جز با کوشش یکایک اعضای جامعۀ بزرگ انسانی، امکان پذیر نخواهد بود.
هم ز عکس روی سی مرغ جهان
چهرۀ سیمرغ دیدند آن زمان
چون نگه کردند این سی مرغ، زود
بی شک این سی مرغ، آن سیمرغ بود