میخواستم لقب «امام» را برای رهبر انقلاب پیشنهاد نمایم؛ در مسیر راه از منزل به مسجد، فکرم به همین مسئله مشغول بود. ابتدا دچار تردید شدید بودم. فکر میکردم ممکن است مردم برای پذیرش این پیشنهاد آمادگی نداشته باشند، زیرا واژهی امام در جامعهی ما کلمهی مقدسی بود که مردم صرفاً آن را دربارهی ائمه اطهار(ع) به کار میبرند.
در حقیقت تردید و بیم من از این بود که مردم بگویند اینها میخواهند آیتالله العظمی خمینی را در کنار دوازده امام قرار دهند و امام سیزدهم درست کنند. این مطلب مرتب در ذهنم خلجان میکرد. از طرفی هم تنها لقبِ شایسته و مناسب برای رهبری انقلاب، کلمه «امام» بود که دارای بار دینی و سیاسی و انقلابی بود. سرانجام به این تصمیم رسیدم که این پیشنهاد را مطرح کنم و از رهبری انقلاب با عنوان «امام» یاد نمایم؛ زیرا بحث من دربارهی تطبیق زندگی امام با ابراهیمخلیل(ع) بود و خداوند نیز دربارهی آن حضرت فرموده است: «واذابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما». یعنی خداوند وقتی ابراهیمخلیل(ع) را آزمایش کرد و او نیز از همهی آزمایشها سربلند بیرون آمد، او را به مقام امامت رساند و خداوند او را امام مردم قرار داد.
حضرت ابراهیم، آزمایشهای فراوانی را گذراند و مراحل مختلفی را طی کرد و متحمل سختیهای فراوانی شد. او را در آتش نمرود افکندند. همسر خود هاجر و فرزند خود اسماعیل را در بیابان بیآب و علف رها ساخت و بالاخره فرزند عزیز خود را برای اجرای فرمان خداوند به قربانگاه برد و خلاصه سختترین آزمونها را با موفقیت پشت سر نهاد.
من در سخنرانی خود، همهی این مراحل را بر زندگی امام تطبیق دادم و موضوع آتش نمرود را به آتشی که رژیم برای او برافروخته بود، تشبیه کردم و توضیح دادم چگونه خداوند این شعلهها را برای امام گلستان کرد و بعد به ماجرای بتشکنی امام پرداختم و گفتم: چگونه امام به تنهایی بت شکنی را آغاز کرد و بالاخره موضوع را به شهادت حاج آقا مصطفی کشاندم و از ایشان تجلیل کردم و گفتم: امام اسماعیل خودش را هم به قربانگاه برد و او را به خداوند تقدیم کرد.
ابراهیم خلیل(ع) وقتی از همهی آزمایشها سر بلند بیرون آمد، به جایی رسید که خداوند دربارهی او فرمود: «انی جاعلک للناس اماما» من تو را به امامت مردم برگزیدم، بنابراین من هم برای رهبر عزیز انقلاب لقب «امام» را پیشنهاد میکنم و میگویم «امامخمینی». به محض اینکه این جمله را بر زبان جاری کردم، مردم با دنیایی شور و احساسات آنچنان صلواتی فرستادند که از شدت آن، مسجد به لرزه درآمد.
بنابراین مردم خیلی راحت لقب امام را پذیرفتند و گویی همه منتظر این چنین پیشنهادی بودند. همین واژهی «امام» در حقیقت نقطهی عطف و مهمترین بخش سخنرانی من بود. در پایان سخنرانی نیز مقداری دربارهی شخصیت امام صحبت کردم و آن را با مسائل عاطفی آمیختم و گفتم که این همه تلگراف از نقاط مختلف کشور برای امام آمادهی ارسال شد، ولی مراکز مخابراتی به دلیل اختناِ، تلگراف مردم را نگرفتند و نگذاشتند همدردی، احساسات و ارادت مردم به امام برسد. بعد هم با روضهی کوتاهی، سخنرانی را به پایان رساندم و پس از دعا از منبر پایین آمدم.
دوستان بعد از منبر، من را مورد تشویق قرار دادند. برخی نیز مثل آیتالله موسوی اردبیلی به من گفتند که سخنان شما خیلی تند بود. خودم هم تصورم این بود که دستگیر خواهم شد. بهخصوص اینکه وقتی روی منبر بودم، افسری که به نظر میرسید رئیس کلانتری محل بود، از فضای سرپوشیدهای که رو به روی شبستان مسجد قرار داشت، مرتب اشاره میکرد که از منبر پایین بیا. من هم اعتنایی نمیکردم و به سخنرانی خودم ادامه میدادم، گویی اصلاً متوجه اشارات او نیستم.
در همین فکرها بودم که آقای ناطق نوری رسید و دست من را گرفت و گفت: چرا ایستادهای؟ الان دستگیرت میکنند. سریع با من بیا. آقای ناطق ورزشکار و قوی بود و لذا با قدرت، جمعیت را میشکافت و تقریباً من را همراه خود میکشید. نزدیک درب مسجد، عمامهی من را برداشت و سپس من را از میان انبوه جمعیت و از مقابل مأموران به سرعت عبور داد و به خیابان پشت مسجد برد که اتومبیل پیکان خودش را در آنجا پارک کرده بود و فوری با ماشین او از صحنه دور شدیم.
بعد از من پرسید: کجا برویم؟ به غیر از منزل خودت و منزل ما، جای ثالثی را انتخاب کن. من به دلیل آنکه در فرار از قم به منزل آقای رستگاری رفته بودم و بهویژه ماجرای خواب خانم آقای رستگاری ـ که قبلاً توضیح دادم ـ به ذهنم آمد که به منزل ایشان برویم. با هم مشورت کردیم، آقای ناطق هم منزل آقای رستگاری را مناسب دانست و لذا به آنجا رفتیم. آقای ناطق بعد از آنکه من را به منزل آقای رستگاری رساند، با من خداحافظی کرد و گفت: آخر شب برمیگردم. بعداً دوستان تعریف کردند که دقایقی پس از خروج ما از مسجد، مأمورانی وارد حیاط و شبستان مسجد شدند و در پی من بودند.
آقای ناطق حدود ساعت یازده شب به منزل آقای رستگاری آمد و گفت: آقای مطهری خیلی نگران شما بود و من به او گفتم: جای او امن است. ضمناً گفت: آقای مطهری خیلی از منبر تعریف کرده و گفته است که حتی آقای مهندس بازرگان و دوستان ایشان هم از سخنرانی خیلی راضی بودند. آقای ناطق توصیه کرد که یکی دو روز در همان جا بمانم و گفت: آقای فروهر نظرش این است که شما در تهران نمانید و بهتر است یکی دو هفته به مشهد بروید.
به رغم این توصیه، در تهران ماندم و پس از دو روز اقامت در خانهی آقای رستگاری آخر شب به منزل خودم رفتم و به همسرم گفتم: هر کس تلفن زد و من را خواست بگو در منزل نیست و خودم به اتاِ طبقهی دوم منزل رفتم و قرار شد چند روزی آنجا بمانم، به گونهای که حتی فرزندان کوچکم و همسایگان متوجه حضور من نشوند. این طرح درست بود، چون یکی دو روز بعد مأمورین به منزل ما مراجعه کرده بودند و همسرم به آنها گفته بود که من مسافرت هستم. یک بار یک ناشناس جلوی درب منزل از فرزند کوچکم پرسیده بود: بابا کجاست؟ و او هم گفته بود مسافرت است، که احتمالاً از مأمورین ساواک بوده است. همین فرد از همسایهها هم سراغ من را گرفته بود که آنها نیز گفته بودند چون چند روز است او را ندیدهایم، ظاهراً در مسافرت است.
بعد از سخنرانی مسجد ارک و در روزهایی که مخفی بودم، نمیدانم به چه علت در بعضی از شهرهای ایران از جمله سمنان و نیشابور شایع شده بود که من را گرفتهاند و بعد هم زیر شکنجه شهید شدهام. نمیدانم ریشهی این شایعه، خود ساواک برای ارعاب مردم بود و یا آنکه منشأ دیگری داشت. جالب آنکه یکی از علمای نیشابور، یعنی جناب آقای موسوی (امام جماعت مسجد جامع نیشابور) که قبلاً مطالبی دربارهی وی بیان کردم، چند ماه بعد که من را دید، گفت: پس از شنیدن خبر شهادت شما، آنچنان بغض کرده بودم که دیدم یک جای خلوتی میخواهم که بلندبلند گریه کنم. به همین دلیل رفتم داخل حمام منزل و شروع کردم بلندبلند گریه کردن تا کمی آرامش پیدا کنم.
ماجرای دیگر، تکثیر نوار این سخنرانی و پخش آن در سطح بسیار وسیعی بود. حتی بعداً که من به اروپا رفتم، این نوار را در انجمن اسلامی آنجا دیدم. دوستانی که از آمریکا آمده بودند، گفتند: این نوار در همهی انجمنهای اسلامی در سراسر آمریکا بود و دست به دست میگشت. پس از انقلاب، یکی از مبارزان عراقی به نام آقای سیدتقی مدرسی به من گفت که نوار سخنرانی شما را به تعداد چند هزار نسخه تکثیر و در کویت و دیگر کشورهای خلیجفارس پخش کردیم. نزدیک همین مسجد ارک، شخصی بود به نام آقای توسلی که مغازهی نوارفروشی داشت، خودش به من گفت: حدود بیست هزار از این نوار را تکثیر کرده و فروخته است.
آنچه در سخنرانی مسجد ارک برای مردم جاذب بود، تجلیل از رهبر انقلاب، شکستن ممنوعیت نامبردن از امام و مخصوصاً طرح پیشنهاد لقب «امام» برای ایشان بود که به سرعت این لقب، شهرت یافت و همه آن را پذیرفتند و پسندیدند. چند هفته بعد در جلسهی روحانیت مبارز، شهید بهشتی همین مسئله را مطرح کرد و به من گفت: سخنرانی شما بسیار خوب و جالب بود، مخصوصاً کلمهی «امام». بعد فرمود: خیلی خوش ذوقی کردید که این عنوان را به کار بردید، زیرا بهترین لقب برای ایشان همین کلمهی «امام» است و سایر عناوین، جایگاه و شأن رهبری ایشان را به خوبی تبیین نمیکند. البته شهید بهشتی در جلسهی آن روز مسجد ارک نبود، ولی بعداً نوار سخنرانی را گوش کرده بود. مرحوم آقای مطهری نیز که بعداً به من تلفن کرد، از منبر خیلی راضی بود و گفت: همهی دوستان راضی بودند و خیلی مطالب خوب و بجایی مطرح کردید و خیلی تشویقم کرد. بهخصوص از اینکه من دستگیر نشده بودم، خیلی خوشحال بود. به ایشان گفتم: در این زمینه آقای ناطق نقش اصلی را داشت و اگر ایشان به موقع دست به کار نمیشد، احتمالاً دستگیر شده بودم. ضمناً آقای مطهری گفتند که آقای بازرگان به من تلفن کرد و از سخنرانی شما خیلی تعریف کرد.
در مقابل این تأیید و تشویقها، بعضی از دوستان نیز به من انتقاد میکردند و میگفتند: شما در سخنرانی خود بیش از اندازه از نقش روحانیت شیعه تجلیل کردید. بعضی از مقدسین خشک و علمای مقدسنما هم ایراد میگرفتند و به من میگفتند: شما چگونه جواب خدا را میدهی که آمدی برای ما امام سیزدهم درست کردی! من البته پاسخ مستدلی داشتم و میگفتم: به کار بردن کلمهی امام برای غیرمعصومین علاوه بر اینکه در آیات و روایات به کار رفته، کاربرد آن در کشورهای اسلامی هم معمول است. در ایران غیر معمول است، ولی در عراِ و دیگر کشورها آن را در مورد علمای بزرگ و مراجع به کار میبرند، مثلاً به مرحوم آقای حکیم هم «امام حکیم» میگفتند. به یاد دارم چند ماه پس از سخنرانی به مشهد رفتم و در جلسهای که روحانیون در منزل یکی از علما جمع شده بودند و من هم حضور داشتم، یکی از علما به من گفت: چرا عنوان «امام» را برای آقای خمینی به کار بردید؟ الان کمکم مردم میگویند «امامخمینی». کار بدی شد! و مسئولش تو هستی. به سخنانش پاسخ دادم، ولی متأسفانه تبدیل شد به نوعی جدال و علیالظاهر قانع نشد. متأسفانه در آن جمع کسی از من حمایت نکرد.
در ماجرای مسجد ارک، آنچه بیش از هر چیز دیگر من را خوشحال کرد، گوش دادن امام به نوار آن سخنرانی و ابراز رضایت ایشان بود. شاید پس از حدود دو هفته از تاریخ تشکیل مجلس مسجد ارک، آقای امام جمارانی را دیدم، ایشان به من گفت: احمد آقا از نجف تلفنی با من صحبت کردند و گفتند: به آقای روحانی سلام برسان و بگو امام از سخنرانی شما خیلی راضی هستند و ایشان که کمتر نوار سخنرانی کسی را گوش میکنند، سخنرانی شما را دو بار گوش کردهاند. من از شنیدن این خبر، خیلی خوشحال شدم و احساس کردم مطالبی را که در سخنرانی مطرح کردهام، به نوعی مورد تأیید ایشان است و در مجموع مشوِ بسیار خوبی برای ادامه فعالیتهایم بود.
به جز مجلس هشت آبان مسجد ارک، مجالس ترحیم دیگری نیز بر پا شد که یکی از آنها در مسجد همت بود و دیگری در مسجد امام حسین(ع) که سخنران آن عبدالرضا حجازی بود. در مسجد اعظم قم هم مجلس باشکوهی تشکیل شد که آقای خلخالی سخنرانی کرد. در مجموع، شهادت حاج آقا مصطفی، فضای جدیدی را در کشور ایجاد کرد و بر اثر آن کمکم نام امام در همه جا برده میشد.
منبع: کتاب خاطرات حجة الاسلام دکتر حسن روحانی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
چرا گفتم امام
دكتر حسن روحانی
۱۳۹۳/۱۰/۸