به گزارش نما به نقل از باشگاه خبرنگاران، پامنار، انتهای خیابانی بلند و پیچ در پیچ در همسایگی خانه فرهنگ محله پامنار، ساختمانی قدیمی، در حال تخریب و وقفی وجود دارد که در هر اتاق آن خانواده ای زندگی میکند. یکی از این افراد «محمود مشهدی محمد» 61 ساله و جانباز انقلاب است. همه ثمره زندگیاش را در اتاقی 6متری جای داده و از دوری اهل منزل به شدت رنج می برد. ما خبرنگاران صفحه دفاع مقدس روزنامه تهران امروز (روشنك محمدي، آزاده باقري، مريم عرفانيان و سيد هادي كسايي زاده) مهمان چند ساعته مشهدي محمد بوديم. با اينكه اتاق بسيار كوچك بود ولي به هر نحوي بود خودمان را جا داديم. بنده خدا مشهدي محمد كلي از ما پذيرايي كرد از نوشابه تگري تا كمپوت و ميوه و حتي دوغ محلي و ميگفت: شما اولين افرادي هستيد كه به خانه كوچك من آمده و من را جانباز خطاب ميكنيد.
جراحتهای یک زندگی
مشهدي محمد درباره مجروحیتش می گوید:5 آبان ماه سال 57 بود كه با یکی از دوستانم به قم رفتم. معمولا می رفتیم قم و اعلامیه های امامخمینی(ره) را به تهران می آوردیم. مادرم قمی بود و تقریبا تمام خانواده مادریام آنجا ساکن بودند. آن روز درگیری زیادی در قم بود. مردم دسته دسته در خیابانها ميآمدند و شعار میدادند. من و دوستم اعلامیهها را گرفتیم و همراه مردم شدیم. در صف جلو حرکت میکردیم که ناگهان گاردیها جلوی ما صف کشیدند و به سمتمان شلیک کردند. وقتی به هوش آمدم در بیمارستان بودم و دکترها مطمئن بودند که پایم را از دست میدهم، میگفتند با اسلحه ژ3 زخمی شدهام، کار خدا بود که پایم قطع نشد اما گودی عمیقی روی آن ايجاد و سه سانت از دیگری کوتاهتر شد.
كارگاه تراش شيشه داشتم
مشهدي محمد در لابهلاي صحبتهايش گريه ميكند ولي نميدانيم چرا و ادامه ميدهد: 8 روز بیمارستان بستری بودم و به خانه آمدم. در خانه مادرهمسرم از من پذیرایی می كرد اما زخمم عفونت کرد وهمان باعث کوتاهی پایم شد. قبل از اینکه زخمي شوم یک کارگاه تراش روی شیشه داشتم، البته در منزل کار می کردم و خرج زن و بچه هایم را با آن می دادم، بعد از مجروح شدن هم این کار را انجام می دادم اما کم کم سوی چشمهایم از دست رفت و خانه نشین شدم. کسی هم نبود از من حمایت کند.
اشک گوشه چشمش را پاک می کند وادامه می دهد: زنم خیلی از من مراقبت می کرد، یک روز برای تشکر او را بردم و خانهاي را كه با وام بنياد شهيد خريداري كرده بودم به نامش کردم ولي افسوس دوسال بعد تنهایم گذاشت و دیگر به خانه راهم نداد، شدم تنهای تنها، پسرها هم رهایم کردند و کاري به کارم ندارند، هیچ وقت علتش را نفهمیدم!
اين جانباز انقلاب با 35 درصد حق جانبازی که از بنیاد دریافت میکند زندگي را به سختی می گذراند. حقش کفاف زندگی خود را هم نمیدهد، اتاقی 6 متری که پر از ترک و بوی نا و نم است، بدون آب و گاز و هیچ وسایل گرمایشی و سرمایشی، دیوارهای ترک خورده و تبله کرده، ماهی 150 هزار تومان از حقوق 600 هزارتومانياش را می بلعد، بخشی را هم خرج مادر پیرش می کند و ته آن اندکی می ماند برای گذران زندگی، وي میگوید: من جانباز 60درصد بودم اما نمیدانم چرا یک دفعه حق جانبازیام را کسر و آن را به 35 درصد رساندند!هیچ جوابی ندارد برای اینکه چرا پسرها به او سر نمی زنند.
به زور ميگويند جانباز شیمیایی هستي!
در حالی که جانبازان شیمیایی در صدد آن هستند که جانبازی خود را ثابت کرده و بنیاد شهید به هیچ عنوان زیر بار این مسئله نمیرود مشهدی محمد مدعی می شود چندی پیش پزشکان به او اعلام کردهاند که شیمیایی شده است، مدتی هم در بیمارستان ساسان بستری بوده اما نمی داند کی و چطور به این بیماری مبتلا شده است!
دستان امام (ره) را بوسیدم
شايد تصوير حضرت امام خميني (ره) كه روي ديوارهاي ترك خورده خانه خودنمايي ميكند نظر هر مهماني را به خود جلب كند كه چرا اينطور از اين تصوير نگهداري ميشود. داستان را جويا شديم و فهميديم روزی که امام به ایران آمد او نیز به استقبال امام رفت. داستان جالبی از آن روز دارد. می گوید: برای دیدن امام رفته بودم بهشت زهرا، روی ویلچر نشسته بودم، چشمهایم را بستم و از ته دل آرزو کردم بتوانم کلامی با امام صحبت کنم ناگهان ویلچرم را سردست مردم دیدم، مرا بلند کردند توانستم دستان امام را بگیرم و جملاتی را از امام هدیه بگیرم، آنقدر هیجان زده شده بودم و سرو صدا زیاد بود که نشنیدم ایشان چه میگویند.
وی به تهران امروز می گوید: نمیدانستم از این ماجرا عکسی دارم، یادم می آید که نمایشگاه عکس برگزار شد و یکی از همسایهها به من گفت که عکسی با امام در نمايشگاه دارم. رفتم و عکس را گرفتم.
خاطرهاي با شهيد بهشتی
مشهدي محمد وقتی کمی حالش بهتر می شود به فکر می افتد فیلم روزی که امام را ملاقات کرده به دست بیاورد. سراغ موسسه و مرکز نشر میرود. خیلی تلاش میکند اما مسئول وقت اهمیتی نمی دهد. میگوید: دلسرد شده بودم و ناامید. در اتاقي باز بود داخل اتاق شدم تا ازكارمند به رئيس شكايت كنم كه چرا فيلم من را نميدهند. وقتي وارد اتاق شدم تعجب كردم شهيد بهشتي داخل دفتر نشريه نشسته بود. وقتی مرا دید از حالم پرسید و به او گفتم جانباز انقلاب هستم، دستی روی سینهاش برای احترام گذاشت و دستور داد به سرعت فیلمی که می خواهم در اختیارم قرار دهند. آنها هم همین کار را کردند و فیلمم را به من دادند. ولي بعدها معلوم شد آن كارمند فيلم من را تكه تكه كرده و قابل پخش نيست. ولي هنوز به یاد دارد که ایشان با چه احترامی در مقابلم قرار گرفت و ازمن خواست اگر مشکلی دارم با او در میان بگذارم. کاش امروز هم کسی می آمد و از من می پرسید که مشکلی دارم یا نه؟
دیپلم افتخاری هم دارد
اين جانباز انقلاب سواد خواندن و نوشتن ندارد اما با راهنمايي بنياد شهيد مدرک دیپلم را به او اهدا کردهاند تا شاید چند هزار تومانی به حقوقش اضافه شود. او در این باره می گوید: پارسال از طرف بنیاد به من گفتند بروم آموزش و پرورش و دیپلم بگیرم. راستش من سواد خواندن و نوشتن ندارم، به آنها گفتم این کار درست نیست اما معرفیام کردند به آموزش و پروش میدان شهدا من هم رفتم و دیپلمم را گرفتم و مبلغی به حقوقم اضافه شد.
همهاش وعده
او میگوید: خیلی به بنیاد مراجعه کردم، گفتند تا خرداد وامی به من میدهند تا با آن سرپناهی تهیه کنم، زندگی اینجا برايم خیلی سخت است. چند بار از پلهها افتادم و سقف روی سرم می ریزد. خسته شدهام از این همه سختی، حالا میگویند تا آخر سال وام می دهند راستش دیگر توان ندارم، من فقط میخواهم در شرایط معمولی زندگی کنم.
این جانباز 35 درصد ادامه میدهد: من خیلی تلاش کردم شرایط بهتر شود اما از کار افتادهام و نمیتوانم کار کنم، بنیاد هیچ کاری برای من انجام نمی دهد، بخشی از هزینه های زندگی مادرم هم به عهده من است و بچهها نیز کمکی به من نمی کنند. فقط نمی فهمم وقتی مسئولان بارها وضعیت من را دیدهاند چرا کاری نمی کنند؟!
عكس یادگاری با امام (ره) دلخوشی جانباز انقلاب +عكس
مشهدی محمد در اتاق 6 متری در پامنار، انتهای خیابانی بلند و پیچ در پیچ در همسایگی خانه فرهنگ محله پامنار، ساختمانی قدیمی، زندگی می كند.
۱۳۹۱/۳/۲۸