به گزارش نما به نقل از جام نیوز، اگر میشد خوشبختی را با خریدن یک بلیت به دست آورد، هرگز بلیتفروشها بدبختترین آدمها نبودند!
بعد از ظهر چهارشنبه تلفن همراهم زنگ میخورد و آن طرف خط، صدایی که قطع و وصل میشود، به شکلی نامفهوم به گوش میرسد؛ سلام... من علی ...یانم، شناختی؟! میگویم نه متأسفانه به جا نیاوردم... اینبار با صدایی که به ضجه شباهت دارد، میگوید: «یعنی میخوای بگی اسم منم یادت رفته؟!»
برای آنکه دلخوریاش برطرف شود، میگویم؛ از تمام حرفهایت فقط یک علی به گوشم خورد، صدا قطع و وصل میشد... مکثی میکند و میگوید: «علی اکبریانم، از زندان زنگ میزنم! دنیا روی سرم آوار میشود...»
پشت خط مردی است که وقتی جوان بود و من نوجوان بودم، روی سکوهای ورزشگاه با شعار "علی اکبریان، روماریوی ایران" تشویقش میکردم و وقتی تازه خبرنگار شده بودم، در سفر استقلال به اصفهان که با اتوبوس رفتیم و برگشتیم و من هم به لطف عمونصی همراه استقلالیها بودم، خیلی هوایم را داشت.
طی این 5 سالی که سرنوشت او را به پشت میلههای زندان کشانده، فقط یک بار با هم تلفنی صحبت کرده بودیم. میگوید شمارهات را از علی نظریجویباری گرفتم و گفتم با یک رفیق قدیمی گپ بزنم، دلم باز شود، البته اگر عارت نمیآید جایی بگویی روزی با هم رفیق بودیم!
این حرفش، طعنه و زخمزبان نیست اما دلم را به درد میآورد. بغض راه گلویم را بسته و برای آنکه صدایم نلرزد، میگویم قطع کن، الان از روزنامه میگیرمت... شمارهاش را میگیرم و بعد از سلام و احوالپرسی، نقش یک شنونده خوب را ایفا میکنم و میگذارم حرف بزند... حرفهایی که با گریه همراه است.
گریههای علی اکبریان را دیروز من شنیدم و حرفهایش را امروز شما بخوانید... حرفهای ستاره سابق فوتبال ایران که محکوم به حبس ابد است. ستارهای که بهتر از هرکسی میداند با خودش بد کرده و باید تاوان اشتباهش را پس بدهد...
علی اکبریان این روزها در زندان قزلحصار "نصیحت" نمیخواهد، "کمک" میخواهد، او همان مصیبتی است که گریهکن ندارد! رنجنامه علی اکبریان را بخوانید:
* خودم را نابود کردم
حالم بد است، آنقدر بد که اگر خودکشی گناه کبیره نبود، خودم را خلاص میکردم... کسی خبری از من نمیگیرد، تعارف که نداریم، از یاد رفتم و کسی به یادم نیست. گلهای هم نیست، مردم هزار گرفتاری دارند و قرار نیست به فکر منِ گرفتار باشند، آن هم به فکر کسی که خودش، خودش را گرفتار کرد. در دنیایی از مشکلات گیر افتادهام، با خودم کاری کردم که 50 دشمن هم نمیتوانستند انجامش بدهند. خودم را نابود کردم و حالا هم اصلاً رویش را ندارم حتی بگویم کمکم کنید. مقابل آیینه میایستم و به صورت خودم تف میاندازم!
* روی نگاه کردن صورت بچههایم را ندارم
برای عفو، نامه نوشتهام و الان روزها را میشمارم تا شاید عفو شامل حالم شود. حبس ابد کمرم را شکسته، چند ماه پیش مرخصی گرفتم و چند هفتهای کنار خانوادهام بودم، الان هم منتظرم عید شود، شاید دوباره مرخصی به من بخورد و چند روزی کنار خانواده باشم. دلم برای "نیوشا"، "ابرش" و برای خانوادهام تنگ شده اما حتی روی نگاه کردن به صورت دختر و پسرم را هم ندارم.
همدورههای من برای زن و بچهشان زندگی ساختند، من هم زندگی ساختم، یک زندگی نکبت! دخترم بزرگ شده و مدرسه میرود. من احمق الان باید بالای سرش باشم و مثل هر پدری صبح ببرمش مدرسه یا شب کنارش باشم. روزی صد بار به اینها فکر میکنم و حسرت میخورم، روزی صد بار با این حسرتها میمیرم و زنده میشوم.
* در زندان غصه خودم یادم میرود
الان همدورههای من دارند مربیگری میکنند و من در زندان، روزها را هدر میدهم. صبح که از خواب بلند میشوم، تا شب که میخوابم هر روزش تکراری است، هواخوری، سرشماری، کلاسهای آموزشی و دوباره روز از نو روزی از نو... بدترین نقطه جهان، زندان است.
از خدا میخواهم این 5 سال را از زندگیام بیرون بیاورد. تازه من که برای خودم آدم معروفی بودم و یک عده من را میشناختند و یک دنیا هم دوست و رفیق داشتم، حال و روزم این است. شما ببینید آنهایی که کس و کار ندارند، چه میکشند!
غصه آنها باعث میشود غصه خودم یادم برود. دلم میخواهد بروم کلاس مربیگری و بعد هم آموزشها را به زندانیها منتقل کنم تا یک کار مفیدی انجام داده باشم. دوست دارم به این آدمها که به ته خط رسیدهاند، کمک کنم.
* این چه بلایی بود سر خودم آوردم
یادش بهخیر سال 74 با مهدی فنونیزاده قرار گذاشتیم یک تیم منتخب ببریم زندان و با زندانیها بازی کنیم. من و آقامهدی با محرمی، منافی، ماجدی، حسنزاده، گروسی، خوراکچی و... آمدیم زندان و یک بازی دوستانه کردیم. روز اولی که به عنوان مجرم آمدم زندان، چشمم که به زمین چمن خورد، حالم بد شد.
گفتم خدایا آن روز با عزت و احترام آمدم، حالا با دستبند من را آوردهاند. گفتم خدا، من با خودم چه کردم؟ این چه بلایی بود که سر خودم آوردم؟! از روز اول خلافم تا روز دستگیریام 3 ماه هم طول نکشید و حالا باید تاوان 3 ماه اشتباه را تا آخر عمر پس بدهم. اشتباه کردم، خیلیها به من گفتند با آدمهای ناجور نچرخ اما گوش نکردم و حال و روزم این است. اگر اطرافم را خلوت میکردم، الان زن و بچه من هم در آسایش بودند.
* بعضیها بدجوری دلم را شکستند
خودم به خودم بد کردم و از کسی گله ندارم اما بعضیها در این مدت بدجوری دلم را شکستند. به آدمهایی که رفیقم هستند، زنگ زدم که کمک بگیرم، جوابم را ندادند یا دست به سرم کردند.
خدا شاهد است یک بار بچهام مریض بود، تماس گرفتم با دو، سه نفر از همدورههایم، تنها جوابی که شنیدم این بود؛ بگذار فکر کنم ببینم چه کاری میتوانم برای تو انجام بدهم! دوست داشتم زمین دهان باز کند و فرو بروم داخل خاک!
البته آدمهای بامعرفتی مثل نظریجویباری، افشین پیروانی، رضا شاهرودی و ... هم هستند که هوایم را دارند و هر وقت تماس گرفتم، دستم را گرفتند اما بعضیها یادشان رفته رفیقی به اسم علی اکبریان داشتند، انگار نه رفاقتی بود و نه علی اکبریانی!
دعا کنید به زندگی عادی برگردم
برایم دعا کنید، برای یک خطاکار پشیمان که میخواهد به زندگی عادی برگردد. شما که در رسانهها هستید و هر روز به همدورههای من که حالا مربی و مدیر شدهاند، زنگ میزنید و مصاحبه میکنید، گاهی وقتها یاد من هم باشید.
من هم اگر راه را گم نمیکردم و در مسیر درستی جلو میرفتم، الان مربی بودم، نه زندانی! برایم دعا کنید به زندگی عادی برگردم، به خاطر خانوادهام، همسرم و بچههایم که نباید پاسوز من شوند، دعا کنید خدا من را ببخشد و قانون یک فرصت و شانس دوباره برای جبران به من بدهد.
* میترسم به خانهام زنگ بزنم
الان در زندان وضعیت خیلی بدی دارم. فکر و خیال دیوانهام میکند. فکر اینکه بچهام مریض باشد، فکر اینکه خانوادهام مشکل داشته باشند و نتوانم کمکشان کنم. چه کنم جیبم خالی است. در این چند سال بدترین روزها را برای زن و بچهام رقم زدهام.
به جان جفت بچههایم خیلی روزها میزنم زیر گریه و دلم میخواهد به بچههایم زنگ بزنم و صدایشان را بشنوم اما میترسم تماس بگیرم و همسرم بگوید بچهها مریض هستند و پول درمانشان را ندارم. آنوقت باید چه خاکی روی سرم بریزم؟!
دوره ما که پول آنچنانی نبود تا درآمدی داشته باشیم و برای آینده پسانداز کنیم. من سال اولی که آمدم استقلال، ماشین زیر پایم را فروختم و رضایتنامهام را از پارسخودرو گرفتم و پول که نگرفتم، از جیبم هم هزینه کردم. سال دوم هم یک میلیون قرارداد بستم.
رنجنامه اكبریان؛
می ترسم به همسرم زنگ بزنم
ستاره اسبق فوتبال ایران گفت: «خیلیها به من گفتند با آدمهای ناجور نچرخ اما گوش نكردم و حال و روزم این است. اگر اطرافم را خلوت میكردم، الان زن و بچه من هم در آسایش بودند.»
۱۳۹۳/۱۰/۲۵
![اخبار مرتبط](/Images/RelatedNews.png)
![نظرات کاربران](/images/Comments.png)