به گزارش نما، در بررسي و نگاه به انديشههاي مرحوم دكتر شريعتي ابتدا بايد به شرايط زمان تحصيل شريعتي نگريست و به آنچه شريعتي را به سمت سوسياليسم سوق داد. نگاهي به گذشته مرحوم شريعتي نشان ميدهد كه او با توجه به اينكه در فرانسه تحصيل كرده است، همواره تحت تاثير سوسياليسم بوده است.
چرا كه اين كشور مركز سوسياليسم است و بطور كلي جريانها چپ و سوسياليسم ريشه فرانسوي دارند، چون هيچ كشور اروپايي مثل فرانسه باز توليد سوسياليسم نداشته و دليل هم اين است كه ايتاليك است (كساني كه زبان ايتاليايي دارند) كاتوليك هستند و زبان فرانسوي هم يكي از شعبه هاي زبان ايتاليك هست و اين زبان مختص كاتوليكهاست و اين زبان ايتاليك حالت همبستگي بين كشورهايي نظير فرانسه، بلژيك، پرتغال و اسپانيا را دارد و بعد از رنسانس، وقتي در فرانسه انقلاب رخ ميدهد جنس اين انقلاب سوسياليسم است و در راستاي تبديل كليسا ازيك سازمان كاتوليك به سمت جامعهشناسي سوسياليسم حركت ميكند.
بر همين اساس فرانسه تبديل به كشوري با ريشههاي سوسياليسم ميشود و وقتي فردي مثل شريعتي كه مذهبي هم بودهاست به اين كشور ميرود، خود به خود سمپاتي نسبت به سوسياليسم پيدا ميكند، اين در حالي است كه حتي وقتي يك فرد كاتوليك هم كه در چنين فضايي قرار ميگيرد او هم خلق و خوي سوسياليستي به خود ميگيرد.
اين مكتب سوسياليسم يك بنياد تفكري، علوم اجتماعي و انساني فرانسه در مقابل انگليس بوده است، بر اين اساس دران دوران هر روشنفكري به هر كشوري كه سفر مي كرد با تاثير گرفتن از مكتب و بنياد آن كشور به سمت و سوي آن سوق پيدا مي كرد.
به هر حال علوم انساني اسلامي نه غربگرايي است و نه شرق گرايي و فقط پيرو فرهنگگرايي است كه همان هويت انساني است و در علوم انساني تجلي مييابد و در حقيقت يك علوم انساني فرهنگگرا مبناي علوم انساني اسلامي ماست و اين دقيقا عكس فرانسوي هاست كه در آنجا علوم انساني سوسياليستي حاكم است و بر عكس انگليسيها كه تنها به دنبال علوم انساني فردگرا هستند.
اما بايد به اين نكته توجه داشت كه بزرگي شريعتي به اين است كه توانست در همان زمان، سوسياليسم فرانسوي را در خودش بازتوليد كند و با اسلام تطبيق دهد و سعي كند به دنبال نوعي تحليل سوسياليستي از اسلام باشد كه تابعي از فرهنگ چپ است.
در حقيقت شريعتي به دنبال ايجاد و بازتوليد يك نوع سوسياليسم و چپ اسلامي است و در تلاش است تا مذهب شيعه سازماني را رها كند و به سمت يك نوع سكولاريسم با بعد مذهبي حركت كند.
يعني شريعتي به دنبال اين بود تا بگويد كه مانند فرانسه كه از مسيحست فاصله گرفت بايداز شيعه سازماني فاصله گرفت و به سمت پروتستانيسم حركت كنيم و عملا يك سوسياليسم فرانسوي كه شكلي سكولار دارد را پياده كنيم. براي اين كار هم شريعتي در مقدمه بايد روحانيت شيعه را در ايران به كليسا تشبيه ميكرد كه البته اين كاررا هم ميكند و ميگويد روحانيت از يك سازمان است و اين سازمان روحانيت باعث شده كه روحانيت دچار انحطاط شود و بايد كلمه سازماني روحانيت را بشكنيم.
شريعتي در اين راستا معتقد است كه شيعه كه يك دين پويا بوده است با لايههاي عرفان مانند مسيحيان تلفيق شده و اين باعث انحطاط شده است.
بنابر اين شروع به نقد روحانيت ميكند كه اين اشتباه شريعتي بوده است، چرا كه روحانيت ما اصلا مبنا و ريشه عرفان مانند مسيحيت را نداشته است، بلكه مبناي روحانيت ما فقه عقلاني اقتصادي بوده است.
شريعتي همچنان سازمان روحانيت را به مسيحيت تشبيه و آن را نقد كرد كه البته مبناي سازمان روحانيت عرفان و قطع ارتباط با دنيا نيست، بلكه مبناي سازمان روحانيت رابطه با جامعه است و يك نوع اقتصاد و عقلانيت را در پس خود دارد.
به نظر ميايد كه اين بخش از ديدگاه شريعتي در نقد روحانيت به اين شكل، اشكال دارد و البته برخي اين ماجرا را رها نكردند و حتي آنهايي كه از دوستان شريعتي بودند مثل محمدرضا حكيمي هويت صنفي روحانيت را مطرح كردند و بعدها هم سازمان روحانيت كه توسط تفكر شريعتي در جامعه مطرح شد، از سوي چپهاي اسلامي بعد از انقلاب تحت فشار و برخورد براي نابودي اين سازمان قرار ميگيرد كه اينها همه خطا بود و هر اقدامي كه انجام دادند تنها در راستاي وقت تلف كردن بود، چون اصلا سازمان روحانيت شيعه مثل مسيحيت عرفاني نبود كه بتوان آن را نقد كرد.
اما بعدها آنايي كه چپ اسلامي بودند خود ليبرال شدندو به شدت در قالب اصلاح طلبي تجلي پيدا كردند و به شدت اقتصادگرا و سكولار شدند و اين نشان داد كه مبناي اين تفكر شريعتي از ابتدا صحيح نبوده است و يك بحث غلطي بود چون عقلانيت روحانيت ريشه در فقه روحانيت و حكمت عملي دارد كه البته حكيمانه هم است.
اما مشكل اصلي اين است كه روحانيت هنوز فقه را برجسته نكرده است، اما امام راحل، مرحوم علامه طباطبايي و حتي مرحوم آيت الله مشكيني تلاشهاي زيادي در راستاي نهادينه كردن فقه حكيمانه و سازماندهي آن انجام دادند.
رشد و پيشرفت تابعي از پروتستانيسم اسلامي نيست، بلكه تابعي از عقلانيت است و اينجا ربطي به غرب هم ندارد، اما در سازمان روحايت مبنا عقل و فقه و اقتصاد و زندگي و سياست و اجتماع است.
اما بطور كلي بايد اين موضوع را مد نظر داشت كه شريعتي چند دوره داشته است، در ابتداي كار آنچه ياد گرفته يك نوع مباني شرق شناسي زدگي است كه در خصوص اسلام در ذهن دارد و ابتدا يك نوع عرفانگرايي سني در كارهايش وجود دارد و بر اين اساس به نقد سازمان روحانيت ميپردازد و در مرحله بعدي به سوي عرفان شيعي ميرود و بعد بر اين اساس با ملاك قرار دادن حضرت علي(ع) در نظر دارد تا از اين طريق به نقد نگرش سنتي به دين برود.
شريعتي به دنبال اين بود كه حضرت علي(ع) را بر مبناي يافتههاي فكري خودش كه عمدتا چپگرايانه هم بود تفسير كند؛ شريعتي اول بيشتر روي خلافت تاكيد ميكند، اما شريعتي دوم وقتي متوجه ميشود كه اين مباني خيلي با هم سازگار نيست به سمت امامت و امت ميرود و سعي ميكند با شاخص امام علي(ع) اين ماجرا را مطرح كند، هر چند ريشه عرفاني دارد اما نگاه سوسياليستي هم دارد. بعد بحث عدالت، آزادي و عرفان را شروع ميكند و اين شعار شريعتي است، به عدالت هم اكتفا نميكند و بعد كه متوجه ميشود سوسياليسم در فرانسه هم نتيجه نداده و ركود اجتماعي ايجاد كرده است به سمت آزادي هم كه همان ليبراليسم است رجوع ميكند.
بعد مطرح ميكند كه هر دوي آزادي و عدالت بدون معنويت هستند كه اين معنويت را درعرفان كه شعار سوم است ميبيند و بعد كه به پختگي به دنبال يك امتي است كه به گفته خودش هم به يك سوسياليسم ميرسد هم به ليبراليسم ميرسد و هم به معنويت كه البته اين ماجرا در انديشه مطهري هم وجود دارد كه مطرح ميكند ما هم فردگرا هستيم هم جامعهگرا و هيچ كدام را مطلق نداريم و در اينجا عملاً شريعتي و مطهري به هم ميرسند.
عملاً در انديشه اجتماعي و فلسفي و جمع بين فرد و جامعه شريعتي و مطهري به هم ميرسند و در نهايت به اختلاف ميخورند.
شريعتي در اين شرايط بود كه عرفان و فلسفه را به يك معنا با هم تلفيق كرد و مباحث حكمت گونه رسيد و حكمت اجتماعي را شكل داد و اين تفكر باعث ميشود كه طلاب جوان در حوزه و دانشگاه به همراه رهبري امام با توجه به اين حكمت حركت كنند و انقلاب به پيروزي ميرسد و شريعتي در انقلاب تاثيرگذار بوده است اما در كنار او ديگران را هم بايد لحاظ كرد.
به هر حال جامعه شناسي اسلامي را شريعتي بنيان گذاشته است، اما بايد به اين نكته توجه كرد كه تمام آنچه شريعتي مطرح كرده است در كل شش سال به طول انجاميده و فعاليت او به همين شش سال ختم ميشود، اما مباني كه شروع كرده مباني جدي بوده است، به عنوان مثال بحث امت و امامت بزرگترين مبناي يك جامعه شناسي اسلامي است و شريعتي روي اين موضوع فعاليتهاي زيادي انجام داده است كه متاسفانه جامعه امروز از اين مهم غافل است.
به طور كلي بايد در راستاي حفظ انديشهها همه نظريات دكتر شريعتي را در دنياي امروز مورد مطالعه قرار داد و در بوته نقد و نظر و بررسي قرار داد. البته بايد تمام انديشههاي اجتماعي كه وجود داشته را بايد ديدگاه نقادانه مطالعه كرد.
منبع: هفته نامه مثلث
نقد شريعتي از نگاه فياض
اشكال شریعتی در نقد روحانیت چه بود؟
شریعتی همچنان سازمان روحانیت را به مسیحیت تشبیه و آن را نقد كرد كه البته مبنای سازمان روحانیت عرفان و قطع ارتباط با دنیا نیست، بلكه مبنای سازمان روحانیت رابطه با جامعه است
۱۳۹۱/۳/۳۰