آنچه در پي ميآيد سخنراني مبسوط و پرنكته محقق ارجمند جناب دكتر حسن رحيمپور ازغدي است كه در بهمن ماه 85 در جمع برخي از تشكلهاي دانشجوئي سراسر كشور و نيز عدهاي از زندانيان سياسي در موزة عبرت ايران ايراد شده است.
بسمالله الرحمن الرحيم
اين جلسه از حيث زمان ، مكان و حضار، يك جلسه فوقالعاده است و يادم نميآيد كه در هيچ جلسه مشابهي، توفيق شركت داشته باشم. مردان و زناني كه در اينجا حضور دارند، روزگاري هنگامي كه شهر در خواب ناز بود، در اينجا زير ضربات شلاق و تازيانه، نام خدا را بر زبان ميآوردند و وقتي بقيه دنبال عافيت بودند، آنها در اينجا عذاب ميكشيدند و هيچ اميدي به بيرون از اين محوطه و پشت اين ميلهها نداشتند، هيچ اميدي به پيروزي و به اينكه روزي مشهور ميشوند و در اينجا مهماني ترتيب داده مي شود! نداشتند. برادران و خواهراني كه از آجر، آجر اين محوطه و از لحظه لحظهاش خاطراتي دارند كه هرچه براي ما بازگو و تعريف كنند، به ما قابل انتقال نيست، گرچه من خاطرات اين دوستان را تا آنجا كه به دستم رسيده، خواندهام و توصيه ميكنم كه شما هم حتما بخوانيد: خاطرات سركار خانم دباغ، خاطرات آقاي عزت شاهي، آقاي احمد احمد، آقاي منصوري و ديگران كه الان در يادآوري نامشان حضور ذهن ندارم. اينها را بگيريد و نه به عنوان رمان و داستان و قصه، بلكه براي اينكه بدانيد براي آنچه كه به شما به عنوان نسل سوم انقلاب رسيده، چه بهاي سنگيني پرداخت شده است، بخوانيد.
بنده در اين جلسه حلقه واسط بين دو نسل هستم. يكي نسلي كه در اينجا تازيانه خوردند و ما از پائين به آنها نگاه مي كرديم و اخبارشان را ميشنيديم، نسلي كه در زمان انقلابي 13، 14 سال داشت و نديده به اين جور افراد افتخار ميكرد و نسل شما كه طبيعتا دوران انقلاب و دوران جنگ و آن مصيبتها را نديده است. ميدانيد كه يك چيز ارزشمندي به دستتان رسيده، اما نميدانيد چقدر ارزشمند است و چقدر براي هر لحظهاش، مصيبت كشيده شده است.
اولا در اين جمع عمدتا اعضاي شوراي مركزي تشكلهاي دانشجويي سراسر كشور شركت دارند كه در واقع نماد نسل سوم انقلاب و بچههاي سياسي دانشگاهها و بچه مسلمانهائي هستند كه ميخواهند راهي را ادامه بدهند كه شما بزرگواران در اينجا شروع كرديد و يا قبل از شما ديگران شروع كردند و شما در اينجا برايش هزينه پرداختيد. براي اين بچهها هنوز فرصت هزينه پرداختن نرسيده؛ هنوز فرصت پيدا نكردهاند. هنوز نه بمباران شيميائي ديدهاند، نه شلاق خوردهاند، نه توي كوچه پسكوچهها، خطر ترور تهديدشان كرده و با خود فكر كردهاند كه صبح از خانه بيرون ميآيند، ممكن است سالم به خانه برنگردند و يا ترور شوند؛ ولي روحيه و آمادگي لازم براي اين نوع مقاومتها را در چشم اين بچهها ميشود ديد و اگر روزي نوبت امتحان به آنها برسد، مطمئن باشيد از كساني كه در سلولهاي اينجا – كميته مشترك خرابكاري- شلاق ميخوردند و مقاومت ميكردند، عقب نخواهند ماند.
من اول از دوستان متصدي اين موزه صميمانه تشكر ميكنم كه با اينكه واقعا چندان كمكي به آنها نميشود و خيلي به آنها نميرسند، خيلي براي اينجا زحمت ميكشند و از مسئولان ميخواهيم كه به متصديان اينجا كمك كنند. ما بايد موزه مقاومت، موزه انقلاب، موزه دفاع مقدس داشته باشيم. اينها نماد مقاومت ملت ما و نسلهائي است كه فداكاريهائي كردند كه كم نظير و حتي بعضي از آنها بينظيرند، منتها ما نتوانستيم شرح اين ايثارها و مقاومتها را به بشريت و حتي به نسل بعدي خود منتقل كنيم. در و ديوار اينجا با ما حرف ميزنند. جلسه در شكنجهگاه تشكيل شده، يعني در جائي كه خواهران و برادران يكي دو نسل قبل از شما، در اينجا سلاخي شدند، اما دست از ارزشها، توحيد و اهداف متعالي و عدالتخواهي بر نداشتند. اگر چند لحظه سكوت كنيم و آن دوران را در ذهن خود تصور كنيم، هنوز در اينجا بوي خوني را كه از كف پا و اعضاي بدن اينها به در و ديوار ميپاشيد و نيز صداي فريادهايشان را در رير شكنجههاي طاقتفرسا مي شنويم. در اينجا عدهاي به شهادت رسيدند و عده بيشتري دچار نقص عضو و بيماريهاي مزمن جسمي و روحي كه بعضي از آنها مادامالعمر بوده است، شدند واينها بخشي از بهاي سنگيني است كه نسل قبل از شما پرداخته است. و تازه وقتي از همه موانع عبور كرديم و انقلاب محقق شد، جنگ و تروريسم و جنگهاي داخلي پيش آمد و دهها هزار تن در دهه اول انقلاب، بار ديگر جان و مال و جسم خود را در راه حفظ همين ارزشها و آرمانها فدا كردند، بنابراين دانستن اينكه چه قيمتي براي پيروزي انقلاب اسلامي پرداخته شد، هم مسئوليت نسل سوم انقلاب و هم جرم انقلاب فروشان وسازشكاران را تشديد ميكند.
آن طور كه متصديان و دوستان ما در اينجا به من گفتهاند، در اينجا بيش از 90 نوع شكنجه، اعمال ميشده است و آخرين مدلهاي مدرن و علمي غربي شكنجه، در اينجا توسط آمريكاييها و انگليسيها آموزش داده ميشد و هر ماه روش جديدي ميآوردند كه اين علميتر! و جديدتر است و اين را به كار ببريد. همه اينها روي پسران و دختران مجاهد و اسلامخواه ما امتحان ميشد و انعكاس ناله شهيد و نعره جلاد، زمزمه الله الله بچههائي را كه از اين نردهها آويزان ميشدند و يا در اتاقها، به آپولو بسته ميشدند، شلاق ميخوردند، سوزن داغ زير ناخنهايشان فرو ميشد و آن طور كه بعضي از دوستان ميگفتند، آب جوش وارد مجاري ادرار آنها ميكردند و پدر و پسر، زن و شوهر، مادر و فرزند را جلوي روي هم شكنجه ميكردند كه خون يكي روي سر و صورت ديگري بريزد و صداي ناله يكديگر را بشنوند؛ اهانتهائي كه ميكردند، هتك حرمتهائي كه ميكردند؛ گوشت كف پا ميرفت و شلاق به استخوان ميرسيد، شكنجه ميكردند، فحش ميدادند، را هنوز ميشود در اينجا شنيد. همه اين كارها انجام ميشد تا نهايتا آنها دست از اسلام، دست از شهادت و دست از ارزشها و آرمانهاي درخشان خود بردارند، همچنان كه بسياري هم دست برنداشتند.
مردم هم اگر اين مسائل را فراموش كنند، خداوند فراموش نخواهد كرد و اساساً يكي از اشتباهات كساني كه واردگود مبارزه ميشوند، اين است كه به حساب مردم كار كنند. بايد به نفع مردم كار كرد، اما نبايد به حساب مردم كار كرد، چون مردم خيلي چيزها را نميدانند و نميفهمند و تا آخرش هم نخواهند فهميد و تازه همان بخشي را هم كه ميفهمند، مشكلي را حل نخواهد كرد، اما خداوند ميداند مجاهدان راه او، در اين سلولها چه شكنجههائي را تحمل كردند؛ كساني كه شايد اصلا نامشان را هم ندانيم و خاطراتشان هم در جائي چاپ نشده و يا كساني كه در دوران جنگ تحميلي در كوههاي پر برف كردستان يا كوير تفتآلود فكه، هور و در نخلستانهاي آن سوي اروند، به شهادت رسيدند. در سكوت و تاريكيها چنان فداكاريهائي شد كه هيچ كس نفهميد و ندانست و تا آخر هم جز خدا نخواهد دانست و خدا كافي است. مردم اگر همه چيز را هم بدانند، كه نميدانند، دردي را دوا نخواهد كرد.
امام حسين(ع) دردعاي عرفه تعبير زيبائي دارند و ميفرمايند: «الحمدلله الذي لا تديع عنده الودايع، جازي كل ضايع: سپاس خداوندي را كه هرچه را كه نزد او به وديعه بگذاريد، ضايع نخواهد شد. هر عمل صالحي و هركار نيكي كه انجام بدهيد و نزد خداوند به امانت بگذاريد، او فراموش نخواهد كرد.» مردم فراموش ميكنند، ولي او فراموش نخواهد كرد. سپاس خداوندي را كه براي هر عملكنندهاي پاداشي را در نظر ميگيرد و چندين برابر پاداش ميدهد، ولو اينكه خودش هم خبر نداشته باشد كه چه عمل صالحي را انجام داده است. در بعضي از روايات از قول پيامبر(ص) نقل شده كه: «خداوند براي برخي ازانسانها پاداشهائي را در نظر گرفته كه نه چشمي ديده، نه گوشي شنيده و نه قلبي تصور كرده و بعدا خواهند ديد».
اما دنيا آنطور هم كه ما تصور ميكنيم، بيحساب و كتاب نيست كه حالا يك عدهاي فداكاري كردند و يك عدهاي نكردند و چه فرقي است بين مجاهدين و قاعدين؟ در انقلاب و جنگ يك عدهاي، از بچههايشان، اموالشان، سلامتشان، آبرويشان گذشتند، يك عدهاي هم نگذشتند و تماشا كردند و اينها همه مثل هم هستند. كي به كي است؟ اما واقعيت اين است كه اينطور نيست و يك وقتي مو را از ماست بيرون ميكشند. ابدا اينطور نيست كه كسي كه كتك خورد و زجر كشيد با آن كسي كه هيچ صدمهاي نديد، با هم مساوي هستند. خداوند ميفرمايد: «فضلاللهالمجاهدين عليالقاعدين اجراً عظميا» هر كس براي خدا جهادكرده، هرقدر هم اندك باشد، به همان ميزان نسبت به قاعدين، ولو مؤمن و مقدس باشند، برتري دارند. وقتي خداوند ميفرمايد: «اجراً عظيما»، انسان بايد متوجه بشود كه ميزان اين پاداش خارج از تصور اوست.
كساني را اينجا آوردهاند كه گاهي جرمشان خواندن يك اعلاميه يا يك كتاب بوده و يا در مجلس خصوصي، نقدي به شاه يا آمريكا يا اسرائيل كردهاند. همين عكس العملي كه اين روزها درباره هولوكاست نشان ميدهند كه اصلا نميگذارند كسي تحقيق كند و ببيند واقعا چند نفر كشته شدند و حقيقت امر چه بود. چند روز پيش در خبري خواندم براي يكي از اعضاي اتحاديه اروپا، به دليل اينكه چنين اظهار نظري كرده، حكم بازداشت صادر كردهاند. در آن دوران هم براي يك مقاله، يك اظهارنظر و يك كتاب، افراد را به اينجا ميآوردند و شكنجه ميكردند. اينجا آزمايشگاه حقوق بشر و آزادي بيان آمريكائي و غربي بوده است! اين طور نبوده كه هر كسي را كه به اينجا ميآوردند، اهل مبارزه مسلحانه بوده و اسلحه دستش گرفته و مثل آقاي عزت شاهي يا مثل سركار خانم دباغ اتهاماتشان سنگين بوده. خيليها بودند كه مثلا در دانشگاه، يك صفحه كتاب يا يك مقاله خوانده يا يك حرفي زده بودند. آنها را به اينجا ميآوردند و كتك ميزدند و شكنجه ميكردند و از اين كميته مشترك ضد خرابكاري تا زندانهاي گوانتانامو و ابوغريب و شكنجهگاههائي كه در خود اروپا و امريكا دارند، آزمايشگاه حقوق بشر آمريكائي! بودهاند و هستند و سيطره نظام سرمايهداري بر دنيا، تاكنون به اين شكل اعمال و حفظ شده است! اسم اين كارها را هم ميگذاشتند: «بازجوئي از نوع فني». در اعترافات تهراني، ناظري پور و جعفرقلي صدري كه اولين رئيس اين تشكيلات بوده، آمده، در گزارشاتي كه ميدادند، اسم شكنجهها را ميگذاشتند: «بازجوئي از نوع فني»، يعني اهل فنانيت و تكنولوژي هم بودهاند. غرب فقط همين نوع فنانيت و تكنولوژي را به شرق صادر ميكند. آنها تكنولوژي هستهاي و امثال آنها را به كشورهاي ديگر نميدهند، اما فنوني از اين دست را خوب به اين طرف ميفرستند.
در اسنادشان از قول جيمز لايف، تئوريسين سيا، آمده است كه امريكائيها هر سال سمينارهاي آموزشي را در پنج قاره برگزار ميكردند تا جديدترين متدها و مؤثرترين روشهاي شكنجههاي زود بازده را به پليس دهها كشوري كه حكومتهايشان وابسته به امريكا بودند، از جمله ساواك ايران، آموزش بدهند. بعضي از سربازجوها اعتراف كردهاند كه در امريكا، انگليس و اسرائيل آموزشهاي ضمن خدمت داشتهاند و آخرين شيوههاي شكنجه را كه در آنجا اختراع و كشف ميكردند، ميآموختند و مدرنترين ابزارهاي شكنجه و تخصص در عذاب دادن انسان و تحقير او را به كار ميبردند تا روح و بدن و شخصيتش را تحت فشار بگذارند و او را خرد و به اصولش خيانت كند. اين روشها را درامريكا، انگليس و اسرائيل كشف و اختراع ميكردند و سپس در زندانهاي دهها كشور تحت ستم، از جمله در خاورميانه اسلامي، در شرق آسيا، در عمق افريقا و در امريكاي لاتين و ايران به كار ميگرفتند و روي بچههاي مبارز امتحان ميكردند. هنوز هم دارند اين كار را ميكنند. حالا ايران رها شده است، اما در كشورهاي ديگر هنوز مشغولند. ايران هم اگر رها شده، ميبينيد كه چقدر تحريم و تهديد و فشار هست تا آن را به بند بكشند، چون ايران نه تنها خودش رها شد، بلكه الهامبخش بسياري از كشورهاي ديگر شده است و دارد به آنها ميگويد كه ما زنجيرهاي اسارت را پاره كرديم، پس اين كار، شدني است، شما هم حركت كنيد. پيام انقلاب به همه مردم جهان اين است و به همين دليل هم، امپرياليسم، آن را رها نميكند. اگر ما كشوري بوديم كه ازاد شديم، اما كاري به كار آنها نداشتيم و آنها هم كاري به ما نداشتند، اين قدر توطئه نميكردند، ولي ميبينيد كه همه ملتها دارند به ملت ايران نگاه ميكنند و متوجه ميشوند كه اينها با تمام فشارهائي كه رويشان هست، رها شدهاند، پس اين امر، شدني است.
بنابراين ما در اينجا يك خبر خوب داريم و يك خبر بد. خبر خوب اينكه بهرغم همه شكنجهها، جنگها و ترورهائي كه بر ما تحميل كردند، ايران به نام اسلام، آزاد شد و با اينكه همه ميگفتند كه اين زنجيرها پاره شدني نيست، اما ملت ايران رها شد. اما خبر بد اينكه «زنجيرسازان» هنوز هستند، گرگها هنوز زندهاند و دارند در اطراف ما زوزه ميكشند. آنها در عراق، در افغانستان، در جنوب و در نقاط مختلف دنيا در كمين ما هستند. اما يك خبر خوبتر اينكه با آنكه ساليان سال در ذهن مردم دنيا فرو كرده بودند كه اينها شكستناپذيرند، در كشور ما دو بار، يك بار در دوران انقلاب و يك بار در جنگ تحميلي شكست خوردند و ذليل شدند و بهرغم همه فشارهائي كه در ظرف اين سالها بر ما وارد كردهاند، همه پروژههايشان شكست خورده است. امروز امام مجاهدين و سرور همه شهدا در ميان ما نيست، اما صداي او از مرزهاي ايران بيرون رفته و همه مبارزان جهان، اعم از كشورهاي منطقه و امريكاي لاتين، امام و سربازان امام را ميشناسند.
در خاطرات فردوست آمده كه غرب از سال 38 تصميم گرفت شكنجه روشمند و به اصطلاح، متدولوژيك را زيرنظر مستقيم خود در ايران اعمال كند، ولي چند سال بعد از آن قيام 15 خرداد 42 به راه افتاد. او ميگويد ما از سال 38 آموزش شكنجه را مستقيما زير نظر امريكائيها و اسرائيليها آغاز كرديم. خود فردوست در لندن توسط انگليسيها آموزش داده ميشود تا دفتر ويژه اطلاعات را راهاندازي كند. تهراني كه يكي از شكنجهگران سفاك بود و بعد از انقلاب اعدام شد و صداي آمريكائيها درآمد كه چرا اعدام ميكنيد و تكليف حقوق بشر چه ميشود، در دادگاه گفت كه امريكائيها و اسرائيليها و انگليسيها، حتي در حد جزئيات، به ما آموزش شكنجه ميدادند و در همين كميته مشترك، به صورت سه شيفته كار ميكرديم، يعني 24 ساعته مشغول شكنجه و بازجوئي بودند. او ميگويد در سال 56 كه امريكائيها احساس كردند فشار بيش از حد است و احتمال دارد در ايران انقلاب شود، فرمودند!! كه سلولهاي اينجا را موكت كنند و به بعضي از زندانيها قاشق بدهند! يكي از نمايندگان صليب سرخ هم به زندانيها گفته بود: «شما خودتان يك كاري كنيد كه كمتر به شما فشار بياورند، وگرنه ما با شاه پروتكل داريم كه هر گزارشي كه تهيه كرديم، يك نسخهاش را براي او بفرستيم، بنابراين شما تصور نكنيد هرچه كه بگوئيد يك جايي هست كه بررسي ميكند و ميآيند و اينها را محاكمه ميكنند، بلكه يك نسخه مستقيما پيش خود شاه ميرود.» يعني خيلي فكر نكنيد خبري است! اين هم نهادهاي بينالمللي حقوق بشريشان!
باز در اسناد ساواك هست كه در زيرزمين زندان اوين و خانههائي مثل خانه سرهنگ زيبايي، عدهاي از مبارزين را سلاخي ميكردند، قصابي و شكنجه ادامه داشت. امثال اين آقا ابتدا به عراق رفتند وسعي كردند با راه انداختن جنگ كردستان و بلوچستان و گرگان و نزاعهاي داخلي و دعواي شيعه و سني و كودتاي نوژه، رژيم را ساقط كنند و بعد هم كه به وسيله جنگ به نتيجه نرسيدند، حالا كميتههاي حقوق بشري درست كردهاند و توسط تلويزيونها و ماهوارههاي لس آنجلسي، نظراتشان را پخش ميكنند.
حسنين هيكل، ژورناليست مشهور مصري ميگويد: «من در زمان شاه به ايران آمدم و به من فيلمي را نشان دادند كه يك خانم مسلماني را برهنه كرده بودند و با آتش سيگار، بدن او را ميسوزاندند. من پرسيدم: چرا از اين صحنهها فيلم گرفتهايد؟ اين كه به ضرر شماست. خيلي عادي جواب دادند كه اينها فيلمهاي آموزشي است. ما تهيه ميكنيم و امريكائيها به كشورهاي ديگري كه تحت كنترل آنهاست، ميفرستند تا نحوه صحيح شكنجه كردن را ياد بگيرند! اينها براي انتقال تجربه است!». انتقال معرفت و دانش و تكنولوژي، در اين حدش از نظر آقايان اشكالي ندارد! صدها پست سازماني با توجه به الگوهاي سيا و اسكاتلنديارد و موساد در اينجا تشكيل شد و شروع به فعاليت كردند و از سال 52 در اينجا سه شيفته كار ميكردند. گمان ميكنم در خاطراتآقاي عزت شاهي خواندم كه ظرف غذا و ظرف ادرارشان يكي بود. جداً توصيه ميكنم كه خاطرات اين بزرگواران را بخوانيد تا ببينيد كساني كه بشر را سلاخي ميكنند، چطور سنگ حقوق بشر و دموكراسي و آزادي را به سينه ميزنند. اينها را بخوانيد تا بدانيد ارزشهاي انقلاب چگونه ذره ذره توليد و حفاظت شدهاند و ما نبايد زود بترسيم و عقبنشيني كنيم. اينهائي را كه اهل ترديد و سازش هستند، نبايد اجازه بدهيم هدايت انقلاب را به عهده بگيرند. براي اين انقلاب بهاي سنگيني پرداخت شده است.
هنگامي كه شهيد رجائي به عنوان رئيس جمهور به سازمان ملل در نيويورك رفت، در مصاحبهاي مطبوعاتي، خبرنگاران به ايشان گفتند: «شما بنيادگرا هستيد، حقوق بشر را در ايران نقض كردهايد، بعضي از سران رژيم قبل را اعدام كرديد، انقلاب ايران مروج تروريسم بينالمللي شده...» و از اين حرفها. مرحوم رجائي به جاي اينكه جواب بدهد، جورابهايش را در آورد و پاهايش را جلوي دوربينهاي تلويزيوني گرفت و گفت: «آن حقوق بشري كه شما از آن حرف ميزنيد، ردش كف پاهاي من معلوم است. شلاقهائي كه كف پاهاي من خورده، با آموزش امريكائيها و انگليسيها و اسرائيليها بوده و شكنجهگران ايراني حكومت تحت حمايت شما، اجرا كردند.» و هيچ جواب ديگري نداد. بعد كه ايشان برگشت، در بعضي از مطبوعات و محافل ميگفتند كه رجائي آدم پاكي است، آدم خوبي است، اما قشري و امل و بيسواد و عوام است و عرف ديپلماتيك سرش نميشود. اين آدم، آبروي ما را برد. مرد حسابي! مگر آدم جلوي دوربينهاي تلويزيوني جورابش را بيرون ميآورد؟ آبروي ما را پيش روشنفكرها و رسانههاي غرب بردند، ديگر آبروئي برايمان نماند! به جاي اينكه هرجا ميرود به او افتخار كنيم، اين جوري آبروي ما را ميبرد. بني صدر به شهيد رجائي ميگفت: خشك سر!
اين وضعيت، اكنون گذشته است. نسل ما كه بين ان نسل و نسل شماست، سنش اقتضا نميكند كه افتخار شلاق خوردن در اينجا را داشته باشد و چه خوب! چون معلوم نبود كه اگر ميخورديم، چه ميكرديم! ولي اين را يادم هست كه نسل ما، به كساني كه چريك ميشدند و در راه آرمانهاي خود شلاق ميخوردند و شكنجه يا در به در ميشدند و زير شلاق، خدا را صدا ميزدند و با ياد خدا ميتوانستند شكنجه و اهانت را تحمل كنند، واقعا با افتخار و غبطه نگاه ميكردند. فقط يك چيز است كه ميتواند در چنين شرايطي به انسان صبر و تحمل بدهد و به داد انسان برسد و آن ايمان به غيب است. در اين جور جاها ديگر شعارهاي سياسي و پزهاي چپ و راست و فيگور و ژستهاي انقلابي و سخنراني و دكلمه و انشا به درد نميخورد، چون اينها مال وقتي است كه بقيه هم هستند و زير بمباران شيميايي و آتش و تركش كه بچههاي سالم، ديگر نيستند و همه با استخوانهاي شكسته و شكمهاي دريده و دست و پاهاي شكسته افتادهاند، يكي آنجا ناله ميكند، پنج تا اينجا شهيد شدهاند و همه جا دود و باروت و آتش است، ديگر نه مارش به درد ميخورد نه سخنراني، نه هيچ چيز ديگري و فقط انسان ميماند و آنچه كه از قبل براي خودش فراهم كرده و در او ريشه دارد و دروني شده است. آنجا شعار و ريا و تظاهر نيست و فقط جاي عقايد خالص و صميمي است.
اولين بار كه من در عمليات خيبر در سال 62 مجروح شدم، تا يك ربع هرچه فكر ميكردم آيهاي از قرآن يادم نميآمد. با خودم گفتم: «چقدر لقلقه زبان با آنچه كه در لحظه مرگ و زماني كه بايد چشم در چشم مرگ بدوزي و فقط تو ماندهاي و او، فرق دارد.» اين امام بود كه به همه مبارزان فهماند كه اگر ميخواهيد مجاهد درستي باشيد، بايد ايمان به غيب را در باور و دل خود درست كنيد، والا با تندروي و وراجي حل نميشود، چون در آن لحظه، فقط تو ميماني و آنچه كه حقيقتا به آن ايمان داري. وقتي تو ميماني و جلاد، فقط اين باور است كه به تو قدرت ميدهد و باقي قدرتها تبخير ميشوند و از بين ميروند.
در خاطرات يكي از دوستان خواندم كه نوشته بود ما در زندان به كمونيستها ميگفتيم كاميونيست. علتش هم اين بود كه بهمحض اينكه شكنجه شروع ميشد، كمونيستها كاميون كاميون لو ميدادند! يعني كساني كه به غيب و آخرت و امام حسين(ع) عقيده نداشتند و بحث خلق و زحمتكشان و اين مسائل را پيش ميكشيدند، وقتي در مقابل شكنجهگر قرار ميگرفتند، ميديدند كه ديگر نه خلقي باقي مانده و نه از زحمتكشان خبري هست. تازه اگر هم مردم باشند، به دردش نميخورند و تازه اين خلق گاهي آدم هم ميگيرد و تحويل پليس ميدهد؛ به همين دليل بود كه وقتي شلاق ميخورد و شكنجه ميشد، كاميون كاميون از همفكرهاي خودش را لو ميداد.
من نميخواهم بگويم هر كسي كه مذهبي نبوده، اين طور بوده. در ميان آنها هم معدودي بودند كه آدمهاي قويتري بودند و مقاومت ميكردند، ولي معتقدم اگر در احوالات اينها دقت كنيد، اينها هم كمونيست فلسفي، يعني ماترياليست افراطي نبودند، چون مقاومت و حماسه بدون معنويت ممكن نيست و بايد به نوعي معنويت مطرح باشد. به نظر من اينها بيشتر سوسياليست سياسي و اقتصادي بودند نه كمونيست فلسفي. يكي از اين افراد خسرو گلسرخي است كه تنديس او در يكي از اين سلولها هست. او يكي از كساني بود كه رژيم به عنوان نماينده كمونيسم مطرحش كرد، ولي او در دادگاهش كه بخشهائي ازآن از تلويزيون پخش شد، صحبتهايش را با نام علي(ع) و حسين(ع) شروع ميكند. ميگفتند كه تا لحظه اعدام هم تزلزلي نشان نداد و پاي حرفش ايستاد. او نام ماركس و لنين را نياورد و با نام علي(ع) آغاز كرد، منتهي از سوسياليسم علوي و اين جور چيزها بحث كرد. او هم ميبيند كه اگر بخواهد از مقاومت و سلحشوري سخن بگويد، باز بايد زلفش را به دين و به اسلام و تشيع و علي(ع) و حسين(ع) و كربلا گره بزند، والا مردنش توجيهي ندارد. يك آدم ملحد، به خاطر چه چيزي بايد خودش را به كشتن بدهد؟ چون اساسا ماترياليسم و كمونيسم، از نظر فلسفي بين انسان و حيوان تمايزي قائل نيست؛ بنابراين آدمي كه از نظر فلسفي معتقد به اين مكاتب است، دليلي براي فدا كردن خود براي مردم نميبيند، مگر بر اساس احساسات. احساسات هم تا حدي به انسان انرژي ميدهد و وقتي قضيه جدي ميشود، احساسات هم نميتواند كاري بكند.
شما تمثالهاي ديگري را هم كه اينجا زنداني بودند و آزار ديدند، از جمله مقام معظم رهبري و مرحوم آقاي طالقاني و امثالهم را ديدهايد. متاسفانه نسل جديد آن گونه كه بايد آقاي طالقاني را نميشناسد و ايشان با آنكه بسيار براي اين انقلاب زحمت كشيد، مجهولالقدر است. كساني چون شهيد آيتالله غفاري، شهيد آيتالله سعيدي، شهيد آيتالله اشرفي اصفهاني و ... و خيليهائي كه عكسشان در اينجا نيست و خيليها كه اساسا نامي هم از آنها نيست، بسيار براي به ثمر رسيدن اين انقلاب زحمت كشيدند. از مجاهد كبير شهيد نواب صفوي كه پدر مبارزه جهادي، نه تنها در ايران كه در خاورميانه است، بايد ياد كرد. من در جائي خواندم كه ياسر عرفات در زماني كه چريك و مجاهد بود- نه اين اواخر كه ديگر زهوارش در رفته بود- ميگفت: «من در مصر دانشجو بودم و شهيد نواب صفوي به آنجا آمد و در دانشگاه قاهره عليه صهيونيسم صحبت كرد. بعد از سخنراني، نزد او رفتم. از من پرسيد: اهل كجائي؟ گفتم: فلسطيني هستم. گفت: اينجا چه ميكني؟ گفتم: آمدهام درس بخوانم. پرسيد: الان وظيفه تو درس خواندن است؟ الان وظيفه تو جهاد است.» اساسا آتش مبارزه جهادي در دهههاي نزديك به كودتاي 28 مرداد را در ايران و خاورميانه، شهداي فدائيان اسلام و مؤتلفه، حزب ملل اسلامي، حزبالله و بچههاي مسلمان مجاهدين و علما و روحانيوني كه در اينجا شكنجه شدند، روشن كردند و هيچ زباني قدرت تشكر از آنها را ندارد.
در اينجا ذكر نكتهاي را لازم ميدانم. من از افرادي چون گلسرخي نام بردم. اينها كساني بودند كه مايههاي مذهبي داشتند و عدالتخواه بودند، منتهي درست تربيت نشده بودند و سواد ديني درستي هم نداشتند و اسلام انقلابي را نميشناختند. اسلامي هم كه در جامعه ميديدند، يك اسلام سازشكار تفكيك شده از سياست و توجيهگر ظلم بود. اين را نميتوانستند تحمل كنند و در عين حال تحت تاثير ماركسيستها و شستشوي مغزي آنها بودند، مضافاً بر اينكه در آن دوره مثل حالا نبود، بلكه دوران فقر فكري ديني بود، يعني 50 تا كتاب خوب اسلامي وجود نداشت كه يك جوان بتواند بخواند و جواب سئوالاتش را پيدا كند. شما نسبت به آن دوره داريد در وفور نعمت به سر ميبريد. آن دوره، دوره انزواي اسلام بود. خيلي از اينها نميخواستند ضد خدا باشند، ولي توي گردباد گير ميافتادند. من اينها را بيشتر قرباني و مستضعف فكري ميدانم تا ملحد و بيدين. مباني ديني اينها ضعيف بود. بديهي است وقتي اسلام دين تخدير و ساكت در برابر ظلم جلوه ميكرد، يك روح مبارز كه دنبال محملي براي عدالتخواهي ميگشت، زير علم كمونيسم و گروههاي چپ ميرفت كه در آن زمان بسيار فعال بودند، وگرنه براي خيليها ماديگري اصالت نداشت، بلكه مبارزه و مبارز بودن مهم بود. الان در دنيا ليبراليسم دارد جنايت ميكند وكمونيسم همانگونه كه لايقش بود، به قبرستان تاريخ فرستاده شد، چون ماركسيسم بزرگترين اهانت به انسان بود. امروز اسلام تبديل به پرچم مبارزه سياسي در دنيا شده است، حتي در ميان ملتهاي آمريكاي لاتين! حالا ديگر چپ ارتدوكسي كمونيستي در دنيا وجود ندارد و هر كسي كه ميخواهد درباره عدالت و مبارزه با استعمار صحبت كند، به يك شكلي زلفش را به زلف امام گره ميزند، درست همان حالتي كه يك وقتي در دانشگاههاي ما بود كه حتي وقتي يك بچه مسلمان هم ميخواست مبارز باشد، بايد ماركسيست ميشد و يا اداي ماكسيستها را در ميآورد. اسلام امروز آن وضع را پيدا كرده و حتي جنبشهاي چپ امريكاي لاتين در حال حاضر متحد اصلي خود را ايران و اسلام ميدانند.
خانه پدر ما در مشهد به نوعي كانون يا بهتر بگويم چهار راه جنبشهاي سياسي بود، چون هم با اعضاي كانون نشر حقايق اسلامي مرحوم محمدتقي شريعتي سر و كار داشتيم، هم با مرحوم آيتالله ميلاني، مرحوم حاج شيخ مجتبي قزويني و مرحوم حاجي عابدزاده و مهديه، هم گروههاي ليبرال و مليگرا و چپ و مجاهدين. خلاصه من از بچگي اين اسمها را ميشنيدم و در جريان امور قرار ميگرفتم. نام و تصوير و رساله امام هم از كودكي، هميشه پيش چشم ما بود. امير پرويز پويان، ايدئولوگ چريكهاي فدائي و ايدئولوگ جريان چپ و جزو پدران اين جريان بود و همه چپيها به او افتخار ميكردند. پدر ما ميگفت كه پويان يك بچه كاملا مذهبي بود و گاهي در جشنهاي نيمه شعبان ميآمد و در برابر آيتالله ميلاني مقالات مذهبي ميخواند. يعني يك بچه فعال كاملا مذهبي! و يا احمدزادهها و كساني در اين حد كه بيشتر مجذوب بعد مبارزاتي چپ سوسياليستي ميشدند، وگرنه اصالتا در خانوادههاي مذهبي بزرگ شده بودند و گرايشات مذهبي داشتند. اينها وارد بعد فلسفي ماترياليسم نميشدند و سواد اين كار را هم نداشتند. درست است كه از اينها به عنوان ايدئولوگهاي چپ نام ميبرند، ولي واقعا سواد نظريهپردازي نداشتند. ده بيست تا جزوهاي را كه در گروهها تهيه و چاپ ميشد، ميخواندند و ميشدند فيلسوف و نظريهپرداز و ملاحظه ميكنيد چقدر ديگران در زمينه ايدئولوژي ضعيف و ناآگاه بودند كه اينها ميشدند ايدئولوگ آنها!.به اين نكته دقت داشته باشيد كه وقتي دين را بدون عدالت مطرح كنيم، هستند كساني كه به دنبال عدالت بدون دين ميروند و اين اتفاق در آن دوره افتاد. چند تا امثال اينها بودند كه ريشه مذهبي داشتند، ولي مبارزه اصيل و مستمر عمدتا در ميان گروههاي مذهبي بود كه به خدا و قرآن و پيامبر(ص) و قيامت و حسين (ع) و عاشورا اعتقاد داشتند.
مرحوم دكتر شريعتي در آن سالها سخنرانيهاي پرشوري را ايراد ميكرد، بهخصوص با آن تعبير درخشان: «يا بايد حسيني بود يا زينبي، وگرنه يزيدي هستي.»، انصافا شور مذهبي عجيبي را در جوانها پديد ميآورد. پدرمان ميگفت: «دكتر شريعتي وقتي از زندان آزاد شد و به مشهد آمد، در جلساتي كه گاهي در منزل ما در مشهد برگزار ميشد، گفته بود: زماني كه من در سلول انفرادي قرار گرفتم، متوجه شدم كه اين شهرتها، محبوبيتها، مريدها، شاگردها، هيجانها و تحسين و تكذيبها، همه در اينجا رنگ ميبازند و از جلوي چشم انسان محو ميشوند و هيچ كمكي نميتوانند به انسان بكنند. در اينجا بهقدري فشار و تنهائي روي من زياد شد كه صداي نگهبان را كه در راهروها ميشنيدم، برايم فرجه و فرصتي بود. در آنجا بود كه فهميدم اهل خلوت بودن و تحمل تنهائي، نياز به ذخيره معنوي وروحي و فكري دارد و اگر رابطهات را قبلا با خدا محكم نكرده و تنهائي را تجربه نكرده باشي، همان تنهايي براي انسان تبديل به شكنجه ميشود، چون انسان بايد در تنهائي با خودش روبرو بشود و انسان نميتواند با خودش روبرو شود. هر كس كه در زندان باشد، احساس ميكند كه بايد قلبش به روي عالم معنويت، باز باشد و با شعار و سخنراني نميشود آن تنهائي محض را تحمل كرد».
احترام به مجاهد راه خدا در دل همه كساني كه قلبشان براي عدالت ميتپيد، وجود داشت. عدالتخواهي بدون ايمان و بدون معنويت، نه دوام دارد و نه معنا و اگر هم پا بگيرد، بعدا منحرف مي شود، كما اينكه ما كساني را داشتيم كه با شعار آزادي و مردم و انقلاب به صحنه آمدند و بعد حاضر شدند همه چيز را بفروشند، ولي شكنجهها و آزارها روي مبارزين مسلمان تاثيري نگذاشت، چون تحت تاثير روح عاشورائي و حسيني حركت كرده بودند. ممكن بود عدهاي از رده خارج شوند، ولي عده ديگري جاي آنها را پر ميكردند. بهرغم شكنجهها و فشارها و ارعابها، روح مبارزه و جهاد و حتي چريك شدن در بچهها خيلي قوي بود.
براي اينكه شما نسل سوم، اوضاع و شرايط آن زمان را بهتر درك كنيد، خاطرهاي را برايتان نقل ميكنم. در سال 56 من 13، 14 سال داشتم و به يك جلسه تفسير قرآن و نهجالبلاغه و كتابخواني ميرفتم. عدهاي از بچهها بوديم كه دور هم جمع ميشديم و كتاب ميخوانديم و پيرها و بزرگترهاي جلسه، نهايتا 20 ، 21 سال سن داشتند. با اينكه ما هيچ كاره بوديم و جلسه ما واقعا طوري نبود كه حساسيت خاصي را برانگيزد، اما اوضاع به شكلي بود كه آن دونفر كه بزرگتر بودند ميگفتند اگر ساواك ماها را بگيرد، شكنجه ميكند، براي همين بهتر است از حالا تمرين كنيم كه اگر كتك خورديم و شكنجه شديم، بقيه را لو ندهيم! اين فضائي بود كه آزادي حقوق بشر آقايان به وجود آورده بود!! دو سه باري را يادم هست كه يكي از آن دو نفر نشستند و ديگري با شلاق به كف پاي او زد كه به اصطلاح تمرين مقاومت كنند! يك بار هم يادم هست كه گفتند شكنجهگرها، آتش سيگارشان را روي تن كساني كه دستگير ميكنند، خاموش ميكنند و اين كار را تمرين كردند. يادم نيست كه من آن كسي بودم كه سيگار را روي تنم خاموش كردند يا كسي بودم كه خودم اين كار را كردم (باخنده)، اما يادم هست كه چنين جو و فضاي پر از ترس و ارعابي بر چنين جلساتي حاكم بود، يعني نسل بعدي، ولو هيچ كاره هم بود، داشت خودش را براي كتك خوردن آماده ميكرد.
اين همه زحمتي كه قبل از انقلاب كشيده شد، به اعتقاد من قابل مقايسه با فداكاريها و رشدي كه بعد از پيروزي انقلاب، بهخصوص در صحنههاي جنگ و بهخصوص از لحاظ كميت حاصل شد، نيست. هيچ كس نفهميد كه بچههاي ما در طول 8 سال جنگ چه جانفشانيهائي كردند و قدر و ارزش آن همه فداكاري و ايثار، حتي براي كساني كه در خود منطقه هم بودند، معلوم نشد و اين، مظلوميتي مضاعف براي اين نسل و اين بچههاست.
يادم هست در آن جلسه قرآني كه عرض كردم، معلم قرآنمان كه چند ساب بعد مرحوم شد، ميگفت: «از همين حالا رابطهتان را با خدا محكم كنيد، وگرنه مثل وحيد افراخته ميشويد!» وحيد افراخته از همان بچه مذهبيهائي بود كه دين را درست نفهميد و بعد ماركسيست شد و وقتي او را به اينجا آوردند، دهها نفر را لو داد و به شكنجه و زندان گرفتار كرد و آخر سر هم به پاداش خوش خدمتيهاي فراوانش، اعدام شد! بعد براي ما مثال ميزد كه ببينيد آيتالله سعيدي چگونه تحمل كرده و امثال وحيد افراشته، چطور همه را لو دادهاند.
به هرحال عدهاي مقاومت كردند، عدهاي خيانت كردند و عدهاي هم عافيت طلبي كردند و محصولش اين است كه از زير امواج خون و فشار و زندان و شكنجه و ارعاب، اين انقلاب، سر برآورد و موفق شد و امروز دارد در سرنوشت دنيا نقش مؤثر بازي ميكند و همان انگليسيها و امريكائيهائي كه روزگاري در اينجا آقائي ميكردند، دارند ميگويند كه اين انقلاب در سرنوشت منطقه و ملل اسلامي و حتي جهان، تاثيرگذار است. همه دنيا تحت كنترل اينهاست و خودشان ميگويند تمام جنبشهائي كه در افغانستان و هند تا فلسطين برپا ميشوند، زير سر انقلاب ايران است. اين بخش است كه مسئوليت آن به ما و شما، يعني نسل دوم و سوم انقلاب مربوط ميشود.
بعضي از كالبد شكافان جنبشهاي فراموش شده و انقلابهاي قديمي زهوار در رفته در غرب، تفسيري دارند كه ظاهر آن گزارشگونه و باطنش در واقع مايوسكننده و خط دهنده است. آنها درباره «دوران بازنشستگي انقلابها» صحبت ميكنند. كتابهائي مثل كتاب بيل كلينتون و امثال اينها كه به نظر من به سفارش رسمي «سيا» نوشته ميشوند. در اين كتابها درباره انقلابهاي انگليس و امريكا و روسيه بحث ميكنند – كه به نظر من اينها اساسا انقلاب نبودهاند. در آنجا بحث ميكنند كه وقتي يك جنبش انقلابي با حركت تودههاي مردم به نتيجه ميرسد، اين «تقدير انقلابها»ست كه اول مقاومت ميكنند، مدتي با فداكاري و جانفشاني در راه استقرار ميكوشند و پس از استقرار بهتدريج به فكر دفاع از منافع مستقر شده خودشان ميافتند، با اوضاع كنار ميآيند و «جمهوري فضيلت» و «جمهوري تقوا» بهتدريج تبديل به «جمهوري لذت» و «جمهوري سود محور» ميشود. ملاحظه ميكنيد كه ظاهر قضيه، نوعي گزارش دادن است، اما در واقع دارد فكري را القا ميكند. اگر بخواهيم مسئله را بازتر كنيم، معني آن اين ميشود كه انقلابها را نبايد «نفي» كرد، بلكه بايد «پشت و رو» كرد. انقلابهائي راكه محكم وارد صحنه ميشوند و پايگاه محكم مردمي و ايدئولوژي محكمي دارند، نميشود نفي كرد، بلكه سعي ميكنيم آنها را پشت و رو كنيم و اسمشان را هم ميگذاريم: «سرعقل آمدن انقلابها»، «دور بازگشت و ارتجاع» كه در آن، ابتدا لذتهاي ناموجه به شكل مخفيانه و بهتدريج به شكليآشكار صورت ميگيرند و كمكم ملاحظات شرافتمندانه، سختكوشانه و سختكيشانه، تبديل به گشادبازي و توجيهگري ميشود. معيارهاي انقلاب به عنوان «اشياء موزهاي» حذف ميشوند؛ برجسبهائي چون «احساساتي بودن شعارهاي انقلابي» بر ارزشهاي انقلاب زده و اين ارزشها تحقير و به انزوا كشيده ميشوند. بهتدريج چنين مطرح ميشود كه اين شعارها و آرمانها، قشريگري هستند و به اندازه كافي كارشناسي نشدهاند و محصول هيجان بودهاند. بعدها كمكم ميگويند اينها ناشي از عوامزدگي يا عوامفريبي بودهاند و بهتدريج شروع ميكنند به تغيير دادن شعارهاي انقلاب و اينكه اينها اساسا ارزش اين همه هزينه را داشتهاند يا نه؟ آيا روشهايمان درست بودهاند يا نه؟ آيا راهي را كه آمدهايم، درست بوده؟ و بعد تحت عنوان «نقد روشها» و «ارزيابي ديدگاهها»، ليست بلندبالائي از سياهيها و بديها را در مقابل چشمهاي شما ميگذارند و جمعبندي مسائل اين ميشود كه تمام شهادتها و جهادها، زيادهروي و غلط زيادي بوده و اساسا لازم نبوده است كه ما لقمه را از پشت سر به دهان بگذاريم. اين يك سوء تفاهم و قضاوتها شتابزده بودهاند. خلاصه اينكه ما بچه بوديم و نفهميديم چه كرديم! به اين ترتيب ميخواهند يك تاريخ درخشان و يك گذشته پر افتخار را ملكوك كنند تا توجيه درستي براي خيانتها و انحرافات خود دست و پا كنند. گذشته سرخ را انكار كنند تا آينده زرد را توجيه كنند و بگويند در گذشته خبري نبوده است تا بتوانند در آينده، برنامههايشان را اجرا كنند. تاريخ معطر مجاهدين را تبديل كنند به تاريخ گنديده و متعفني كه نسلهاي بعد، بينيشان را بگيرند و از كنار اين تاريخ، عبور كنند. به اين ترتيب كمكم لباس رزم را از تن انقلابيون بيرون ميآورند و شلوار تنگ و لباس بزم به تن انقلابها ميكنند و ماتيك به لب انقلابها ميمالند و او را در وسط ميدان وادار به رقصيدن ميكنند و به تماشاچيها بليط ميفروشند و پول ميگيرند! به اين ترتيب حماسهها بهتدريج تبديل به كمدي ميشوند و كمديها ميشوند حماسه، قهرمانها ميشوند احمق و احمقها و فاسدها ميشوند قهرمان! قهرمانهاي نسلها عوض ميشوند و همه به فكر تحكيم موقعيت خودشان ميافتند. كساني كه به فكر تغيير ايدهها و اوضاع ميافتند، با عناويني چون «بيمار»، «آنورمال» و «ناهنجار» طرد ميشوند و به نام «حفظ تعادل»، ميخواهند راههاي طي شده را برگردند. اين حرفها را كساني ميزنند كه با انقلابها به شيوههاي «جامعه شناسانه» روبرو شدهاند و بسياري از انقلابها را به زمين زدهاند. اينها ميگويند انقلابها را بايد با نيروي خودشان به زمين زد.
اين نكته را يادآور شوم كه ما نميخواهيم از تندرويها دفاع كنيم و بگوئيم هر كاري كه انقلابيون كردند، صحيح بوده و يا آدمهاي افراطي نداشتيم. داشتيم و هنوز هم داريم. بعد از انقلاب خيلي جاها اول تير زدند، بعد ايست دادند! اينها را هم داشتيم، ولي «تعديل مسير» يك چيز است «تغيير مسير» چيز ديگري. اصول انقلاب را با تفاسيري چون: «اين اصول انتزاعي هستند.»، «سختگيرانه و راديكاليسم سطحي هستند.» و يا با اين بهانه كه: «شعارهاي انقلاب، مبهم و كلي و كشدار هستند»، اين اصول را در معرض «سلاخيهاي هرمنوتيك» و انواع و اقسام تفاسير و تحليلها قرار ميدهند و عشق به اشرافيت و ارزشهاي اشرافي و تلاش براي تحكيم قدرتهاي طبقاتي و فاميلي و توجيه ستمها را رواج ميدهند تا جاي اصول اساسي انقلابها را بگيرند. نامها عوض ميشوند، ولي كارها همچنان به شيوه قبل ادامه پيدا ميكنند و نمايشنامه «ضد انقلاب» روي سِن انقلاب «بازسازي» و اجرا ميشود. احساسات و شعارها و رفتارها و افكار پيشين تجديد ميشوند. اينها پيشنهادات دشمنان انقلاب هستند كه به عنوان «ضرورتهاي زمانه» مطرح ميشوند و گفته ميشود كه شعارهاي اول انقلاب، حكم يك آپانديس را دارند كه بايد برداشته شوند و كمكم مطالبه بديهيترين حقوق ملت، با برچسب «بنيادگرائي»، بدنام ميشود!
و در چنين دوراني از اسلام بود كه عاشورا كليد خورد و درست در چنين وضعيتي بود كه حضرت اباعبدالله(ع) پروژه عاشورا را شروع و اجرا كردند. البته غربيها به اين «عقبگرد» انقلابها ميگويند «رفرم»، يعني پيچيدن مفاهيم ضد انقلاب در زرورق انقلاب، تحت پوشش «مهار راديكاليسم»، تحت پوشش «اعتدال»؛ و هميشه هم همينطوري بوده. هميشه يك عده افراطي نادان مثل گروههاي چپ جلو ميافتادند و كاسه داغتر از آش ميشدند و فضا را خراب ميكردند، بعد سازشكارها در پوشش «اصلاحطلب» و «مصلح» از راه ميرسيدند و با شعارهاي «عقلانيت» و «روشها بايد علمي باشند» و «بايد ميانهرو باشيم» و شعارهائي از اين دست، جامعه را به شرايط قبل از جنبش برميگردانند و ميگويند كل مسير را اشتباه آمدهايم و شعارهايمان را بايد عوض كنيم و راه را بايد بهكلي برگرديم و تفسير ديگري از انقلاب بدهيم كه با منافع دشمن، سازگار باشد. حالا فعلا برميگرديم تا بعدا قدمها را شمردهتر و واقعبينانهتر برداريم، قدمهائي كه ديگر هرگز برداشته نخواهند شد، نه شمرده، نه غير شمرده! اين كارنامه جنبشهاي بشري ايدئولوژيك غرب و شرق بوده و اين حرفها در مورد انقلابهاي ديگر تحقق پيدا كردهاند. كاري كه ماركسيسم با تودههاي روس كرد، كاري كه پيوريتانيسم با مردم انگليس كرد، كاري كه ژاكوبنيسم با مردم فرانسه كرد. اينها اين بلاها سرشان آمده، مضافا بر اينكه بعضي از شعارهايشان از همان ابتدا هم غلط بودهاند. اين همان تجربه مكرري است كه بهتدريج عقلاي فاسد يا عقلاي احمق سر ميرسند و ميگويند: «ما تا كي بايد خودمان را با آرمانها منطبق كنيم؟ وقت آن است كه آرمانها كمي خودشان را با ما منطبق كنند، يك كمي هم از آن طرف امتياز بدهند. مگر شعارهاي جنبش وحي منزل بوده؟ مگر اينها شعائر مقدس ديني است كه نبايد يك كلمه كم و زيادشان كرد؟» اينها كلماتي هستند كه در مقالههايشان نوشتند و نويسندههايشان الان هم هستند. اينها گفتند: «آيا اساسا خود خدا هم به اين هزينهها راضي است؟ اينها تكليف ما لايطاق نيستند؟ مگر ما وكيل همه عالم هستيم؟» امام جملهاي داشتند كه: «تا ظلم هست، مبارزه هم هست و هرجا كه مبارزه هست، ما هم هستيم.» در مورد اين جمله امام، اولا به روي خودشان نياوردند كه امام اين را گفتهاند. گفتند بنيادگراها و افراطيون اين حرفها را ميزنند و بايد به اين سئوال جواب بدهند كه وقتي ميگوئيد هرجا ظلم هست و هرجا مبارزه هست، ما هم هستيم، اولا آيا اين فضولي در كار ديگران نيست؟ ثانيا آيا شرعاً اين كار مشروع است؟» به همان غليظي كه گفتم. بعد هم نتيجه ميگيرند كه اين حرفها، هم نامشروع است، هم نامعقول، هم نامفهوم!
خواستم اينها را عرض كنم، چون اينها كليشههائي هستند كه در طول تاريخ براي متوقف و منزوي كردن انقلابيون و مصلحان واقعي، از زمان امام حسين(ع) تا امروز، همواره مطرح بوده و گفته و نوشتهاند كه مگر دنيا پادگان است؟ ما كه همهاش سربازي كرديم، پس كي زندگي كنيم؟ جوانيمان رفت، تنش تا كي؟ آمادهباش تا كي؟ ما اگر نخواهيم انقلابي باشيم، بايد چه كسي را ببينيم؟ ما ميخواهيم مثل بقيه، زندگي معمولي بكنيم. چه كسي گفته كه ما وكيل مدافع مظلومين كل عالم هستيم؟همهاش سر مفاهيم داد زديم، حالا وقتش شده كه برويم سر مصاديق.» و منظورشان ازمصاديق، منافع خودشان بود.
يادم آمد كه در جائي خواندم كه كسي آمد خدمت امام رضا(ع) و گفت: «آقا! كي ميشود فرج شما برسد، ما هم زير سايه شما به فرجي برسيم!» امام (ع) فرمودند: «ذاك فرجكم انتم» اين كه شد فرج شما، «و اما انا» اما آني كه ما منتظرش هستيم و به او ميگوئيم فرج. الان ميبيني كه من دارم چگونه زندگي ميكنم كه تو ميگوئي اينكه زندگي نيست و همهاش سختي است؟ اين نسبت به آن موقع، استراحت است. اگر فرج ما برسد، تازه شروع مشكلات و مصائب و بيدارخوابيها و دوندگيها و خطرها و ريسك و فداكاريها و بدبختي كشيدنهاي ما براي مردم است. اين فرجي است كه ما انتظارش را ميكشيم. فرج اين نيست كه نان شما چرب شود. «ذاك فرجكم انتم».
كس ديگريآمد خدمت حضرت رضا(ع) و عرض كرد: «آقا! شنيدهام حضرت كه بيايند، انشاءالله به خوبي و خوشي، همه جا صلح وصفا ميشود و گرگ و ميش در كنار هم زندگي ميكنند.» امام فرمودند: «آري! خواهد آمد و چنان نيز خواهد شد، اما نه به اين ارزاني كه تو گفتي.» اين كارها مجاني نيست. با مفتخواري نميشود به فرج رسيد. ابتدا فصل عرقريزان مجاهدان، مردان و زنان مصلح و فصل خون عاشقان است و بدين گونه است كه صلح جهاني ميآيد. اين عين تعبير امام است كه بايد عرقها بريزيم و خونها بدهيم تا صلح جهاني برقرار شود، چون ظالمين كه نميگذارند صلح جهاني به شيوه مسالمتآميز برگزار شود. داريد ميبينيد كه چه ميكنند. امام حيسن(ع) در وصيتنامهشان نوشتند: «اني لم اخرج عشراً و لافترا ولا معزاً و لا ظالما» گفتند: «آقا! شما ماجراجوئيد و دنبال فتنه هستيد، دائما ميخواهيد درگيري راه بيندازيد. اين كار شما فساد و جنگ طلبي است.» امام فرمودند: «نه! قيام نكردم براي ماجراجوئي و فساد و ستم، قيام كردم: «لطلب اصلاح في امت جدّي» ما ميخواهيم اوضاع را درست كنيم.» گفتند امام حسين(ع) قدرت طلب است. امام نوشتند: «خدايا! شاهد باش كه تناقض بر سر قدرت نيست، قدرت طلبي نيست.» گفتند: «كوتاه بيا» گفت: «اصبروا يقضيالله بيني و بين القوم» من مقاومت خواهم كرد تا خداوند بين من و اينها داوري نهائي را بكند. و يك جا هم خطاب به مردم فرمودند: «جِدّوا في احياء مادَثَر بينكم: جديت كنيد ارزشهائي كه دارند فراموش مي شوند، احيا شوند». و وقتي كه وضوي خون كردند، فرمودند: «الهي! رضي به قضائك و تسليماً به امرك» خدايا! مشيت تو را دوست دارم و در برابر فرمان مقدس تو تسليم هستم.
و امام صادق(ع) هم براي اينكه كسي تصور نكند كه عاشورا يك حادثه تاريخي بوده و تمام شده، فرمودند: «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا»: شما هميشه و همه جا در معرض امتحان كربلائي و عاشورائي هستيد. نگوئيد امام حسين(ع) از دنيا رفتند، خدا اموات شما را هم بيامرزد. حادثهاي مربوط به قرنها قبل بوده، ما هم عزاداري ميكنيم. خير! هر روز عاشورا و همه جا كربلاست.
تشكر ميكنم از دوستاني كه براي تشكيل اين جلسه، زحمت كشيدند و از همه، بهخصوص از خانمها و آقاياني كه اينجا كتك خوردند و شكنجه ديدند، عذرخواهي ميكنم. اينجا روزگاري شكنجهگاه بود و ما هم بايد با حرفهاي طولاني خودمان، شما را شكنجه ميداديم! هم عاشورا را تسليت عرض ميكنم و هم دهه فجر و پيروزي انقلاب را تبريك عرض ميكنم و از خداوند ميخواهم امام و شهدا و تمام كساني را كه در اينجا و هرجاي ديگري، درراه خدا فداكاري كردند و شكنجه و مصيبت ديدند و جان باختند، پاداش آنها را به اضعاف مضاعف به آنها پرداخت كند و روح جهاد و شهادت همواره زنده و بيدار بماند.
والسلام عليكم ورحمهالله و بركاته
دكتر رحیم پور ازغدی در موزه عبرت:
امام فهماند مجاهد باید ایمان به غیب داشته باشد نه تندروی
باید به نفع مردم كار كرد، اما نباید به حساب مردم كار كرد، چون مردم خیلی چیزها را نمیدانند و نمیفهمند و تا آخرش هم نخواهند فهمید اما خداوند میداند در این سلولها چه شكنجههائی را تحمل كردند
۱۳۹۳/۱۱/۱۴