به گزارش نما، سختترین مرحله اعزام من راضی کردن مادرم برای آمدن به جبهه بود، چرا که همزمان با من برادر دیگرم نیز در جبهه حضور داشت و مادرم مخالف حضور همزمان ما بود. روز اعزام از من پرسید: «از کدام مسجد اعزام میشوی؟» و من به دروغ گفتم: «از مسجد بابالحوائج(ع)»...
جملات بالا بخشهایی از خاطرات یک رزمنده تخریبچی است.
سیدجلال روغنی از تخریبچیان قرارگاه «خاتمالانبیاء(ص)» و «کربلا» که از ناحیه دو چشم، دو دست و یک پا جانباز است، به روایت خاطرهای از چگونگی راضی کردن مادرش برای حضور در جبهه پرداخت.
او میگوید: 16 یا 17 ساله بودم که پس از دو، سه بار گزینش از سوی مسئولان اعزام رزمندگان به جبهه موفق به حضور در جبهه شدم. یکی از سوالهای گزینش این بود که «امسال روز قدس کجا بودی؟» من هم جواب دادم: «راهپیمایی» در سوال دیگری پرسیدند:«ناهار چه خوری؟» گفتم: «با دوستانم رفتیم ساندویچی.» سپس مسئول گزینش با حالت خاصی گفت: «پس رفتی ساندویچی و روزه هم نبودی» این در حالی بود که آن روز من روزه بودم و از پرسشهای گزینشگر هول شده بودم.
البته سختترین مرحله اعزام من راضی کردن مادرم برای آمدن به جبهه بود چرا که همزمان با من برادر دیگرم نیز در جبهه حضور داشت و مادرم مخالف حضور همزمان ما بود. روز اعزام از من پرسید: «از کدام مسجد اعزام میشوی؟» و من به دروغ گفتم: «از مسجد بابالحوائج(ع)» و خودم به مسجد امام هادی (ع) رفتم اما هنگام اعزام مادرم را دیدم که به مسجد امام هادی (ع) آمده است. برای اینکه پیش دوستانم خراب نشوم با دو دست به محاسنم به حالت التماس کشیدم که مادرم چیزی نگوید. او از من پرسید کی بازمیگردی و من گفتم اجازه بدهید بروم فردا میآیم و این فردا ادامه داشت تا زمان مجروحیتم. از همین رو یکی از شیرینترین لحظات زندگی من راضی کردن مادرم بود.
وی در بخش دیگر سخنانش ادامه میدهد: خوشبختانه کتاب «فرماندهان ورود ممنوع» که به روایت خاطرات 30 رزمنده تخریبچی اختصاص دارد، میتواند در حقیقت میراث خوبی برای آیندگان باشد و میتواند به معرفی سمبلهای دوران دفاع مقدس کمک کند. متأسفانه ما در طول تاریخ در بخش سمبلسازی برای جوانانمان ضعف داشتیم و اگر هم سمبلی در کتابهایمان بوده محدود به افرادی همچون «پتروس» و یا در اوج آن «ریزعلی خواجوی» بوده است. این در حالی است که تک تک رزمندگان و شهدای ما میتوانند برای نسل جوان به عنوان یک سمبل معرفی شوند. اگر ایثار و از خودگذشتگی رزمندگان روایت شود، قطعا شاهد تأثیرات آن در جامعه خواهیم بود چرا که آنها مایه ایجاد امنیت و آسایش امروزی ما هستند.
منبع: ایسنا
از هفتخان گزینش تا رضایت مادر برای جبهه
سختترین مرحله اعزام من راضی كردن مادرم برای آمدن به جبهه بود، چرا كه همزمان با من برادر دیگرم نیز در جبهه حضور داشت و مادرم مخالف حضور همزمان ما بود. روز اعزام از من پرسید: «از كدام مسجد اعزام میشوی؟» و من به دروغ گفتم: «از مسجد بابالحوائج(ع)»...
۱۳۹۳/۱۱/۱۵