به گزارش ايسنا-منطقه مركزي - وي بعد از سپری کردن دوران تحصيل ابتدایی و اخذ کارنامه کلاس ششم ابتدایی، در سال 1343به خاطر علاقه فراوان به درس و با توجه به مشکلات اقتصادی برای ادامه تحصیل از روستا راهی شهر شد. دوران دبیرستان را نیز با سعی و تلاش و سختیهای زیاد و مشکلات مالی فراوان، اما با نمرات خوب در رشته ادبیات به پایان رساند.
معتقد بود فقر شدید حاکم بر زندگی هیچگاه مانع رسیدن فرد به هدفش نمیشود و بر این عقیده استوار بود که انسان در نارساییها و فقر مادی آبدیدهتر میشود.
علاقه زیادی به تحصیل در دانشگاه داشت اما، مشکلات اقتصادی او را از تحصیل در دانشگاه باز داشت تا در کارهای کشاورزی کمک پدر باشد. مدتی بعد به خدمت نظام وظیفه رفت و در سپاه دانش آن زمان مشغول به خدمت شد. بعد از اتمام خدمت سربازی، به اراک بازگشت و در اداره آموزش و پرورش استخدام شد.
او دوباره به روستاهای دور دست و محروم اراک رفت و به عنوان معلمی دلسوز برای بچهها به تدریس مشغول شد، بعد از یکسال خدمت در آموزش و پرورش موفق شد در آزمون ورودی دانشگاه قبول شود و در دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات عرب ادامه تحصیل دهد. وی در بازگشت از دانشگاه تعداد زیادی کتب مذهبی نوشته شده توسط نویسندگان معاصر و با تعهد را به اراک آورد و از خانواده خود شروع کرد به آگاهی دادن و افشای ماهيت پلید شاه و خاندان سلطنتی و حکومت موروثی آنها.
برای آگاهی دادن به اقوام نزدیک و دوستانش، همیشه کتب و اعلامیههای امام و عکس ایشان و همچنین نوارهای سخنرانی امام را که در تهران با زحمت و خطرات بسیاری تهیه میکرد به اراک آورده و بین دوستان تقسیم میکرد. در حرکتهای مردمی و ضد طاغوتی اراک، همیشه پیشتاز بود و در تهران نیز او در صف اول مبارزه با طاغوت قرار داشت .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با همکاری همرزمانش در خلع سلاح نیروهای نظامی و انتظامی حکومت شاه پیشگام بود. نهاد کمیته انقلاب اسلامی را در مدرسه آقاضیاءالدین اراک بنیان گذاشت و مسئولیت اسلحهخانه را عهدهدار شد.
این دوران همزمان با شکل گرفتن سپاه بود. او برای گذراندن چند واحد باقی مانده از دروس دانشگاه به تحصیل پرداخت و همگام با درس در سپاه نیز فعالیت داشت.
بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی موفق به اخذ دانشنامه در رشته زبان و ادبیات عرب شد و به اراک بازگشت و در دبیرستانهای اراک شروع به تدریس کرد ولی پس از مدتی فرماندهی عملیات سپاه اراک را پذیرفت و برنامهریزیهایی در سطح گسترده برای انسجام و اقتدار سپاه به عمل آورد.
جنگ که شروع شد با چند نفر از دوستانش به کرمانشاه رفت و بعد از طی کردن دوره آموزش نظامی به جبهه گیلان غرب رفت. چند ماه بعد به خاطر برنامههایی که برای اعزام و تنظیم و تدوین اعزامها بود، به اراک بازگشت و دوباره با تعدادی از نیروهای سپاه که فرماندهی آنها با ایشان بود عازم جبهه سومار شد.
در سال 1360 با عدهای از رزمندگان سپاه و بسیج راهی جبهه جنوب شد و در عملیاتهاي «طریقالقدس» و آزادسازی شهر بستان و «پل سابله» شرکت کرد.
اسفند ماه 1361 به همراه دو برادرش که یکی از آنها در گردان تحت فرماندهیاش معاون او بود، راهی جبهه جنوب شدند و در تیپ نجف اشرف مشغول نبرد با دشمن شدند. نیروهای وي بالغ بر 300 نفر بودند كه با همان گردان در عملیات افتخارآمیز فتحالمبین در «میشداغ» و «تنگه رقابیه» به عنوان اولین گردان خط شکن وارد عمل شد که در مرحله اول و چند مرحله بعد با فرماندهی بسیار عالی و چشمگیر نیروها را هدایت کرد و در این عملیات مجروح و به اراک منتقل شد.
در بازگشت به جبهه این بار 500 نفر از نیروهای استان مرکزی با او همراه بودند. وقتی به جبهه جنوب رسیدند این نیروها در دو گردان سازماندهی شدند. گردان امام حسن (ع) به فرماندهی شهید نا صر بختیاری وگردان امام حسین (ع) به فرماندهی شهید آنجفی. این نیروها در تیپ 22 بدر سازماندهی شدند. مدتی بعد یک گردان دیگر از نیروهای رزمنده از استان مرکزی به آنها ملحق و در گردان امام سجاد(ع) سازماندهی شدند.
این نیروها در عملیات الی بیتالمقدس با رشادت تمام خرمشهر را به آغوش ایران بزرگ برگرداندند.
بعد از اتمام عملیات بیتالمقدس، از طرف فرماندهان سپاه و «قرارگاه کربلا» ازاو خواسته شد که فرماندهی تیپ 17 علیابنابیطالب (ع) که درصدد تشکیل آن بود بپذیرد ولی نپذیرفت و قول همکاری داد و به سمت قائم مقام تیپ 17علی ابن ابیطالب (ع) منصوب شد و در عملیات رمضان با این سمت شرکت کرد.
مدتی که در جبهه نبود و مسئولیت عملیات سپاه اراک را عهده داشت کارهای مهم و اساسی را انجام داد. او 150 نفر از نیروهای بسیج را به سپاه آورد و بعد از آموزش در امور انتظامی شهر به کار گرفت و از این راه مانع از توزیع مواد مخدر و انتقال اسلحه شد. برای بالا بردن سطح آموزش رزمندگان استان مرکزی با تلاش فراوان پادگان امام علی (ع) را تأسیس کرد و نیروهای سپاه و بسیج را در آنجا آموزش میداد.
بعد از گذشت چند روز از ازدواج راهی جبهه شد و در لشکر 17 علیابنابیطالب(ع) فرماندهی تیپ یکم را به عهد گرفتد. او در این مسئولیت و در «عملیات والفجر3 » با شجاعت تمام در مقابل دشمن در جبهه مهران به هدایت و فرماندهی نیروهای عملیاتی پرداخت.
بعد از اولین مراحل «عملیات والفجر4 » همراه با سردار شهید محمد بنیادی که یک ماه بعد از وي در مراحل بعدی شهید شد برای شناسایی با موتور به نزدیکی خط دشمن در پنجوین میروند و چون منطقه هنوز پاکسازی نشده بود، از یکی از سنگرهای کمین عراق به طرف موتور با تیربار شلیک میکنند که دو تیر از پشت به آنجفی اصابت میکند ولی به سردار بنیادی که راننده موتور بود نمیگوید تا مبادا مانع از شناسایی بیشتر منطقه شود.
در راه بازگشت به جبهه خودی، سردار بنیادی به شوخی به او میگوید: اگر شما شهید یا مجروح شدید من چطور شما را ببرم؟ شهید آنجفي میگوید که من زخمی شدهام و در همان حین از موتور میافتد. او را به بیمارستان امام (ره) تبریز منتقل میکنند و بعد از دو روز در آنجا به شهادت میرسد و صفحات زرین زندگی مردی بزرگ از تبار حسین(ع) به نسلهای آینده امانت داده می شود تا ادامه دهنده راهش باشند.
وصیتنامه:
قدر نعمت انقلاب اسلامی را که تا کنون با خون پاکان به اینجا رسیده است بدانید و به یاد خدا باشید و شکرگذاری کنید. کفران نعمت نکنید و از اختلاف بپرهیزید. تاکنون با وحدت کلمه بوده است که ما پیروز شدهایم، از اختلاف دوری کنید.همین وحدت کلمهای که امام بارها تکرار کرده است.فراموش نکنید که دشمنان اسلام دنبال این هستند که بین شماها اختلاف بیندازند تا بعداً بر شما فائق آیند. در مشکلات و سختیها به یاد خدا باشید و به صبر و صلوه خدا توسل جوئید که خداوند تبارک و تعالی با صابران است.
خاطرات:
علیرضا آنجفی، برادر شهید:
در عملیات رمضان برادرم قائم مقام فرمانده تیپ 17بود که بعد به لشگر تبدیل شد ولی با اینحال همیشه در خط اول نبرد حضور داشت.
بعد از شهادت 72 تن از همرزمانش و به جای ماندن پیکرهای پاك آنان، شهید اکثر شبها به تنهایی وارد منطقه میشد و مجروحین و بعد شهدا را به دوش میگرفت و به عقب میآورد، در عین حال رحیم 9 ماه به اراک نیامد. وقتی آمد تمام دوستان و بچههای سپاه به استقبالش رفتند و برایش قربانی کشتند، شهید عادت داشت وقتی به شهر میآمد اول به خانه شهدا میرفت و از رزم بچههایشان میگفت و یکماه به اینکار مشغول بود و فرصت نکرد به خانه بیاید، تا آخر مادرم در سپاه به دیدارش آمد.
علیرضا لطفعلینیا:
اطاعتپذیری رحیم از فرماندهی لشگر یکی از ویژگیهای او بود، به هر طرف که او را میفرستاد و هر مأموریتی که به او واگذار میشد با روحیه خندان آن را میپذیرفت. علاوه بر فرماندهی، آنچه بین این دو سردار حاکم بود دوستی و محبت متقابل بود. شهادت رحیم چنان تأثیری در روحیه سردار شهید مهدي زینالدین فرماده لشكر 17 عليبن ابيطالب گذاشت که در جلسهای خطاب به فرماندهان لشكر گفت: با رفتن رحیم، دست راستم قطع شد.
با فرماندهان شهيد
توصیه یك شهید برای حفظ وحدت
سردار شهید رحیم آنجفی سال 1332در روستای «مرزیجران» در شش كیلومتری اراك به دنیا آمد.
۱۳۹۱/۴/۹

