«حامد مهربانم
راست میگی دلم گرفت و بارانی شد.. با ابرهای سیاه آمیخت.. اما به مرگ او حسودی کردم
با آبرو رفت
کم درد کشید و رفت
کسی آرزوی مرگش را نکرد و رفت
شیمیدرمانی نکرد و رفت
آلزایمر نگرفت و رفت
تا دو هفته قبل از رفتنش نمایشهای روی صحنه را میدید
هنوز از شوق تئاتر لبریز بود.
با اشتیاق «بازی استریند برگ» را تحلیل میکرد.. یک تحلیل امروزی و متفاوت با اجراهای قبلی.
همین دو هفته آخر که بیشتر خواب بود یا خودش را به خواب میزد تا صحبتی از تئاتر میشد مینشست و با اشتیاقی که فقط برای یک آدم سالم تعریف میشود داد سخن میداد.
و به من که قرار بود نقش «ادگار» را در همین نمایش بازی کنم، میگفت اگر گاهی «ادگار» به جایی که ما نمیدانیم کجاست خیره میشود...... به مرگ خیره شده است بعد میخندید و میگفت اگر زنده موندم بیشتر حرف میزنیم. هم میدانست دارد میمیرد و هم به مرگ لبخند میزد.»
در سوگ حمید سمندریان
منبع:خبرآنلاین
به مرگ او حسودی كردم
رضا كیانیان
۱۳۹۱/۴/۲۳

