آیت الله خزعلی در خاطرات خود می گوید:
بعد از زندان قزل قلعه به دنبال سخنرانیها و امضای اعلامیههای نهضت دستگاههای قضایی رژیم مرا به تبعید محکوم کردند، اما این بار تن به آن ندادم و به صورت مخفیانه در تهران زندگی میکردم. در اردیبهشت 1357 به احتمال زیاد به مناسبت چهلم شهدای تبریز، در شهر قم جوانان دست به اقداماتی از قبیل پخش اعلامیه زدند که در همین هنگام نیروهای امنیتی رژیم با آنها برخورد کردند که در نتیجه تیراندازی، فرزندم حسین به شهادت رسید. حسین جوانی بسیار خوب و متعهد به شرع اسلام بود، مادرش حکایتهای سوزناکی از او نقل میکند. این پسر سعی داشت حتیالامکان از نظر اقتصادی خودکفا باشد مادرش در این باره میگوید: یک بار رفتم مشهد و سری به حسین زدم دیدم ناشتایی فقط نان خالی دارد فهمیدم که پول نداشته پنیر بخرد. زمانی که در دامغان تبعید بودم و او دوره دبیرستان را میگذراند یک روز سر کلاس نرفت معلم پرسیده بود چرا کلاس نیامدی؟ گفت: خورشید گرفته بود و به دلیل خواندن نماز آیات نتوانستم بیایم.
زمانی که حسین به شهادت رسید چنان که گفتم در تهران زندگی میکردم بعضی از بستگان با چشم اشکآلود و حالت نگران کننده نزدم آمدند پرسیدم: چه شده؟ گفتند: حسین شهید شد؛ من احساس کردم این جا باید استقامت نشان داد و دشمن نباید شاهد اشک ریختن ما باشد در فکر تهیه وسایل دفن و کفن برآمدم، اما آشنایان گفتند اگر بیرون بیایی تو را خواهند گرفت گفتم این موقع مرا بگیرند بهتر است. جسد را به تهران آوردند برای دیدن بدن حسین حرکت کردم مادرش هم آمده بود مادر حسین میخواست جسد را ببیند گفتم به شرطی اجازه میدهم که هنگام دیدن آن هیچ ناله و فریادی بلند نکنی خدا توفیق داد مادر حسین نیز زاری نکرد دوستان چون مرا ساکت دیدند خیال کردند غم سنگینی بر قلبم فشار میآورد علت آن را خودداری من از گریه کردن میدانستند گفتند برای این که آرام شوی قدری گریه کن. نگاه تندی به آنها کردم و گفتم به خدا اگر لباس دامادی پوشیده بود [حسین] و به حجله زفاف میرفت این قدر آرام نبودم که الان هستم چون آن چه که پیش آمده در راه خداست در ضمن در فکر گریه کردن من نیز نباشید. خواستم برای تشییع جنازه به قم بروم ولی دوستان و آشنایان مانع شدند و گفتند: در قم تو را میگیرند و به این علت فشار دیگری بر خانواده وارد میشود حسین را در قبرستان معصومیه قم دفن کردند این حادثه بازتاب خوبی در قم داشت. البته خودم متوجه آن نبودم امام(ره) ازنجف کاغذی نوشتند که «تو با ین کارت کمر دشمن را شکستی» باخواندن این نوشته گفتم: خدا را شکر قدمی هر چند کوچک در راه نهضت برداشتیم.
یکی از خواهران حسین در سوگ برادر رثاخوانی خوبی کرد و در آن عبارات بسیار خوبی به کار برد این رثاخوانی به سرعت در شهر قم منعکس شد و حتی تا زمان جنگ و تشییع شهدا نیز خوانده میشد. شبی در قم و در منزل خودم – که با یکی از دوستان به قم آمده بودم وقت سحر نزدیک اذان در حالی که خیلی خسته بودم حسین جلو چشمانم ظاهر شد تا خود را تکان دادم دیگر شبح حسین رفته بود بر اثر آن تغییر حالی پیدا کردم و این شعر را سرودم:
با یک سلامت پر زدی آتش به جانم
نازک پر! ای نازنین سرو روانم
بعد از دو عشره از پدر یاری نمودی
ناآمده رفتی و نیرویم ربودی
گفتی که تاسوعا به دنیا آمدم من
یعنی که از بهر شهادت زادهام من
نامم حسین و واجب آمد پاس این نام
بایدکه گردم با شهیدان جمله همگام
سپس اشکی، چشمم را نمناک کرد. اذان صبح که شد خانوادهام به دیدنم آمدند. چون چشمان نمناکم را دیدند گفتند شما که قول دادید ناله و گریه نکنید. گفتم نه بر سر قول خود هستم این نالهها مال پس از شهادت است. پس از شهادت فرزندم بعضی از آدمهای لاشخور به مردم میگفتند خزعلی بابت گلولههایی که ساواک به پسرش زده است مجبور بوده است مبالغ هنگفتی بپردازد. هدف آنها مسلماً تحصیل پول برای خودشان بود منهم در جلوی جمعیت گفتم: من ساواک را پر از عیب میدانم ولی عیبی که این سازمان ندارد به آن ندهیم. آنها از من مطالبه هیچ پولی نکردهاند.
خاطره آیت الله خزعلی از پسرش
گفتم: من ساواك را پر از عیب میدانم ولی عیبی كه این سازمان ندارد به آن ندهیم. آنها از من مطالبه هیچ پولی نكردهاند.
۱۳۹۴/۶/۲۶
![اخبار مرتبط](/Images/RelatedNews.png)
![نظرات کاربران](/images/Comments.png)