به گزارش نما، سال هاست دکتر سروش نظریه ای را درباره وحی و قرآن مطرح کرده اند که اخیرا نیز در برنامه پرگار بی بی سی با آقای مهندس عبدالعلی بازرگان درباره آن بحث می کردند. هر انسان اندیشمندی با شنیدن هر نظریه ای منتظر می شود تا توجیه آن را نیز بشنود. مهم نیست که صاحب نظریه از کجا به این نظریه رسیده باشد، مهم آن است که بتواند آن را براساس عقل و اندیشه توجیه کرده و مستدل سازد. سروش یا هرکس دیگری می توانند نظریه ای درباره قرآن داشته باشند، اما اگر بخواهند این نظریه را به حالت جدی در بیاورند، به گونه ای که دیگران نیز آن را بپذیرند، باید توجیه عقلانی برای آن داشته باشند.
هیچ اشکالی ندارد که کسی بگوید وحی یک رویا بوده است. یعنی، پیامبر (ص) خواب هایی دیده و چون بیدار شده است، این خواب ها را برای مردم گزارش کرده است؛ قیامت را در خواب دیده و سختی های آن را گزارش کرده است. خدا را در خواب دیده و در صفات وی و کارهایش با مردم سخن گفته است. داستان یوسف و زلیخا را در خواب دیده و با مردم در میان نهاده است. حلال و حرام را در خواب دیده و به مردم گزارش کرده است و همینطور...
هیچ اشکالی ندارد که کسی از جمله آقای سروش چنین نظریه ای داشته باشد و قرآن را هم انشای خود محمد (ص) بداند؛ مشکل اینجاست که نتواند دلیل درست و توجیه قابل قبولی برای آن ارائه دهد. در این برنامه، آقای سروش هرتلاشی کردند، اما نتوانستند نظریه خود را توجیه کنند و هرچه گفتند جز تشبیه و تمثیل و یا تاویل های بی مبنا نبود. مخصوصاً این که ایشان ادعا می کنند بحثشان درون دینی است! یعنی به عنوان یک مومن که قرآن و پیامبر را قبول دارند، این نظریه را میدهند. آیا این مومن نباید از قرآن و یا پیامبر سخنی برای نظریه خود داشته باشد؟!
بارها در قرآن تکرار شده است که خداوند وحی را به پیامبر نازل می کند و چندین بار آمده است که این فرشته وحی است که وحی را به وی می رساند و صدها بار در احادیث نبوی و امامان معصوم (ع) آمده است که جبرییل وحی را به پیامبر می رساند. بیان صریح قرآن کریم درباره اقسام وحی چنین است:
خدا با هیچ بشری سخن نمی گوید، مگر از راه وحی یا از پشت پرده، یا فرشته ای می فرستد که وحی را با اذن او میآورد. به راستی که او بلندمرتبه و فرزانه است. بدینسان با خواست خود، به تو قرآنی وحی کردیم که پیش از آن نمیدانستی کتاب چیست و ایمان کدام است؟(سوره شوری، آیات ۵۱ و ۵۲)
این مضمون، بارها و بارها در قرآن کریم مورد تکرار و تاکید قرار گرفته است. در احادیثی که از پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) نقل شده اند، نزول جبرییل و پیام آوردنش برای پیامبر (ص) مورد تاکید قرار گرفته و ده ها بار، پیامبر (ص) به عنوان رسول و پیام رسان مطرح شده است. مگر می شود به عنوان یک مومن به اسلام و قرآن، برخلاف همه این آیات و احادیث سخنی گفت، آن گاه آن سخن را چنین توجیه کرد که این وحی از خود پیامبر به خود پیامبر بوده است. یعنی خود وی به خود می گوید که ما به تو وحی می فرستیم. چرا؟ چون پیامبر (ص) با خدا در هم تنیده بودند! و رابطه اشان مثل رابطه شمس و مولانا بوده است!! آیا واقعاً جای اندوه و افسوس نیست که در برابر روشن اندیشی و بنیادهای استوار روشن اندیشان غرب، اینان را روشنفکر بنامیم؟! واقعاً با چنین سخنانی می توان انتظار تحول داشت؟
انصافاً، چگونه می توان جامعه مومنان را وادار به قبول این سخن بی اساس کرد که پیامبر (ص) درباره کلامی که به مردم ابلاغ کرده، حقیقت را نگفته و اعلام نکرده است که آنچه برای شما می گویم، رویاهای من است، بلکه برخلاف آن اعلام می کند که تنها وظیفه من ابلاغ پیام است! و نیز به مردم هشدار نمی دهد که این رویاها به خوابگزار نیاز دارند، بلکه به مردم می گوید هرچه از من و دیگران شنیدید، با قرآن بسنجید، اگر مطابق قرآن بود، بپذیرید؛ وگرنه نپذیرفته و دور افکنید. این سخن یعنی چه؟ یعنی این که قرآن خوابگزار نمی خواهد و کلام آن از سخن هرکس دیگری، حتی از سخن خود پیامبر (ص) و علی (ع) برای مردم آشناتر و مفهوم تر است که می تواند ملاک ارزیابی سخنان منسوب به معصومان قرار گیرد.
تا این جا به بحث آقای دکتر سروش مربوط است و همه کسانی که خواسته اند به عنوان روشن اندیش درباره دین شناسی نظری ارائه کنند، از قبیل جمود فقهی آقای ملکیان و یا سخن از ساختارشکنی در فقه آقای مجتهد شبستری و یا همان نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت آقای دکتر سروش. تاکنون ندیده ایم این افراد در زمینه فقه و شریعت کاری کرده و توجیه لازم را هم برای کار خود داشته باشند. با این که در حال حاضر اظهارنظر از هرجهت آسان است، مخصوصاً برای کسانی که در خارج از کشور زندگی می کنند.
من این قضیه را زیاد جدی نمی گیرم، چون سخنانی که بنیادی استوار نداشته باشند و از توجیه کافی برخوردار نشوند، منشا اثر نخواهند بود. چنان که از آخوندزاده و نوری تا شریعتی و آل احمد نتوانستند از نظر فکری راهی بگشایند و تحولی در جامعه ایجاد کنند. مثلاً، کارهای دکتر شریعتی منشا هیچگونه تحول علمی در جامعه ما نشد و نظریه تشیع علوی و صفوی وی هیچ راهی برای پالایش مکتب تشیع باز نکرد. آنچه برای من مهم است، این است که جامعه روشن اندیش ما اندیشه محور نیست، بلکه مخالفت محور است. برای روشن شدن مطلب در این باره کمی توضیح می دهم.
در جامعه های علمی مردم تا حدودی و طبقات تحصیلکرده به طور کلی، به توجیه عقلانی و کارآیی نظریه ها در حل مشکلات توجه دارند. اما، در جوامع سنتی، خردورزی ذهن مردم را شکل نمی دهد، بلکه سنت و قدرت حاکم آن را شکل می دهد. همیشه عده ای از مردم، به دلایل احساسی و به خاطر عقده های سیاسی و اجتماعی از قدرت حاکم و سنت موروث می رنجند و نفرت پیدا می کنند و در عین حال خودشان نمی توانند کاری کنند. آن ها همواره چشم به راه کسانی هستند که در برابر قدرت و سنت بایستند. این مردم، بازهم بر اساس احساسات و عقده ها از مخالفت ها استقبال کرده و آنها را ارج و اعتبار می دهند. سخن حاکمان را دروغ می شمارند، حتی اگر راست باشد و سخن مخالفان را راست می دانند، اگرچه بی اساس بوده باشد! همیشه در انتظار رفتن یکی و آمدن دیگری هستند، رفتن آن ـ که باعث گرفتاری هاست و آمدن آن ـ که منجی و رهایی بخش آنان است.
در این گونه جوامع، هر دولتی چون به جای دیگری می آید، با استقبال روبرو می شود. اما، همین دولت و همین حاکمیت به تدریج از چشم مردم می افتد، زیرا قرار بود منجی و حلال همه مشکلات مردم باشد، ولی نشده است. پس باید برود و دیگری بیاید تا منجی آنان باشد. در این گونه جوامع، علمای دین، نویسندگان، مطبوعات، و کلاً همه چیز به دولتی و غیردولتی تقسیم می شود. مردم، از دولتی ها دل کنده و به مخالف ها یا غیردولتی ها دل می بندند. بدینسان، علما و نویسندگان نیز در این جوامع بر محور مخالفت به دو گروه موافق و مخالف تقسیم می شوند. مشکل ما از نظر علمی اینجاست که در این جوامع عده ای بر اساس مخالفت و احساسات و عقده های مردم شهرت می یابند، نه بر اساس کشف مبانی علمی جدید و فراهم آوردن زمینه توسعه ذهنی آنان.
روشن اندیشان غرب بسیار زود متوجه این نکته شدند و تا آنجا که می توانستند خود را دانش محور کردند، نه مخالفت محور که نمونه آن را در رساله روشن اندیشی کانت می بینیم. آنان زود متوجه شدند که مخالفت و شورش و درگیری و کشت و کشتار جامعه را متحول نمی کند؛ تنها راه تحول جامعه توسعه دانایی و خردورزی است. هولباخ می گوید: «ندای عقل، نه شورشی است و نه تشنه خون. عقل طرفدار اصلاحات تدریجی است.»
اما، دریغا که نویسندگان و متفکران ما هنوز به این نکته پی نبرده اند. لذا، برخلاف آنان که در یک قرن تحول عجیبی در مغرب زمین ایجاد کردند، ما با وجود این همه مجلات و مطبوعات، روز به روز گرفتار مشکلات اجتماعی بیشتری می شویم. جامعه مدنی آنان با دانایی آغاز شده و ادامه یافت، اما جامعه مدنی ما با تفنگ ستارخان و باقرخان و براساس عقده های مردم از نظام قاجار تاسیس شد، بنابراین کارآیی لازم را نداشته و باقی نماند.
نظریه پردازان ما باید از حالت مخالفت محوری به حالت دانش محوری برگردند تا بتوانند به توسعه فکری جامعه بپردازند و نظریه ای ماندگار و اثرگذار پدید آورند. نظریه هایی که بر محور مخالفت استوار باشند، با مرگ یکی از دو طرف از یاد می روند، اما نظریه های علمی هرگز فراموش نمی شوند و اثر خود را می گذارند. این که روشن اندیشان غرب اثر گذاشته اند و تحولی در زندگی انسان ایجاد کرده اند، به خاطر آن بود که دانش محور بودند، نه مخالفت محور.
نظریه دانش محور سه ویژگی دارد؛ یکی این که مشکلی را حل می کند، دوم این که توجیه و دلایل لازم را با خود دارد و به همین دلیل می تواند گسترش یافته و ماندگار شود و سوم این که راه را برای حرکت فکری یا تحول زندگی باز می کند.
همه نظریه های جدید علمی از این سه ویژگی برخوردارند و نیازی به توضیح در این خصوص نیست. چنانکه، هیچ کدام از نظریه های به اصطلاح روشنفکران این ویژگی ها را ندارند. از میان نظریه های دین شناسانه یکی را به عنوان مثال مطرح می کنم.
پاسخی به ادعاهای سروش در بیبیسی
پس از رشد روشن اندیشی و رواج عقلانیت در غرب، برخی روشنفکران متون مقدس را به نقد کشیده و در آن مطالبی را یافتند که برخلاف علم و عقل و اخلاق بودند. بنابراین، برای اهل ایمان و دین داران مسیحی مشکلی پدید آمد که باید راه حلی برای آن پیدا می کردند. متفکرانی که این متون را ساخته بشر معرفی کردند، هدفشان حل این مشکل بود. آنان گفتند متون مقدس به طور کلی وحی نیستند، بلکه همه آن ها یا بخشی از آن ها گزارش اشخاص است و این اشخاص بر اساس فرهنگ و آگاهی های ضعیف خود مطالبی را آورده اند که می توانیم آن ها را نادیده بگیریم. بنابراین، نظریه بشری بودن متون مقدس خاصیت اول را داشت که می خواست مشکلی را حل کند. اما، این نظریه توجیه کافی هم داشت.
کتب مقدس که شامل تورات و انجیلهاست (كتب عهد عتیق و عهد جدید)، نه تنها انشای خدا نیستند، بلکه انشای پیامبران نیز نیستند. بلكه، همه آنها گزارش دیگران درباره زندگی پیامبران و سرگذشت و الهامات و اظهارات آنانند.
یهودیان و مسیحیان نیز كتابهای موجودشان را كلام الهی یا کلام مستقیم پیامبرانشان نمیدانند. بلكه این مجموعهها بیشتر نوشتههایی هستند كه از جریان بعثت و فعالیت انبیا گزارش میدهند. مثلاً، انجیل یوحنا را شخصی به نام یوحنا نوشته و نامههای پولس رسول را نیز كه جزء كتب مقدس است، پولس نوشته است. بنابراین، كسی از پیروان این ادیان، مجموعه كتب مقدس را كلام پیامبران خود یا خدا نمیداند، بلكه آنها به منزله سیرههایی هستند كه درباره پیامبر اسلام نیز نوشته شدهاند، مانند سیره ابن هشام و غیره.
اما، قرآن، نه كلام پیامبر اسلام است و نه گزارش دیگران از زندگی پیامبر، بلكه متنی است كه خداوند انشاء نموده و جبرئیل آنها را آیه به آیه بر پیامبر اسلام خوانده است. هیچ یك از آیات قرآن، انشاء پیامبر نیست و این سخن بارها در قرآن مورد تأکید قرار گرفته است.
از قضا، این موضوع، یعنی وحی بودن یک متن، در هیچ یك از ادیان و مكاتب پیشین سابقه نداشت. این تنها قرآن است كه به عنوان مجموعهای از وحی الهی در اختیار پیامبر قرار گرفته است. البته، قرآن میگوید كه كتب آسمانی دیگر نیز، همین حالت را داشتند، یعنی مجموعهای از كلام الهی بودند؛ اما پیروان آن ادیان، آنها را تغییر داده و دستنوشتههای خود را به جای آنها نهادهاند.
نظریه آنان ویژگی سوم را نیز داشت و آن این که راهگشا بود. غربی ها توانستند برخی آموزه های آن متون را که برخلاف حقوق بشر و اخلاق بود، جدی نگرفته و جامعه را بیشتر با قوانین مراکز عرفی قانونگذاری اداره کنند.
اکنون ببینیم نظریه رویای پیامبرانه دانستن قرآن کدام یک از این ویژگی ها را دارد؟
نخست باید دید این نظریه می خواهد کدام مشکل مومنان را حل کند؟ ایشان بیش از هرچیز به مشکل تناقض در قرآن اشاره می کنند. در صورتی که خود قرآن یکی از دلایل حقانیت خود را همین می داند که تناقض که سهل است، بلکه اختلافی هم در آیاتش نمی توان پیدا کرد.
آیا در قرآن نمی اندیشند كه اگر از طرف خدا نبود، بی تردید نابسامانی زیادی در آن مییافتند؟(سوره نساء، آیه ۸۲)
بنابراین، از نظر کسی که خود را مومن معرفی می کند، فرض تناقض و پارادوکس امکان ندارد. اما، بر فرض وجود تناقض، رویا دانستن قرآن چگونه این تناقض را حل می کند؟ آقای سروش نمونه هایی را بیان کردند که جزء دلایل و توجیهاتشان بود، از جمله این که احوال نامتعارف به هنگام دریافت وحی، دخالت و مشاهده در برخی گزارش ها، همانند گزارش احوال دوزخیان، میمون شدن یهودیان و جالب تر از همه تحریم ربا به دلیل این که محمد(ص) در خواب دیده است رباخوار آتش می خورد. آیا واقعا مسلمانان این مشکل را دارند که چرا ربا حرام شده است یا خداوند یا پیامبرش چگونه از احوال دوزخیان خبر داده اند؟ اگر واقعا هم چنین مشکلی را داشته باشند، آیا رویا دانستن وحی پیامبر (ص) در برابر تفسیرهای مختلفی که داریم، این مشکل ها را بهتر حل می کند؟
حقیقت مسئله، حل کردن مشکل نیست، بلکه حقیقت این است که کسانی که عملاً به روشن اندیشی نرسیده اند، ولی آرزوی روشنفکر شمرده شدن را دارند، تلاش می کنند با اقتباس از روشنفکران غرب و در مواردی با اقتباس از برخی روشنفکران عرب زبان و گاهی هم با استفاده از نظریه های فلاسفه و عرفای خودمان که غالباً در میان مردم مطرح نیستند، خود را به مقام نظریه پردازی برسانند. من این موارد را در پایان این نوشته، کمی توضیح خواهم داد.
آیا نظریه ای که مشکلی را حل نمی کند، توجیهی دارد یا خیر! به نظر من، توجیهات ایشان بیشتر مناسب عنوان خواب و خیال است. یعنی، اگر ایشان می گفتند من در خواب دیده ام که چنین و چنان است، بهتر بود. اولین توجیه ایشان آن است که پیامبر در هنگام وحی احوال نامتعارفی داشت. داشتن حالات غیرعادی به معنای خواب رفتن شخص نیست و هرگز پیامبر چنین سخنی نگفت که من بخواب می روم. علاوه بر این که وحی بر ایشان همیشه همراه حالات غیرعادی نبود. بله! ارتباط یافتن فیزیک با متافیزیک کار ساده ای نیست. امکان دارد شخصی که ارتباط می یابد، حالت غیرعادی پیدا کند، ولی این هرگز به معنی به خواب رفتن و رویا دیدن نیست. حتی عرفای ما که کشف و شهود را در حالی ممکن می دانند که سالک از خودآگاهی بیرون آمده باشد و به حال فنا رفته باشد، هرگز این حال را خواب ننامیده و آن تجربه ها را رویا نشمرده اند!
توجیه دیگر ایشان آن است که بخشی از آیات قرآن حالت مشاهده و گزارش دارند، مانند خبر از شرایط بهشت و دوزخ و نشانه های روز قیامت. پس، پیامبر این ها را در خواب دیده است. برادر! خبر دادن از آینده که خورشید تیره می گردد و ستاره بی نور می شود، نیازی به دیدن ندارد! اگر ما باور داریم که خداوند به وی یاد می دهد، برای خدا که گذشته و آینده فرقی ندارد!
توجیه دیگر این که مواردی در قرآن از زبان پیامبر (ص) است. عزیزم! آیات قرآن کریم برخی سخن خداوندند و برخی سخن این و آن هستند که خداوند نقل می کند! همانند سخن یوسف با پدرش یا گفتگوی اصحاب کهف با یکدیگر و برخی سخنی است که همه انسان ها باید بر زبان آورند، همانند دعاها یا سوره حمد! این ها برای آموزش ما انسان ها هستند. به نظر من، پرداختن به این موارد لازم نیست.
اما این که به پیامبر فرمان داده می شود که بگو! و گفتن این که این خطاب خود پیامبر به خودش است و مقایسه آن با تخلص شعرا که مثلا سعدی می گوید سعدیا یا حافظ می گوید حافظا! برادر! این ها چه ربطی به هم دارند؟ مگر با آسمان و ریسمان کردن، مطلب علمی ثابت می شود؟ اگر با چنین توجیهاتی بتوان چیزی را ثابت کرد، بنده می توانم به شما ثابت کنم که اصلاً شاهنامه سروده من بوده است که قرن ها پیش به دست فردوسی افتاده است!
نظریه آقای سروش، ویژگی سوم یک نظریه درست را هم که همان راهگشا بودن است، ندارد. رویا دانستن وحی کدام راه را به روی مومنان باز می کند و بر اساس آن در آینده چه اسلام شناسی جدیدی می تواند پدید آید؟!
بیش از این، لزومی نمی بینم این بحث را ادامه دهم. این گونه نظریه ها را حتی آنان که نگرش اپوزیسیونی دارند، نخواهند پسندید. سرنوشت چنین سخنانی از دو حال بیرون نیست؛ یا به مروز زمان از یاد می روند، و یا این که در مواردی راه را برای سخن گفتن بی توجیه درباره وحی و قرآن باز می کنند؛ هرچند، سرنوشت اول بیشتر اتفاق می افتد. ما از حدود یک قرن پیش چنین نظریه هایی داشته ایم، اما می بینیم که نه تنها در جامعه به روشن اندیشی و خردورزی کمک نکرده اند، بلکه در برابر گسترش خرافات نیز کوچک ترین اثر بازدارنده ای نداشته اند. در حالی که در آن سوی دنیا، روشن اندیشان در حدود یک قرن جامعه و فرهنگ خود را تا حدود زیادی از خرافه پالودند و دانش را از سطح ارسطویی آن به سطح نیوتن بالا بردند و مدیریت جامعه را تا حدود زیادی از آشفتگی ها و خودکامگی ها دور ساختند. در این روزگار، غربیان به فکر شناخت فضاهای دوردست افتاده اند و عده ای هنوز در جامعه ما، سفر انسان به کره ماه را دروغ بزرگ قرن می دانند!!
باری، چنان که گفته بودم، اکنون به توضیح این مطلب می پردازم که کسانی که عملاً به روشن اندیشی نرسیده اند، ولی آرزوی روشنفکر شمرده شدن را دارند، تلاش می کنند با اقتباس از روشنفکران غرب و در مواردی با اقتباس از برخی روشنفکران عرب زبان و گاهی هم با استفاده از نظریه های فلاسفه و عرفای خودمان که غالباً در میان مردم مطرح نیستند، خود را به مقام نظریه پردازی برسانند.
آقای دکتر سروش، بیش از خارجیان، تحت تاثیر دیدگاه عرفای اسلام است. عرفای اسلام زبان خود را زبان رمز و اشاره می دانند و به همین دلیل، آن را نیازمند تاویل و تفسیر می شمارند. آنان می گویند که تجربه های عرفانی به عالم فنا تعلق دارد و چون عارف از عالم فنا برگردد و از بی خودی به خود آید، می تواند تحت تاثیر مکاشفه ها و مشاهده های خودش چیزهایی بگوید، اما این گفتن تنها از راه اشاره و کنایه امکان دارد. زیرا، آن تجربه ها به اتفاق آرای عارفان بیان ناپذیرند و قابل انتقال به دیگران نیستند. ولی چنان که گفتیم، آقای سروش در آرزوی نظریه پردازی هم هست، بنابراین نباید عینا مطالب آنان را مطرح کند. او به جای مکاشفه و مشاهده عرفانی، واژه رویای پیامبرانه را به کار می برد. اما، همه توضیحات و مثال های وی از ادبیات عرفانی براساس همان دیدگاه عرفاست.
باید توجه داشت که زبان عرفا دو مرحله دارد؛ یکی، مرحله انتقال از حقایق کشفی به بیان زبانی و دیگری، در جهت فهم این بیان است که انتقالی است از زبان و بیان متن به آن معانی و حقایق کشفی. این مراحل کلاً جنبه ذهنی ندارند، بلکه بستگی به کمالات وجودی عارف دارند. زبان اهل مکاشفه را تنها اهل مکاشفه می دانند. لذا، آقای سروش می گوید تاکنون کسی از علمای اسلام شایسته خوابگزار بودن نبوده است! هرادعایی می توان کرد، اما واقعیت جریان این است که تاکید خود قرآن بر صراحت بیان خویش است و این که همگان می توانند آن را بفهمند.
اما، آیه مربوط به محکم و متشابه تنها یک تفسیرش به روشن بودن و نبودن معنا مربوط است. وگرنه، متشابه را معنی های دیگر هم گفته اند، از جمله منظور از متشابه آیات مکرر قرآن هستند که شبیه هم می باشند.
تاویل نیز در زبان قرآن تنها به معنی خواب گزاردن نیست، بلکه به معنای انگیزه و نتیجه آینده کار هم هست. مثلاً، آن جوان همراه حضرت موسی که کارهای عجیب می کرد، در آخر به موسی گفت بگذار تاویل کارهایم را بگویم. منظور از تاویل خوابگزاری نیست! یعنی بگذار بگویم انگیزه من از کارهایی که کرده ام چه بوده است.
به هرحال، رسول خدا ریاضت و روش عرفانی را در میان امت خود ممنوع ساخت، اما از قرن دوم به بعد این روش از طرف هند و نیز شامات در اثر فتوحات گسترده مسلمانان به فرهنگ اسلامی وارد شد. بیشتر علمای اسلام با عرفان مخالفت کرده و آن را به پیروی از قرآن نپسندیده اند. بنابراین، نمی توانیم دیدگاهی را که بیش از ده قرن سابقه دارد، به عنوان یک نظریه جدید در تفسیر قرآن پذیرفته و قرآن را دارای بطن های مختلف بدانیم که فهم های آن ها در حد همگان نباشد. پس، تنها نام رویا نهادن بر این دیدگاه، آن را به یک نظریه علمی امروزی تبدیل نمی کند.
هدف من آن نیست که این مطلب را تا این حد جدی بگیرم، زیرا به یقین می دانم که این سخن نیز، مانند سخنان دیگر روشنفکران ما که ماجرای روشنفکری آنان واقعاً برایم غم انگیز است، کوچک ترین اثری در فکر و فرهنگ مردم ما نخواهد داشت، جز این که ابزار اپوزیسیونی باشد و چنان که گفتم مدتی بر محور مخالفت مطرح شود. اما، عملاً نه مشکلی را پاسخ خواهد گفت و نه راهی برای جامعه خواهد گشود.
تاکنون، دربرابر این گونه نظریات دوستان چیزی ننوشته ام و اگر هم گاهی چیزی نوشته ام، نامی از کسی نبرده ام. اما، این بار که با این همه طول و تفصیل وارد بحث شدم، تنها از موضع غم انگیز احساس کردن ماجرای روشنفکری در جامعه ماست که چگونه وقت خود و مردم را هدر داده اند، اما نتوانسته اند کوچک ترین اثری در فکر و فرهنگ جامعه داشته باشند. روزی به یکی از روشن اندیشان غرب گفتند شما چه می خواهید بکنید؟ او پاسخ داد اگر صبور باشید پس از مدتی خواهید دید که در دنیای دیگری زندگی می کنیم. آری! اکنون غربیان نسبت به قرون وسطی در دنیای دیگری زندگی می کنند، هم از نظر فکر و فرهنگ و هم از نظر سیاست و مدیریت جامعه و هم از نظر رفاه و امنیت. اما، روشنفکران ما با گذشت حدود یک قرن نتوانسته اند حتی از افزایش و گسترش خرافات در جامعه امان جلوگیری کنند.
یکی از نشانه های تاثیر روشن اندیشان غرب در جامعه این است که اگر هم اکنون زنده شده و به میان مردم برگردند، قدر می بینند و بر صدر می نشینند. اما، اگر روشنفکران ما به میان مردم بازگردند، کسی آنان را نمی شناسد، چون نمی دانند چه کرده اند. آنان هم که زنده اند، عملاً می بینیم که در میان مردم نیستند، چون نتوانسته اند کاری بکنند، بلکه حتی گاهی کار را پیچیده تر کرده اند. مثلاً، همین که بگوییم متن مقدس نیازمند گزارشگر است، عملاً زمینه را برای سلطه گزارشگران آماده می کند که خود را میان مردم و پیامبر واسطه قرار دهند و رویاهای پیامبر را به ما گزارش کرده و خوابگزار این رویاها باشند. چنانکه در قرون وسطی پاپ و دستگاه کلیسا با چنین فکری بر جامعه مسلط بودند و همین باعث شد پروتستان ها به مخالفت با انحصار فهم متون پرداختند. اما روشنفکران ما در قرن بیست و یکم می خواهند عنان اختیار مردم را به دست خوابگزاران بدهند! خوابگزارانی که هیچ ملاکی برای ارزیابی و صحت گفته های آنان در دست ما نیست. در نتیجه، ما با هزاران مدعی دروغین خوابگزاری روبرو خواهیم شد که هریک دامی گسترده و عده ای را به زیر سلطه درآورند. اگر ما در فهم آیات قرآن کمی با هم اختلاف داشتیم، به وسیله خوابگزاران قرآن به هزاران گروه و فرقه تقسیم خواهیم شد.
روشنفکران غرب بر آن می کوشیدند تا مردم را با خردورزی و عقلانیت آشنا سازند، اما روشنفکران ما به شکل مجتهدانی در می آیند که فقط فتوایی بدهند و مقلدانی داشته باشند! مثلاً، از آقای سروش بپذیرند که قرآن انشای محمد است و گزارش رویاهایش؛ بدون توجه به این همه شواهد و دلایلی که برخلاف چنین فکری وجود دارند.
والسلام
دکتر سید یحیی یثربی
اردیبهشت 1395
منبع: ابنا
پاسخی به ادعاهای سروش در بیبیسی
انصافاً، چگونه می توان جامعه مومنان را وادار به قبول این سخن بی اساس كرد كه پیامبر (ص) درباره كلامی كه به مردم ابلاغ كرده، حقیقت را نگفته و اعلام نكرده است كه آنچه برای شما می گویم، رویاهای من است، بلكه برخلاف آن اعلام می كند كه تنها وظیفه من ابلاغ پیام است .
۱۳۹۵/۲/۲۶