نسخه چاپی

علت این همه شایعه پشت سر مرحوم محمود گلابدره‌ای چیست؟

عکس خبري -علت اين همه شايعه پشت سر مرحوم محمود گلابدره‌اي چيست؟

به همین خاطر برخی در باره او داستان سرایی و شایعه‌سازی می‌كردند و از او تصویر یك انسان افسار گسیخته را می‌ساختند چون نمی‌توانستند جواب استدلال منطقی او را بدهند.



به گزارش نما، محمود
گلابدره‌اي به تأسي از استادش جلال آل احمد(كه همواره او را آقا خطاب مي‌كرد)
زباني تند و بي ملاحظه درنقد داشت، در روزگاري كه محافظه‌كاري جماعت، نشانه عقل
باشد چنين زبان نقاد و بي ملاحظه اي عين جنون مي‌شود. پس تعجب نكنيد اگر در باره
او روايت‌هايي عجيب و غريب زياد مي‌شنويد. با اين حال گلابدره‌اي تصويري متفاوت با
آن شايعاتي كه در مورد او شنيده مي‌شود داشت؛ براي آشنايي زيدايي از اين تصوير هم
هيچ كس به اندازه علي خليلي (دوست نزديك او در ده پانزده سال آخر عمر و وارث مادي
و معنوي آثارش) نمي‌تواند حرف براي گرفتن داشته باشد. به همين خاطر به سراغ علي
خليلي رفتيم، نويسنده، رزمنده و جانبازي كه با تأكيد بر همين عنوان، از سوي
گلابدره‌اي به عنوان وارث آثارش معرفي شد.



 



جناب
خليلي فكر مي‌كنم براي شروع بهتر باشد مختصري در باره خودتان بفرماييد تا برسيم به
مرحوم گلابدره اي و نحوه آشنايي شما با او.



من
هم موافقم، چون فكر مي‌كنم اين مسأله مي‌توان نشان بدهد كه محمود چطور و چگونه
دوستانش را انتخاب مي‌كرد. با روزنامه ديواري مدرسه شروع كردم. اين روزنامه ديواري
در مدرسه و منطقه مورد توجه قرار گرفت و رتبه نخست را بدست آورد و مشوقي شد براي
من نوجوان كه خط زندگي‌ام را در آينده تعيين كند. از آن جايي كه ما در محله ميدان
خراسان زندگي مي‌كرديم و خيلي از مبارزان و روحانيون طراز اول انقلاب نيز در همين
منطقه فعاليت مي‌كردند، آشنايي من با آنها در سالهاي بعد باعث شد كه يك گرايش
مذهبي و فرهنگي توأمان در من شكل بگيرد.



بعد
از انقلاب ابتدا جذب كميته‌هاي انقلاب اسلامي شدم، و سپس در قسمت روابط بين‌الملل
و همچنين بخش انتشارات فعاليت مي‌كردم و بلافاصله هم به عضويت تحريريه و شوراي
سردبيري نشريه پيام انقلاب درآمدم. با شهيدآويني هم در نشريه اعتصام همكاري داشتم.
اين فعاليتها در دوران جنگ ادامه داشت، اما هر جا هم كه عملياتي صورت مي‌گرفت،
راهي جبهه هاي جنگ مي‌شدم. بعد از جنگ اما شرايطي پيش آمد كه داوطلبانه از اين
فعاليتها كنار كشيدم. اينها را گفتم كه برسم به 10 سالي كه قلم خودم را گذاشتم
زمين و اين بهانه‌ اي شد كه به كسب و كار چسبيده و سروساماني به زندگي‌ام بدهم كه
در دوران جنگ از هم پاشيده بود. مخصوصا كه جانباز بودم و از جايي هم حمايت نمي‌شدم.
اين دوره تقريبا همزمان با همان 10 سالي بود كه آقاي گلابدره‌اي جلاي وطن كرده
بود.



با
اين حساب آشنايي شما بعد از بازگشت آقاي گلابدره‌اي به ايران بود؟



بله،البته
من قبل از آن و حتي در سالهاي پيش از انقلاب با آثار و قلم ايشان آشنا بودم، اما اين
كه با شخص ايشان آشنا باشم نه.



خاطرم
هست كه در مجلس ميهماني يكي از دوستان (سال 78-1377) كه آقاي گلابدره‌اي هم در آن
حضور داشت،صاحب خانه مرا به ايشان معرفي كرد، البته نه به عنوان يك رزمنده جانباز یا
نويسنده بلكه به عنوان كارگر خودش!



در
طول ميهماني ميزبان شروع كرد به صحبت كردن در باره جبهه و جنگ و من كه خودم در
جبهه حضور داشتم، احساس كردم كه ايشان روايت‌هاي غلط و نادرستي در باره آن سالها
مي‌دهند. اين جا بود كه آن رگ رزمنده بودن من جنبيد و با اين كه نبايد حرف مي‌زدم،
گفتم حاج آقا شما اشتباه مي‌كنيد، اين طوري نبوده وفلان طور بوده و...



سه
ربعي حرف زدم و ديدم كه آقاي گلابدره‌اي مات من شده و پيش خودش فكر مي‌كند چطور
است كه اين كارگر بر خلاف صاحب مجلس به اين خوبي حرف مي‌زند.



آشنايي
ما از اين جا شروع شد و محمود آن قدر به من لطف پيدا كه اين رابطه ادامه پيدا كرد.
او بعدها به من گفت كه من در آن مجلس دنبال كسي بودم كه پيدا كردم،آن شخص نه
ميزبان كه تو بودي!



اين
آشنايي چه تأثيري روي شما گذاشت؟



آشنايي
من با محمود باعث شد كه آن دوران فطرت 10 ساله من تمام شده و من دوباره قلمم را
بدست بگيرم و شروع كنم به نوشتن. در واقع جرقه‌اي شد كه يك دوران تازه‌اي در زندگي
من شروع بشودو اين بار من با توجه به خط مشي و شيوه‌اي كه آقاي گلابدره‌اي دنبال
مي‌كردند، دوباره شروع كردم به فعاليت.



وقتي
شما با ايشان آشنا شديد شرايط زندگي ايشان به چه ترتيبي بود؟



در
آن زمان در يك فولكس استيشن زندگي مي‌كردند كه در باره اين فولكس و زندگي ايشان در
آن چند فيلم مستند هم ساخته شده كه يكي از آنها را آقاي قاسم علي فراست ساختند.



در
قسمت عقب بك تخته زده و يك پتو انداخته بودند روي آن و به عنوان تخت از آن استفاده
مي‌كردند. يك چراغ پيريموس داشتند با قوري براي چاي، مقداري گندم شاه‌دانه و نان
خشك يا برنج براي خوردن، خلاصه يك زندگي بسيار ساده م محقري در آن فولكس داشتند.



نگاه
او به انقلاب چطور بود؟ ما اين مسأله را تا اندازه اي در كتاب «لحظه هاي انقلاب»
مي‌بينيم، اما بد نيست شما هم بيشتر بشكافيد.



او
نويسنده‌اي بازمانده از دهه 40 بود و سابقه شاگردي جلال را داشت و تمام زوايا و
سلول‌هاي تنش‌ پر بود از عشق جلال در واقع جلال، گلابدره‌اي را اين طور شكل داده
بود و محمود دست پرورده جلال بود. او در سالهايي كه كمونيست‌ها، توده‌اي ها، ملي
گراها يا روشنفكران هر كدام براي انقلاب نسخه‌اي مي‌پيچيدند به همراه مردم و
جوانان به خيابانها مي‌رفت و شعار مرگ بر شاه مي‌داد كتاب ارزشمندلحظه‌هاي انقلاب
حاصل همين سالهاي در مبارزه در كنار مردم بود. اين كتاب اولين اثري بود كه در باره
انقلاب نوشته شد. اين خيلي مهم بود كه نويسنده‌اي با سابقه گلابدره‌اي در آن شرايط
به ميدان مي‌آيد و اين كتاب را منتشر مي‌كند. طبيعي است هنگامي هم كه جنگ شروع شد.
او سريع خود را به جبهه‌ها رساند تا ببيند اوضاع از چه قرار است. كتاب اسماعيل
اسماعيل حاصل اين دوره است.



نگاه
او به انقلاب بعدها هم همين گونه بوديا همانند برخي تغيير كرد؟



نگاه
او همواره به انقلاب همانند روزاول بود وهمانطور كه در لحظه‌اي انقلاب نوشته
ديدگاهش هيچ وقت عوض نشد.



البته
او به اين نكته اذعان داشت كه در جريان انقلاب گروه‌هاي متفاوتي حضور داشتند.
متأسفانه ناشر لحظه‌هاي انقلاب در بعضي چاپ بخش‌هايي را سليقه‌اي حذف كرده كه به
نظر من جفايي بوده به محمود و اين سند مهم از انقلاب محمود يكي از مشكلاتي كه با
روشن فكر مآب‌ها داشت در رابطه با انقلاب بود. او به آنها مي‌گفت مگر نه اين كه
شما ادعاي مردمي بودن و در كنار مردم بودن داريد؟! مگر اين انقلاب بدست مردم انجام
شد، پس چراتا به حال يك كلمه در باره آن ننوشته‌ايد، چرا آن را ناديده مي‌گيريد.
در مورد جنگ هم همين ايراد را به آنها مي‌گرفت و معتقد بود مردم جنگيدند شهيد
دادند، جانباز دادند اما اينها با ادعاي مردمي بودن يك صفحه در باره آن ننوشته اند
و هميشه مردم و خواسته‌هايشان را ناديده گرفته‌اند.



ظاهرا
«لحظه‌هاي انقلاب» توسط چهره‌هاي مختلفي مورد تأييد و تعريف قرار گرفته، مي‌توانيد
به چندمورد اشاره كنيد.



 



بله
اين كتاب را افرادي از طيف‌هاي مختلف تحسين كرده‌اند. شهيد دكتر مفتح، مغز متفكر
انقلاب در نقدي بر كتاب از آن تعريف كرده‌اند؛ خانم سيمين دانشور در باره آن گفته‌اند
كه من هميشه منتظر يك ادبيات انقلابي بودم كه محمود با اين كتاب بالاخره آن را
آغاز كرده؛به آذين از نويسندگان چپ و توده اي از اين كتاب خيلي تعرف كرده و در نقد
خودش بارها نوشته: «دست مريزاد محمود!» آقاي پرويز خرسند (كه شنيدم ميرض هستند و
اميدوارم به حق اين شب‌هاي قدر شفا پيدا كنند) گفتهاند محمود تاريخ انقلاب را
بيهقي وار نوشته و كرده‌اند كه الان من حضور ذهن ندارم.



شخصيت
فردي آقاي گلابدره‌اي چطور بود ارتباط او با ديگران و...



محمود
شخصيت فوق العاده جذابي داشت، به همين خاطر اگر نگاه كنيد مي‌بينيدكه دوستاني از
طيفهاي مختلف داشت، از كارگر ساختماني و راننده تاكسي بگير تا نويسنده و كساني كه
به لحاظ اجتماعي در سطح بالايي هستند با اينها فقط سلام عليك نداشت، بلكه دوستي و
مراوده و رفاقت مي‌كرد.



محمود
روايت مي‌كرد كه يكبار در مشهد در حالي كه جلال كتش را در دست داشته كسي به سراغش
مي‌آيد و از او مي‌پرسد: «آقا اين كت را مي‌فروشيد؟» يعني تيپ او به قدري ساده
بوده كه طرف او را با يك كت و شلواري اشتباه مي‌گيرد. بعد از رفتن آن مرد، جلال به
همراهش مي‌گويد من كيف مي‌كنم وقتي مردم مرا با يك كت شلواري اشتباه مي‌گيرند!



محمود
هم همين طور بود نشست و برخاست او با مردم ساده چيزي از ارزش او كم نمي‌كرد بلكه
به ارزش او هم مي‌افزود. البته در ميان دوستان او اشخاص فرهيخته و نويسنده هم كم
نبودند، مراسم تشييع جنازه او  و آدم هايي
كه مي‌ايند به خوبي نشان مي‌دهد كه چقدر دايره دوستان او وسيع بوده. او از كساني
كه مايه كار نداشتند اما پز آدم‌هاي فرهيخته را مي‌گرفتند بيزار بود، او اعتراض
خودش را هميشه صريح مي‌گفت و زبان او براي خيلي‌ها تلخ بود. به همين خاطر برخي در
باره او داستان سرايي و شايعه‌سازي مي‌كردند و از او تصوير يك انسان افسار گسيخته
را مي‌ساختند چون نمي‌توانستند جواب استدلال منطقي او را بدهند.



بيماري
مرگ ايشان چطور اتفاق افتاد؟ اين را مي‌پرسم كه جوابي به شايعات اخير داده باشيد.



دو
سال پيش يك آتش سوزي در منزل ايشان اتفاق افتاد كه باعث شد يكي از آثار با ارزش
ايشان به كل از بين برود و اين مسأله باعث افسردگي و بيماري او شد. او در طول اين
دو سال نزديك 15 ماه بستري بود؛چند بار در بيمارستان و حتي در خانه.



شايعه
پردازي در باره او هميشه زياد بود. به اين خاطر كه پاك كردن صورت مسأله هميشه از
حل كردن آن راحت‌تر است. مثلادر باره زندگی او مي‌گويند خانه به دوش بوده يا نان
خشك مي‌خورده... بله نان خشك مي‌خورده، اما اين به آن دليل نبوده كه داشته و ترجيح
داده كه نان خشك بخورد، اگر اين طور زندگي كرده حتما دليلي داشته. شايعه كرده‌اند
اگر مرده  به اين دليل بوده كه ترجيح داده
اين طور بميرد اگر از محمود حمايت مي‌شد و ناشران حق تأليف درستي به او مي‌دادند و
زندگي‌اش تأمين مي‌شد او مجبور نبود اين طور محقرانه زندگي كند.



به
نظر من كساني كه اين كلمه را در مورد محمود به كار بردند در حق او جفا كردند. درست
است كه او زندگي ساده و محقري داشت، بي خانه بود اما هوملس نبود، كارتن خواب نبود!



به
هر حال وقتي او مرد، كسي پيش او نبوده كه چنين شايعاتي مي‌سازند،حتي من هم پيش او
نبودم، او در خانه تنها بوده. چند روز قبل من با او دنبال خانه مي‌گشتيم تا خانه
جديدي پيدا كرده و اجاره كنيم. حتي در مورد محل زندگي او هم شايعات زيادي مي‌گويند
كه مثلاً صاحب خانه با حكم تخليفه پشت در بوده تا او را بيرون بيندازد؛ در حالي كه
حقيقت ندارد.



چه
شد كه ايشان شما را به عنوان وارث ادبي خودشان انتخاب كردند؟



ايشان
سه سال بود كه از من مي‌خواستند اين را قبول كنم، اما از آن جايي كه آثار ايشان
گنجينه‌اي در ادبيات انقلابي كشورمان به حساب مي‌ايد خود را قابل نمي‌دانستم كه آن
را قبول كنم و ايشان مدام مي‌گفتند تحويل بگيرم. اخيرا هم بعد از اين كه از
بيمارستان مرخص شدند دوباره از من خواستند كه اين مهم راانجام دهم. او مي‌گفت اگر
قرار است سرم را زمين بگذارم، مي‌خواهم راحت اين كار را بكنم. اين شد كه ايشان طي
پيامي مرا به عنوان وارث مادي و معنوي آثار خود اعلام كردند و من هم مجبور شدم به
خاطر آرامش ايشان، اين كار مهم و دشوار را قبول كنم.



شايد
دوستي و نزديكي دوازده سيزده ساله ما و يا اعتمادي كه ايشان به شخص من پيدا كرده
بودند در اين زمينه موثر بوده و... اما به نظرم تنها اين علي خليلي نيست كه اهميت
دارد، بلكه آن صفت رزمنده و جانباز بودني كه ايشان در پيام خود روي آن تاكيد كرده‌اند،
اهميت اصلي را دارد.



من
در جواب اين پيام براي‌شان نوشتم: كي گفت بري بشيني روي زخم بسترت بشي جدا بشي
سوا، نشو جدا، جدايي ست كه غم فراق مياره. ببين اباذرو، تنها بود، بي كس بود، ولي
جدا نبود. از بدنش جز پوستي بر استخوان نمانده بود، آن هم بر روي شن‌هاي داغ ربذه
مي‌سوخت و كنده مي‌شد و مي‌ريخت. ولي صبوريكرد، صبوري چون اصل بودو وصل مجتباي
رسول از او خواسته بود صبوري كند، صبوري اي اباذر قلم! هنوز زخم تنم در پاي بازي
دراز ذق ذق مي‌كرد مي‌سوخت و مي‌ريخت كه هم را يافتيم و دل به هم داديم. حاصلش در
بررسي بحران مديريت فرهنگي نمود يافت. طنين ناله‌ات اين بود فرهنگ متولي خود را
ندارد، بگذريم از بحران زده‌هاي سياست كه از آب گل آلود ماهي گرفتند به اين هوا.
ده سال بدن چاك چاك شده خودمو كشوندم، مثل زبون قاچ قاچ خورده‌ت كه مي‌كشوني، اين
بار رسالت سخت‌تري بر دوش من گذاشتي. ما چاك و قاچ خوردگان را چه باك از زخم زبان
اهل نيش، ميراث تو همچون خود تو متعلق به همه كساني ست كه آه ها و ناله‌هاي شان از
خامه قلم تو شنيده مي‌شود.



و با
اين پاسخ بودكه من ميراث ادبي گرانبهاي شان را تحويل گرفتم.



حالا
كه شما متولي انتشار اين آثار شده‌ايد چه برنامه اي براي آن داريد.



من
تصميم دارم اين آثار را شناسايي كرده و با يك برنامه منظم به دست چاپ بسپارم.
البته بر آن نيستيم كه آنها را از ناشران اين آثار پس بگيريم، اما اگر ناشري مايل
به انتشار مجدد آنها نباشد، اين كار را خواهيم كرد. تصميم داريم بنيادي را براي
تنظيم و انتشار آثار محمود گلابدره‌اي راه‌اندازي كنيم. صحبت‌هايي هم با معاونت
فرهنگي ارشاد در اين باره كرده‌ايم تا به صورت حساب شده كار نشر اين گنجينه ادبي
را انجام بدهيم.



به
عنوان سوال آخر بفرماييد آيا شما محمود گلابدره‌اي را نويسنده انقلاب مي‌دانيد؟



چندي
پيش يكي از آقايان نويسنده گفت گلابدره‌اي نويسنده انقلاب بود، بله من هم همين را
مي‌گويم به نظر من هم محمود نويسنده انقلاب نبود، بلكه نويسنده‌اي انقلابي بود كه
به نظر من نويسنده انقلابي بودن بالاتر از نويسنده انقلاب بودن است.



منبع: هفته نامه پنجره

۱۳۹۱/۵/۲۴

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...