نسخه چاپی

"احمد شاه مسعود" در پایتخت فراموشی

هجدهم شهریور سالگرد شهادت مردی است كه در وصفش گفته‌اند، مردی برجسته، خوش ذوق، فرهیخته، شیفته شعر، ادبیات و تاریخ و قهرمان جنگ ضد شوروی و مقاومت علیه طالبان.

"در پایتخت فراموشی" عنوان کتاب تازه‌ای از "محمد حسین جعفریان" است که نتیجه سفر وی به افغانستان برای شرکت در اولین کنفرانس بین‌المللی "احمد شاه مسعود" در سال 1381 بود.

چند ماه قبل از ترور احمد شاه مسعود در سال 1380 محمد حسین جعفریان شاعر و مستند ساز ایرانی به مدت یک‌ماه میهمان احمد شاه مسعود بود.

ساخت سریال "حماسه ناتمام" که حکایت چند روز از زندگی احمد شاه مسعود در خطوط مقدم جبهه جنگ است نیز حاصل همان دیدار است.

در 18 شهریور 1380 احمد شاه مسعود ترور شد و به فاصله چند روز، حادثه 11 سپتامبر رخ داد و پس از آن آمریکا به افغانستان حمله کرد و طومار طالبان بر چیده شد و دولت انتقالی بر سر کار آمد.

یکسال پس از مرگ احمد شاه مسعود، دولت افغانستان و بنیاد تازه تأسیس احمد شاه مسعود نخستین سالگرد شهادت او را در مراسمی با حضور شخصیت‌های ملی و بین‌المللی گرامی داشت.

محمد حسین جعغریان در مراسم آن سال دعوت شده بود که این کتاب ره آورد آن سفر به افغانستان است.

"بهروز افخمی" از گارگردان‌های معروف سینمای ایران است که در آن سال‌ها نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود نیز در این سفر همراه جعفریان بود.

در فصل نخست کتاب جعفریان از اینکه آخرین نفری است که از برگزاری کنفرانس احمد شاه مسعود با خبر می‌شود و نیز نحوه دعوت به آن مراسم گلایه می‌کند و می‌نویسد: در ساختن سریال مستند "حماسه ناتمام" که اکنون افغان‌ها آن را بهترین کار ساخته شده درباره فرمانده افسانه‌ای خود می‌دانند، خدا می‌داند چه جانی کندم و در گرمای هوا و کوران جنگ و نبود امکانات یک تنه و با این پای لنگ چه کشیدم تا این اثر ساخته شد.

جعفریان در ادامه خاطرنشان می‌کند: با آنکه از 16 سالگی به افغانستان سفر کرده و در کوهستان‌های "قره کمر" بدخشان پایش را از دست داده است و سال‌ها در مسئولیت‌های رسمی و غیررسمی در ساماندهی ادبیات آن کشور نقش عمده داشته است، دو روز مانده به پرواز به یاد او افتاده‌اند.

وی می‌افزاید: من با بزرگوارانی که از کابل تلفن زدند از سر گلایه و عصبانیت حرف زدم. نه حاضر شدم خودم دنبال بلیت و ویزا بروم و نه حتی حاضر شدم تلفن آقای سفیر را بگیرم؛ تلفن را قطع کردم و خوابیدم.

جعفریان در ادامه همین مطلب یاد آوری می‌کند، قضاوتش مقداری عجولانه بوده است: چند دقیقه بعد خود دکتر مشاهد سفیر صبور و مهربان افغان‌ها زنگ زده و گلایه‌هایم را شنیده و مؤدبانه عذرخواهی کرد و از من قول گرفت که حتما به کابل بروم.

آنها به من حالی کردند که دوستان روزهای سخت و بدبختی را از یاد نبرده‌اند.

من واقعاً دستپاچه و متعجب شده بودم. لزومی نداشت برای این کار نفر دوم سفارت شخصاً بیاید.

در فصلی از کتاب، جعفریان حکایت تابعیت دوگانه خود را مطرح می‌کند و اینکه در همان روز اول سمینار احمد شاه مسعود، "سید فضل الله قدسی" به او خبر می‌دهد که دولت افغانستان قصد دارد به او تابعیت افغانستان را بدهد: این بهترین هدیه است که افغانستان و افغانی‌ها می‌توانستند به من بدهند و مثل یک هموطن حاضرند مرا در جمع‌شان بپذیرند. این خیلی خوب است. خدایا شکرت.

جعفریان در ادامه یاد آوری می‌کند، وقتی همسفرانش متوجه شدند که دولت افغانستان می‌خواهد به او تابعیت بدهد و ذوق‌زدگی وی را دیده‌اند شروع به تکه انداختن کرده‌اند که " چه خبرته بابا ملت گرین کارت آمریکا را می‌گیرند این قدر هیجان زده نمی‌شوند.

ولی جعفریان تأکید می‌کند که از این بزرگواری افغان‌ها جا خورده است و تحمل پای لنگ و درد جانکاه آن برای او سهل‌تر شده است: تفهیم احساساتی که سال‌هاست نسبت به این سرزمین و این مردم در سینه من انبار شده است به این جمع ساده نیست. من از جنس این‌ها نیستم. من یک صبح "هرات" را با یک عمر زندگی در "پاریس" و "لندن" و "لس آنجلس" عوض نمی‌کنم.

در فصل‌های دیگری از کتاب، گزارش مفصلی از مراسم نخستین سالگرد احمدشاه مسعود ارائه شده است که در این میان خاطراتی که حامد کرزی در این کنفرانس از احمدشاه مسعود بیان کرده جالب توجه است.

یکی از خاطرات کرزی درباره "ملا یار محمد " از فرماندهان اصلی طالبان است که به اسارت نیروهای مسعود در آمده بود.

ملا یار محمد، جنگ‌های سختی با احمدشاه مسعود داشت. نبردهایی که در آنها بسیاری از سربازان وفادار به مسعود کشته شدند، اما وقتی وی به اسارت "شیردره پنجشیر" در آمد، احمد شاه مسعود بامناعت طبع بی نظیری با وی برخورد کرد و از ملا یار محمد همچون شخصیتی سیاسی پذیرایی به عمل آورد و به پاس مجاهدت‌هایش در سال‌های نبرد علیه روس‌ها، وی آزاد شد تابه خانه‌اش در قندهار باز گردد!

این رفتار حیرت آور آن‌ هم در اوج آن مناقشات چنان ملا یار محمد را دگرگون می‌کند که تا کنون مرید و ثناگوی مسعود باقی مانده است و پس از آن هرگز به جمع طالبان و جبهه‌های آنان باز نگشته است.

در فصل دیگری از پایتخت فراموشی، خاطرات "دشتی" عکاس معروفی که از حادثه حمله انتحاری مسعود جان به در برده نقل شده است، که بسیار شنیدنی است. طبق گفته‌های این عکاس: دو خبرنگار عرب ابتدا سرگرم تنظیم وسایل و دوربینشان شدند.

احمد شاه مسعود خواست تا پیش از شروع مصاحبه سؤالات را ببیند و آنها چنین کردند. بعد مسعود روبروی دوربین نشست. "عاصم سهیل " در گوشه‌ای دیگر بود تا کار ترجمه را انجام دهد. "مسعود خلیلی" هم در مجلس بود و من نیز سر گرم آماده کردن دوربین عکاسی بودم.

هنوز پرسیدن سوال خبرنگار عرب آغاز نشده، صدای خفیفی برخواست و نور خیره کننده‌ای در اتاق پیچید. من فکر کردم فلاش دوربینم اتصالی کرده و ترکیده است. اصلا تصور انفجار نداشتم. برای یک لحظه همه چیز ایستاد و اشیا به صورت سالم و تکه‌تکه شده از اطرافم همچون صحنه‌های اسلوموشن فیلم‌ها در حال عبور بودند.

در فصل‌های دیگری از کتاب، نقل برخی خاطرات از احمد شاه مسعود، حکایت سفر جعفریان و بهروز افخمی به پنجشیر در نخستین سال شهادت احمد شاه مسعود و یادآوری خاطرات جعفریان از نشست‌ها و دید و بازدیدهایی که با احمد شاه مسعود داشته است، این کتاب را خواندنی‌تر کرده است.

۱۳۹۱/۶/۱۷

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...