به
گزارش نما، محسن رفیقدوست، اولین وزیر سپاه که این روزها دور از کارهای اجرایی و نظامی
در «بنیاد نور» خود را درگیر کارهای عام المنفعه و نوشتن دومین کتاب خاطرات خود از
دوران انقلاب و جنگ کرده است و زمانیکه از او میپرسیم آیا تصمیمی برای بازگشت به عرصه
اجرایی دارد یا نه میگوید«مرد دوران بحران» است و امروز نیازی به حضور او نیست.
رفیقدوست
را باید با همان ویژگی که خود هم ابایی از گفتن آن ندارد و چندین بار در حین مصاحبه
به آن اشاره داشت شناخت. فردی قلدر که حتی با قلدری قذافی که داعیهدار رهبری کشورهای
عربی بود را مجبور به آمدن به مراسم استقبال از آیت الله خامنهای در دوره ریاست جمهوری
شان طی سفر ایشان به لیبی کرده بود.
از روزهای
آغازین انقلاب و تلاشها برای ایجاد سپاه برایمان گفت از دوران وزارت سپاهش و اینکه
صراحتا می گوید اولین وزیر سپاه «باید» من میشدم و این لباس باید به تن من دوخته میشد.
رفیقدوست با گذشت سال ها بعد از پایان جنگ باز هم اصرار دارد که بگوید جنگ باید بعد
از فتح خرمشهر ادامه مییافت و منتقدان بدانند پذیرش قطعنامه در بهترین زمان بود. رنجیده
خاطر است از برخی صحبتها در خصوص اینکه او را دوست قذافی در ایران میدانند و تاکید
دارد که هر ارتباطی با لیبی و قذافی به امر امام و موافقت ایشان بوده است. با رفیقدوست
گریزی هم به مباحث روز زدیم آنجا که او معتقد بود رجل سیاسی – مذهبی بودن رییس جمهور
یعنی اینکه افق دیدش کاملا منطبق با افق دید رهبری باشد و بس. او معتقد است دولت احمدی
نژاد آنقدر درآمد داشته است که چندین برابر ادعاهایی که میکند باید برای مردم کار
میکرد و البته این را هم می گوید که هیچ کس حق ندارد به با هر بهانهای به خانهاش
برود و بسط بنشیند.
قسمت
هایی از گفتگوی محسن رفیق دوست با خبرآنلاین را مطالعه فرمایید:
شهید
بهشتی گفت همه کار ها را تعطیل کن و برو سپاه
وقتی
انقلاب پیروز شد مسائلی بر انقلاب گذشت که سپاه از درون همان مسائل تبلور پیدا کرد.
اینکه فکر سپاه از چه کسی بود واقعیت آن است که اولین بار فکر تشکیل سپاه 10،15 روز
قبل از ورود امام توسط مرحوم شهید منتظری تحت عنوان «گارد انقلاب» مطرح شد. ایشان معتقد
بود ما الان داریم با ارتش می جنگیم، سران ارتش هم یا دستگیر می شوند یا فرار می کنند.
از سوی دیگر حرکتی که در ایران در مرحله پیروز شدن است یک پیروزی در جنگ نیست، یک ایدئولوژی
است که دارد پیروز می شود. بنابراین نمیتوان گفت ارتش آن کشور باید این ایدئولوژی
را حفظ کند. ارتشها در همه کشورها مسئول حفظ سرحدات هستند. اساسا یکی از مشکلات زمان
شاه همین بود که ارتش با مردم رودرو شد. شهید منتظری می گفتند بیاید همکاری کنیم و
نیرویی تشکیل دهیم تا از انقلاب حمایت کند کاری هم به سرحدات نداشته باشد. که من با
ایشان همراه بودم تا زمانیکه امام آمد. بعد از آن من به دلیل اشتغالاتی که در مدرسه
علوی و رفاه داشتم در جلساتی که شهید منتظری به این منظور برگزار می کردند شرکت نکردم.
تا اینکه یک روز صبح که فکر می کنم بین 3 تا 9 اسفند 57 بود مشغول کار در مدرسه علوی
بودم مرحوم شهید بهشتی، شهید مطهری، مقام معظم رهبری، آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی
رفسنجانی داشتن از پلههای مدرسه پایین می آمدند که شهید بهشتی من را صدا کرد و گفتند
امام الان حکم تشکیل سپاه پاسداران را زیر نظر دولت موقت را به آقای لاهوتی دادهاند،
شما همه کارها رو تعطیل کن برو به آن سپاه! پیرو این حکم من به پادگان عباسآباد که
محل فرمانداری نظامی و لجستیک نیروی زمینی ارتش بود رفتم و دیدم عدهای که اکثرا از
دانشجویان مسلمان و مبارز خارج از کشور و چند نفر دیگر مثل آقایان دانش، صباغیان و
...نشستهاند و دارند راجع به سپاه صحبت می کنند. من را که دیدند گفتند شما چطور به
اینجا آمدید گفتم شورای انقلاب به من گفته به اینجا بیایم. یک کاغذ A4 برداشتم و روی آن نوشتم سپاه پاسداران تشکیل شد، 1-
محسن رفیق دوست.
در آن
جلسه یک شورای فرماندهی انتخاب کردیم که آقای دانش آشتیانی فرمانده، من مسئول تدارکات
و آقای غرضی به عنوان مسئول عملیات انتخاب شد. بعد از ایشان هم آقای ابوشریف این سمت
را عهده دار شدند. آقای غرضی مدت کمی هم در سپاه بودند. اینکه کسی دیگر بخواهد روایتی
جز این را در بیان نحوه تشکیل سپاه بگوید اشتباه است.
من با
این عدهای که سپاه معروف به سپاه سلطنت آباد را تشکیل داده بودند و حکم امام را داشتند
فرق داشتم. در واقع از جنس آنها نبودم، آنها جمعی از دانشجویان خارج از کشور و خیلی
سانتی مانتال بودند و در مقابل من یک جنوب شهری. حس من این بود که آن سپاهی که مد نظر
امام بود و ما هم به دنبال شکل دادن به آن بودیم، این سپاه نیست. لذا شهید بروجردی،
ابوشریف و منتظری را دعوت کردم و در نتیجه بحثی که داشتیم قرار شد در هم ادغام شویم.
از این 4 مجموعه هرکدام سه نفر انتخاب شدند من همان شب این موضوع را به اطلاع شورای
انقلاب رساندم و آنها هم خیلی استقبال کردند.
جلسه
کلت کمری
من واقعا
همچین قصدی نداشتم ولی شرایط به نحوی بود که باید ادغام می شدیم چون عملا هم مشکل داشتیم.مثلا
به ما اطلاع دادند در خیابان ایران عدهای 70،80 تا اسلحه جمع کردهاند، ما به نیرویی
ماموریت دادیم که اسلحهها رابیاورد ولی وقتی رسیده بودند می بینند که نیروهای آقای
منتظری زودتر رفته و اسلحهها را برده بودند. بنابراین ضروری بود این 4 نیروی نظامی
در هم ادغام شوند. بعد از آن جلسه هم جلسات گروه 12 نفره زیر نظارت آقای هاشمی نماینده
شورای انقلاب تشکیل شد و در نهایت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شکل گرفت و در دوم اردیبهشت
ماه سال 58 که حکم شورای فرماندهی ابلاغ شد آقای منصوری فرمانده، ابوشریف مسئول عملیات،
محسن رضایی مسئول اطلاعات، الویری روابط عمومی و من هم به عنوان مسئول تدارکات انتخاب
شدم.
دلیل
مخالفت و عدم همراهی دولت موقت با سپاه و دستور شفاهی امام
ببینید!
درست بود که دولت موقت همان روزهای اول پیش دستی کرده بود و از امام حکم تشکیل تشکیل
سپاه را گرفته بود اما آن سپاهی که ما فکر می کردیم، یعنی آن نیرویی که باید برای امام
و زیر نظر ایشان میبود، نبود. آن زمان قرار شده بود آقای یزدی که معاون نخست وزیر
در امور انقلاب بودند رابط و پشتیبان ما با دولت باشند. حال تصور کنید ما سپاهی را
تشکیل داده بودیم که حتی جای آن را به زور گرفته بودیم، امکانات می خواست اسلحه می
خواست و... ولی ما هر زمان از دولت درخواست ملاقات می کردیم ساعت 2 بعد از نصف شب به
ما وقت میدادند. وقتی دیدیم با کار کردن با دولت موقت و اینگونه ارتباط امورات نمی
گذرد و سپاه واقعی شکل نمی گیرد تصمیم گرفتیم این موضوع را به امام منتقل کنیم. لذا
من، خانم دباغ و آقایان دوزدوزانی و اگر اشتباه نکنم آقای غرضی در قم خدمت امام رسیدیم.
در آنجا من به عنوان سخنگوی گروه به ایشان گفتم زیر نظر دولت موقت بودن این مشکلات
و مسائل را ایجاد کرده است، امام فرمودند پس زیر نظر کجا باید باشد، من گفتم اگر زیر
نظر شورای انقلاب باشد بهتر کارها پیش می رود ایشان فرمودند«بله امر سپاه با شورای
انقلاب باشد.» من خدمتشان عرض کردم این را مینویسید، گفتند نه بروید از قول من شفاهی
بگویید، من تقویمم را باز کردم و نوشتم «امام فرمودند امر سپاه با شورای انقلاب باشد.»
از قم
که آمدیم یک راست به شورای انقلاب رفتیم. و از آن تاریخ و ساعت تا زمانیکه امام(ره)
مستقیما نمایندگانی را در سپاه معلوم کردند دورههای مختلفی شهید بهشتی، مقام معظم
رهبری، آقایان هاشمی رفسنجانی یا موسوی اردبیلی از سوی شورای انقلاب بر امور سپاه نظارت
داشتند.
البته
در آن زمان آقای لاهوتی هم بودند که بعد از آن دعوایی که با ایشان داشتیم و نتوانستیم
کار را دنبال کنیم امام تصمیم گرفتند خودشان نمایندگانی را در سپاه معرفی کنند تا به
امروز که بخش نمایندگی ولی فقیه در سپاه فعال است.
آقای
لاهوتی از قبل انقلاب مانند خیلیها با مجاهدین خلق (منافقین) ارتباط داشتند و یکی
از پسرانش هم عضو سازمان منافقین بود که آقای لاهوتی در سپاه به آنها کمک میکرد. همین
طاغوتیها هم زیاد پیش ایشان میآمدند و از ایشان توصیه نامههایی میگرفتند.
اولین
تهیه ی پول برای سپاه
خاطرم
هست اولین پولی که من به سپاه آوردم؛ روبروی خیابان سپاه یک لوستر فروشی بود به نام
پارس لوستر که متعلق به آقای جابرانصاری بود. رفتم به ایشان گفتم پول دارید به ما بدهید،
بدون اینکه سوالی کند بلند شد با هم به بانک ملی ضرابخانه رفتیم و مبلغ 500 هزار تومان
پول به ما داد که 50 هزار تومان آن را به همین نیرویی که قرار بود به مسجد سلیمان اعزام
شود دادم. این اولین پولی بود که به سپاه آمد. خودمان هم هرچی داشتیم وسط گذاشتیم.
اولین
پولی که دولت موقت بعد از فشارهای بسیار به ما داد هم مبلغ 20 میلیون تومان بود که
نخست وزیری در وجه آقای هاشمی رفسنجانی نوشت، آقای هاشمی هم پشت آن را امضا کردند در
وجه من. من رفتم بانک ملی ضرابخانه حسابی به اسم آقای منصوری و مسئول مالی آن زمان
که نامشان را به خاطر ندارم باز کردم و پول را به حساب آنها گذاشتم تا پول دست من
نباشد و مطابق قانون عمل کنیم. روز بعد هم روزنامه کار و کارگر عکس پشت و روی چک را
چاپ کرد و تیتر زد غنائم تقسیم شد.
تا
14 آبان 58 که دولت موقت از کار برکنار شد ما 100 میلیون تومان دیگر از دولت پول گرفتیم.بعد
از اینکه دولت موقت رفت و شورای انقلاب حکومت را در دست گرفت تا ریاست جمهوری بنی صدر
و نخست وزری شهید رجایی چندین بار رقمهای چند صد میلیونی از شورای انقلاب گرفتیم.
تا زمانیکه رجایی نخست وزیر شد و ما با ایشان صحبت کردیم و چون خودشان بسیجی و حزباللهی
بود کم کم وضعیت ما بهتر شد.
نقش رهبری
در روزهای اول جنگ را باید در تاریخ نوشت /بنی صدر خیانت کرد نه حماقت
2 دیدگاه
نسبت به بنی صدر و اقدامات او وجود داشت؛ یک عده مثل ما که معتقدیم جریان بنیصدر یک
جریان برنامهریزی شده و هدایت شده خارجی بود ولی یک عده می گویند نه! او احمق بود.
زمانی که جنگ شروع شد سپاه احساس کرد که ارتش توان پاسخگویی به این هجومها را ندارد
به همین خاطر وارد جنگ شد. بنی صدر مخالف بود، مردم داوطلبانه به جبهه می رفتند باز
هم بنی صدر مخالف بود. حتی تزی را مطرح کرد که خود این تز خیانت به کشور و ملت بود.
بنی صدر می گفت زمین میدهیم که زمان بگیریم، یعنی بگذاریم صدام مقداری از خاک کشور
را بگیرد تا ما زمان داشته باشیم. بنابراین می بینیم که مقام معظم رهبری آن زمان خودشان
به جبهه می روند و با جنگ با بنی صدر این امکان را فراهم ساختند که چمران حرکتی بکند،
یا با جنگ با بنی صدر به سپاه میدان می دهد و واقعا نقش رهبری در روزهای اول جنگ نقشی
است که باید در تاریخ نوشته شود.
وقتی
غائله بنی صدر به دست نمایندگان مجلس تمام شد با یک فرمان امام که فرمودند حصر آبادان
باید شکسته شود این اتفاق افتاد. در صورتیکه هیچ چیز تغییر نکرده بود، سپاه همان بود،
ارتش همان بود، امکانات هم همان بود. در واقع شرایط برای ورود مردم به جنگ فراهم شد.
زمانیکه
پاوه اشغال شده بود امام فرمودند مردم بروند پاوه را آزاد کنند، ما در پادگان ولیعصر
از مردم کتک می خوردیم که می گفتند چرا ما را نمی فرستید، امام گفته مردم بروند ما
باید برویم. با اینکه ما نیروی سازماندهی شده فرستاده بودیم و می دانستیم که موفق می
شوند ولی مردم باز هم اصرار داشتند که بروند کما اینکه خیلی ها هم بدون سازماندهی رفتند.
بنی صدر اینها را دیده بود ولی باز هم با حضور مردم در جبهه ها مخالف بود. بعد از اینکه
بنی صدر رفت بحث ورود رسمی سپاه در کنار ارتش و به کارگیری نیروهای مردمی به عنوان
رزمنده در جبهه ها فراهم شد. بعد از این اتفاق صحنه جنگ نیز عوض شد که اوج آن سوم خرداد
61 و آزاد سازی خرمشهر بود.
اگر بعد
از فتح خرمشهر آتش بس را میپذیرفتیم نتیجه آن شکست ما بود
عدهای
معتقد بودند بعد از فتح خرمشهر باید آتش بس را میپذیرفتیم و دیگر جنگ نمیکردیم، عدهای
هم میگفتند آن زمان زمان پذیرش آتش بس نبود که یکی از آنها هم منم.
اگر آن
زمان آتشبس را می پذیرفتیم درست بود که جاهای اسم و رسمداری مثل قصرشیرین، سوسنگرد،
نفت شهر و خرمشهر را پس گرفته بودیم ولی ارتفاعاتی از خاک ایران که اتفاقا بر ما مسلط
هم بود هنوز در دست صدام بود. از سوی دیگر اگر ما آن زمان آتشبس را قبول می کردیم
دشمن، ما و توان ما را شناخته بود و 6 ماه دیگر با پرکردن نقاط خلاء خود حملهای سختتر
را آغاز میکرد که نتیجه آن شکست ما بود. از اینرو برخلاف تفکر آنهایی که میگویند
باید جنگ در آن مقطع تمام میکردیم، معتقد بودیم ما بعد از فتح خرمشهر جنگ را تمام
نمی کردیم چرا که برای دفاع چیزی و حرفی برای گفتن نداشتیم. اما بعد از 6 سال آتشبس
را زمانی پذیرفتیم که یک کشور قدرتمند از نظر عِده و عُده بودیم. از سال 65 به بعد
دیگر دستمان جلو دنیا دراز نبود که به ما فشنگ بدهید، توپ و تفنگ بدهید. با تولیدات
خودمان می جنگیدیم. در آن 6 سال در داخل نیروهای مسلح سنگ بنایی گذاشته شد که با همت
افراد بسیاری که یکی از آنها همین شهید مقدم است امروز کشور ایران یکی از معدودترین
کشورهای جهان است که در بحث دفاعی خودکفاست. شاید ما در خیلی از زمینههای کشور به
خودکفایی نرسیده باشیم و تحریمها در آن قسمتها موثر باشد اما تحریمها در صنایع نظامی
و قدرت دفاعی ما هیچ تاثیری نگذاشته است.
اگر رفیق
دوست بیاید کفه آقای عسگراولادی سنگینتر می شود
من خودم
کاندید نبودم ولی می دانستم که اولین وزیر کسی غیر از من نیست. لذا وقتی در مجلس داشتند
قانون سپاه را بررسی می کردند، از سپاه افراد دیگری به مجلس می رفتند، من خودم به کمیسیون
دفاع رفتم و گفتم این کت و شلواری که دارید می دوزید باید به قواره من بدوزید چون اولین
وزیر سپاه کسی جز من نیست. حرف من را هم گوش کنید! که اتفاقا مقداری از آن را گوش دادند
و در اساسنامه لحاظ کردند.
وقتی
قانون تصویب و ابلاغ شد آقای مهندس موسوی با وزیر شدن من صد درصد مخالف بود، منطق ایشان
هم این بود که در دولت دودستگی شده، در یک سو آقای عسگراولادی، ناطق نوری و چند نفر
دیگر، در دیگر سو بهزاد نبوی و عدهای دیگر. او میگفت اگر رفیق دوست بیاید کفه آقای
عسگراولادی سنگینتر می شود، بنابراین تاکید داشت هر کس غیر از رفیق دوست.
تا اینکه
یک روز از دفتر ریاست جمهوری به پیجر من زنگ زدند و گفتند زود بیا. وقتی رفتم دیدم
آقای موسوی هم در دفتر مقام معظم رهبری که آن زمان رییس جمهور بودند، هست. در آن جلسه
هم همین استدلالشان را دوباره گفتند که اگر من مخالف حضور شما هستم به این دلیل است
که این جنگ و دعوا در دولت بیشتر نشود، من گفتم الان جنگ است و من قرار است در آن جنگ
باشم و سعی می کنم در این جناح بندیها ورود پیدا نکنم و به جنگ برسم. امام هم همین
توصیه را به من کردند که حواستان به جنگ باشد.
کلاهدوز
من را قسم داد که فرمانده سپاه نشود
من خودم
هیچگاه داوطلب فرماندهی نبودهام چرا که مختصات فرماندهی سپاه را در خودم نمیدیدم
اما در انتخاب فرماندهان تا محسن رضایی نقش اساسی داشتم. من تدارکاتچی خوبی بودم و
خدا را شکر امروز که همه مرور میکنند آن دوران را اذعان دارند که من عملکرد موفقی
داشتم. حتی وقتی که بعد از ابوشریف و مرتضی رضایی قرار شد امام خودشان یک نفر را فرمانده
بگذارند؛ فرمودند شورای فرماندهی سپاه تشکیل شود و یک نفر را پیشنهاد کند. تصور من
این بود که محمد بروجردی گزینه خوبی برای فرماندهی است. به همین خاطر قبل از اینکه
فرمان امام را به دیگران منتقل کنم شبانه به سنندج رفتم و بروجردی را پیدا کردم و صحبت
مفصلی با او داشتیم. او من را قانع کرد که فرمانده سپاه نشود و گفت اگر من در کردستان
خدمت کنم بهتر است. او معتقد بود محسن رضایی گزینه بهتری است.
اعضای
شورای فرماندهی در باغ شیان جمع شدند؛ 6 نفر از اعضای شورا بودیم به جای محسن رضایی
هم که مسئول اطلاعات بود رضای سیف اللهی به جانشینی از او آمده بود.
دو نفر
مطرح شدند؛ شهید کلاهدوز و محسن رضایی. شهید کلاهدوز از 7 نفری که آنجا بودند 6 رای
را آورد و خودش رای نداد. محسن رضایی 3 رای آورد. قرار شد من با مرحوم حاج آحمد آقا
تماس بگیرم و نتیجه جلسه را که انتخاب کلاهدوز بود را به عرض ایشان برسانم. صبح قبل
از روشن شدن هوا مرحوم کلاهدوز به منزل ما آمد؛ عبایی به تن داشت و در زیر آن قرآنی
به دست گرفته بود، من را قسم داد که من فرمانده سپاه نشوم بهتر است من هم دلیل ایشان
را پسندیدم.
گفتند
من ارتشی هستم و اولین فرماندهی که قرار است امام برای سپاه بگذارد ارتشی نباشد بهتر
است و برای این موضوع هم دلایل متعدد آورد که من قبول کردم. شهید کلاهدوز شخصیت ویژهای
داشت. تقریبا ویژگیهای شهید سپهبد صیاد شیرازی را کلاهدوز با امتیازاتی علاوه بر آن
داشت.
خلاصه
اینکه من به احمد آقا زنگ زدم گفتم قضیه اینگونه شده، گفتند من هم با محسن بیشتر موافقم
شما تلاش کنید یک رای دیگر پیدا کنید تا 4 رای از 7 رای شود. فکر می کنم رای آقای فروتن
که مسئول روابط عمومی بود را گرفتیم. یعنی من، کلاهدوز، رضا سیف الهی و فروتن به محسن
رضایی رای دادیم. زنگ زدم به احمد آقا گفتم 4 تا رای درست شد، گفت پس یک متنی بنویسید
و بیاورید تا من به امام بدهم. من به کمک آقای سیف الهی متنی را نوشتیم و خدمت ایشان
بردم که البته حکمی که امام دادند شباهتی به آن متن نداشت.
احمد
آقا زنگ زدند و گفتند امام حکم را نوشتند و ساعت 2 خوانده می شود وقتی که حکم خوانده
شد خدا رحمت کند شهید محلاتی که در آن جلسه باغ شیان بودند، گفت تو این کار را کردی،
این شیطنت تو بود گفتم مصلحت این بود.
شهید
کلاهدوز قرآن را باز کردند و این آیه آمد. آیه شریفه«وعدو الهم ما استعطتم من قوه»
ومبنا و آرم سپاه شد
نقش هاشمی
در جنگ
در فرماندهی
جنگ اینگونه عمل میشد که وقتی طرح عملیات سپاه توسط فرماندهی سپاه و فرماندهی جنگ
تصویب می شد و از ارتش به سپاه مامور می شدند تحت امرمان کار می کردند و برعکس آن هم
بود. اقای هاشمی هم به عنوان فرمانده مسئول این هماهنگیها بودند.
در خصوص
تاثیرگذاری ایشان در روند جنگ هم؛ آقای هاشمی وقتی که نماینده امام در جنگ شدند در
تسهیل کار جنگ نقش برجستهای داشتند. خاطرم هست قبل از عملیات کربلای 4 نزد ایشان رفتم
و گفتم فرماندهی سپاه حجم عظیمی از مهمات را درخواست کرده که اِنقدر میلیارد تومان
پول لازم دارد، که نه ارز مملکت توان این کار دارد نه ریالی که برای جنگ گذاشتهاند
کفاف می دهد.
ایشان
خدمت امام رسید و سیستمی را برقرار کرد که من نامه را خدمت امام بنویسم، امام نامه
را به شورای عالی دفاع بدهد و آن پول خارج از ضوابط قانونی و مقرارتی مجلس و دولت مستقیما
توسط دولت به بانک مرکزی نوشته شود و آن پول به ما داده شود که کار بزرگی شد.در واقع
هرجا که تیغ ما نمی برید ایشان دخالت و کمک میکرد.
معظم
رهبری گفتند: اگر از اسد و قذافی بتوانی موشک بگیری خیلی خوب است ولی بعید است
قذافی
آدم ویژهای در نوع خودش بود، فردی که در 28 سالگی کودتا یا به قول خودش انقلاب کرده
بود و حکومتی که وابسته آمریکا بود را برکنار کرده بود. ابتدایی که روی کار آمده بود
ضد آمریکایی بود، حتی در مدت کوتاهی سیستم دفاعی لیبی را که سیستمی آمریکایی بود را
به سیستم روسی تغییر داد. در مورد ایران هم او معتقد بود این انقلاب ضدآمریکایی را
باید کمک کرد لذا از اولین کشورهایی بود که ایران را به رسمیت شناخت و پیغام داد حاضر
است به ایران کمک کند. در زمان جنگ هم همیشه می گفت چون انقلاب شما ضدآمریکایی بود
و صدام به شما حمله کرد من از شما حمایت میکنم. در همان اوایل جنگ در سال 59 آقای
هاشمی به من ماموریت دادند و گفتند نیروی دریایی شاه با نیروی دریایی لیبی یکی بود
اما قذافی همه را عوض کرده و رفته ناوگان روسی خریده. تو برو این قطعات و امکانات را
از آنها بگیر و بیاور. در سفری هم که من رفتم دو کشتی باری از این قطعات را بار زدم
و آوردم.
البته
ما جدای آنکه از سوریه و لیبی اسلحه تهیه می کردیم، کار دیگری هم می کردیم آنهم اینکه،
چون بلوک شرق آن زمان به ما اسلحه نمی داد ما با افسران لیبیایی یا سوری مثلا به لهستان
یا بلغارستان می رفتیم و آنها اسلحه ها را برای ما می خریدند. لذا من مرتبا به لیبی
و سوریه می رفتم که یا از خودشان سلاح بگیرم یا از طریق آنها از بلوک شرق سلاح بخریم.
بعد از
اینکه وزیر شدم؛ لیبی و سوریه از من دعوت رسمی کردند که از دو کشور دیداری داشته باشم.
یک هیات ده یازده نفری که افرادی مثل سردار صفوی، مقدم، وحید دستجردی و...من را همراهی
می کردند. قبل از سفر رفتم پیش آقای هاشمی ایشان به من گفت ببین می توانی از سوریه
و لیبی موشک بگیری. گفتم سعیام را می کنم؛ بعد رفتم پیش مقام معظم رهبری و از ایشان
خواستم که برای اسد و قذافی پیغامی بدهند که ایشان هم قبول کردند. ایشان هم گفتند اگر
بتوانی موشک بگیری خیلی خوب است ولی بعید است.
در دیداری
که با اسد داشتم؛او گفت اگر در اختیار خودم بود می دادم اما موشکهای ما همه در اختیار
روسها است. شما بروید از قذافی موشک بگیرید اما آموزش کار با موشک پرسنل شما با ما.
موضوع یگان موشکی هم در همین سفر عملیاتی شد. در آنجا پرسیدیم که یک سیتسم موشکی اسکات
B چند نفر خدمه دارد گفتند 34 نفر، همین تعداد نفر را
آماده کردند و از ایران به سوریه فرستادند تا به فرماندهی شهید حسن مقدم آموزش ببینند.
در لیبی
دو تا جلسه داشتیم. جلسه اول با جلود که من در آن جلسه یک خورده داد و بیداد کردم و
گفتم شما دروغ می گویید و از ما حمایت نمی کنید. گفتند چه کنیم، گفتم تهران زیر موشک
و هواپیماهای صدام است به ما موشک بدهید خیلی هم بد و خشن صحبت کردم. در ملاقات دوم
که با قذافی بود من و سردار صفوی حضور داشتیم. در آنجا که این خواسته را مطرح کردم
گفت مشکلی نیست 10 تا موشک ببر که همان موقع فردی به اسم سردار سلیمان را هم مامور
کرد و به او گفت از این بعد تحت فرمان فلانی هستی و هروقت که ایشان گفت شلیک می کنی.
که اولین موشک را هم به بانک رافدین عراق زدیم.
وقتی
از لیبی برگشتم امام از من تشکر کردند/ماجرای نامه قذافی به امام و صدام
بعد از
قضایای لیبی خیلیها به من ایراد گرفتند که قذافی در ایران یک دوست داشت و او هم رفیقدوست
بود فکر میکنند من عاشق چشم و ابروی قذافی بودم. من در همه سفرهایم به لیبی به نوعی
قضیه امام موسی صدر را مطرح می کردم حتی خود آنها بخصوص قذافی گزگ می داد. به این صورت
که از وقتی حزب الله در لبنان تشکیل شده بود قذافی عاشق حزب الله شده بود و می خواست
به هر نحوی با حزب الله رابطه برقرار کند و میگفت هیچ کس جز تو نمیتواند اینکار را
بکند چون تو و رفقایت حزب الله را درست کردید. من هم میگفتم تا تکلیف امام موسی معلوم
نشود حزب الله به تو محل نمیگذارد. میگفت هر چقدر پول و اسلحه بخواهند میدهم اما
من همیشه همین را به او میگفتم. اما در خصوص مباحثی که بعد از مرگ قذافی پیش آمد باید
این مطلب را بگویم که ما هرکاری می کردیم حتما امام در جریان بودند و مهر امام پای
همه کارهای ما بود. خاطرم هست وقتی موشکها را آوردم امام دعا کردند، تشکر هم کردند.
وقتی
دو سه تا موشک زده بودیم قذافی نامهای می نویسد یکی به امام یکی به صدام، در هر دو
نامه پیشنهاد می کند که جنگ شهرها را قطع کنید. البته من خبر نداشتم، یک روز احمد آقا
زنگ زدند و گفتند قذافی نامهای به امام نوشته و امام هم پاسخ آن نامه را نوشته و دستور
داده اند تو و آقای ولایتی به طرابلس بروید و جواب این نامه را بدهید. پس اگر به من
ایراد می گیرند باید به امام هم ایراد بگیرند که چرا پاسخ قذافی را داد.
سفیر
لیبی: الان چه کاری برای قذافی می توانید بکنید
اوایل
انقلاب که سفارتخانه لیبی در ایران باز شد آقایی به اسم سعد مجمر سفیر لیبی در کشورمان
شد. سالهای سال هم در ایران بود تااینکه پست دیگری گرفت و از ایران رفت. در یکی دو
سال اخیر دوباره همین فرد سفیر شد و به ایران برگشت. وقتی مردم قیام کرده بودند این
آقای مجمر نزد من آمد، اول همه کمکهای سیاسی و نظامی قذافی به ایران را بازگو کرد
و بعد هم گفت الان چه کاری برای قذافی می توانید بکنید. گفتم من خیلی کارها می توانم
بکنم، من می توانم به لیبی بیایم و کاری کنم قذافی با مردمش آشتی کند و با مردم شود.
گفت غیر از این پیشنهادی ندارید گفتم غیر از پیشنهادم این است که قذافی بگذارد و برود.
گفت یعنی شما حمایت نمیکنید گفتم مگر یک دولت خارجی به شما حمله کرده که ما کمک کنیم
اگر دولت خارجی حمله کرده بود ما جبران میکردیم اما اینها مردم هستند. مثلا الان ما
شنیدیم که دولت ما می خواهد به مردم لیبی از نظر آذوقه و دارو کمک کند که همین سیاست
ما را نشان می دهد.
نقش هاشمی
و موسوی و خاتمی در پذیرش قطعنامه
ما زمانی
قطعنامه را پذیرفتیم که یک وجب از خاکمان دست عراق نبود، در مرز خودکفایی دفاعی بودیم،
البته یک عده میگویند ما در زمان ضعف قطعنامه را پذیرفتیم ولی ما دو دلیل محکم برای
پاسخ به این افراد داریم؛ اول عملیات مرصاد که بعد از پذیرش قطعنامه از سوی منافقین
به راه انداخته شد دوم حمله عراق به جنوب. در عملیات مرصاد که واقعا کار خدا بود که
آنها را خاک بر سر کند اما در حملهای که عراق بعد از پذیرش قطعنامه به جنوب کرد متکی
بر این طرز تفکر بود که ایران الان در موضع ضعف است اما آنچنان توسط حملات ارتش و سپاه
دفع شد که دیگر جرات حمله پیدا نکرد. ما قدرت پیدا کرده بودیم، بسیجمان یک بسیج قدرتمند
شده بود، امکاناتمان در حد خودکفایی بود. از سوی دیگر در شرایط اقتصادی آن زمان ما
فتح بغداد برای مان دور از دسترس بود.
در خصوص
همراه نبودن دولت وقت هم این را باید از کاری که آقای هاشمی کرد فهمید. ایشان به عنوان
فرمانده جنگ به یکباره تغییراتی در جنگ دادند به این نحو که به من که وزیر سپاه بودم
گفتند برو در دفتر کارت بنشین و کاری به جنگ نداشته باش! ستاد جنگ را از دولت تشکیل
داد آقای موسوی رییس ستاد شد و آقای بهزاد نبوی معاونت لجستیک و آقای خاتمی معاونت
تبلیغات شدند. این مقدمه پذیرش قطعنامه بود. این آقایان به فرمانده سپاه می گویند اگر
بخواهی جنگ تمام شود باید چه کرد محسن رضایی میگوید باید بغداد را بگیریم و صدام را
ساقط کنیم، میگویند اگر بخواهی بغداد را بگیری چه چیزی میخواهی، او هم به عنوان فرمانده
سپاه میگوید فلان چیزها.
ببینید
محسن رضایی نگفته بود جنگ را تمام کنید، نگفته بود من طرفدار پایان جنگم، تنها به دو
سوال پاسخ داده بود. بعد از آن اعضای ستاد نزد امام میروند و میگویند سپاه اینها
را میخواهد و ما نمیتوانیم تامین کنیم. این واقعیتی است که شرایط اقتصادی آن زمان
کشور فتح بغداد را دور از دسترس می کرد.
همه این
دشمنیها هم با یک کلمه است؛«ولایت فقیه»
به نظرم
فرقی نمیکرد. ببینید جنگ تمام شد اما آیا جنگ آمریکا با ما تمام شده است؟ دشمنی آمریکا،
استکبار و بخشی از اروپا با جمهوری اسلامی ایران هیچ وقت تمام نمی شود. اینها با این
سیستم حکومت مشکل دارند. ما به مصر، تونس، بحرین و ... کشورها که نرفتهایم تبلیغ کنیم
اما این انقلاب تکثیر یافته است.آقای راشد الغنوشی رهبر مردم تونس میگوید ما انقلابمان
را از ایران الهام گرفتیم اما در اداره کشورمان با ایران اختلافاتی داریم. همه دشمنیهای
دنیا با ما این بوده و هست که این اتفاقات نیفتد که همه خوشبختانه منطقه و حتی اروپا
وآمریکا را نیز فرا گرفته است.
همه این
دشمنیها هم با یک کلمه است؛«ولایت فقیه».اگر این کلمه نباشد این دشمنیها هم تمام
میشود چون میتوانند مجلس انتخاب کنند،رییس جمهور تعیین کنند، قوه قضاییه را در اختیار
گیرند. اما با وجود این کلمه این نفوذها را ندارند.
چند وقت
پیش در یکی از کشورهای عربی با یکی از دوستان سابق دیداری داشتم؛ میگفت بوش یک هیات
50 نفره را جمع کرده که در حال مطالعه بر روی اصل ولایت فقیه و راه نفوذ در این سیستم
هستند. لذا این دشمنی با ما هست و ما هم تا زمانیکه مومن، معتقد و عامل به اصل مترقی
ولایت فقیه باشیم پیش می رویم.
در 7
سال دولت نهم و دهم برابر با 96 سال قبل بوده
در این
8 سال نقدینگی ما از 80 هزار میلیارد تومان به 360 هزار میلیارد تومان رسیده
در دولت
نهم و دهم کار خوب زیاد شد اما یکسری کارها هم شده که نباید میشد. 104 سال است که
ایران نفت دارد درآمد نفتی و ارزی کشور در 7 سال دولت نهم و دهم برابر با 96 سال قبل
بوده است. لذا خیلی بیشتر از اینکه ادعا می کنند و اعلام می کنند باید کار انجام میدادند؛
همیشه اینها می گویند 4 برابر، 8 برابر، 10 برابر اما نمیگویند ما انقدر هم درآمد
داشتیم. در هدفمندی یارانهها که من معتقدم اصل آن اقدام درستی بود و باید انجام میشد.
من در سال 60 در سخنرانیهای خود میگفتم ما چه حقی داریم بنزینی که حق 40 میلیون نفر
است حداکثر به 7،8 میلیون نفر میدهیم. من از اول معتقد به حذف یارانهها بودیم اما
وقتی تصمیم به این کار شد روش درستی اتخاذ نشد. در این 8 سال نقدینگی ما از 80 هزار
میلیارد تومان به 360 هزار میلیارد تومان رسیده است. با این حجم نقدینگی معلوم است
دیگر نمی شود تورم را کنترل کرد. پول دست مردم است اما کالا در مقابلش نیست. خیلی از
کارهایی که انجام شد بیشتر تبلیغاتی بود. لذا اصل توجه به نقاط محروم خوب بود اما باید
سیستم را بهتر از این مدیریت میکردیم یعنی به جای پرداخت نقدی یارانهها، تراکتور و
کمباین و بذر به مردم می دادیم تا مجبور نباشیم امسال 7 میلیون تن گندم وارد کنیم.
الان
خیلی مشکل داریم؛ آنچه مملکت ما را اداره می کند درایت و مدیریت خارق العاده رهبری
انقلاب است که این کشتی را هدایت می کنند تا به ساحل نجات برسد.
خصوصیات
رییس جمهور آینده
در قانون
اساسی گفته شده که افرادی می توانند کاندیدای ریاست جمهوری شوند که از میان رجال سیاسی
- مذهبی باشند. روی هر سه تا کلمه«رجال»،«مذهبی» و «سیاسی» بحث است. اول آیا منظور
از رجال فقط مرد است.
در بیشتر
جاهای قرآن وقتی صحبت از زن ومرد بوده قرآن می فرماید«انا خلقناکم من الذکر و الانثی»
نگفته «من رجال و الانسا» از زن و مرد نام برده است یعنی هرجا بحث عادی زن و مرد بوده
ذکر و انثا مطرح شده اما هرجا صحبت از مردانگی و صفات ویژه بوده گفته شده «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ
رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ» در میان مومنین جوانمردانی هستند
که راست گفتند در عهدی که با خود بستند و...
بنابراین
این رجال باید ویژگیهایی داشته باشد حتی برخی از بزرگان دین ما معتقدند منظور از رجال
تنها مرد هم نیست. در موضوع مذهبی آیا همین قدر که بدانیم کسی واجبات را به جا میآورد
و محرمات را انجام نمیدهد معنای مذهبی بودن است یا حتی الفبای سیاسی را می داند سیاسی
است. در قانون اساسی چرا بعد از اینکه رییس جمهور در کشور ما از سوی مردم انتخاب شد
تا از سوی رهبری تنفیذ نشود رییس جمهور نمی شود. چرا؟ مگر مردم انتخاب نکردهاند؟ پس
ما در کشورمان قانونی داریم که مخصوص خودمان است یعنی کشور در آخر قضیه توسط رهبری
اداره می شود. رییس قوه قضاییه را ایشان انتخاب میکنند، رییس جمهور را ایشان باید
تنفیذ کنند، مجلس را ایشان باید تایید کند لذا معتقدم کاندیدایی که می خواهد مشمول
این رجال سیاسی - مذهبی باشد باید از رجال بلند پایهای باشد که افق مذهبی - سیاسی
او کاملا در افق رهبری معظم باشد نه اینکه اگر رهبری براساس اختیارات مسلم شرعیاش
که نیازی هم به قانون ندارد بگوید فلان کار را نکن قهر کند و به خانه برود.
در خصوص
تخصص هم ما در دور آینده مشکلات اقتصادی زیادی داریم چه بهتر که فردی که می آید و این
ویژگیهای سیاسی - مذهبی و رجل بودن را دارد، اقتصاد را هم بهتر بداند.
ما قحط
الرجال نداریم ما جهل الرجال داریم
آن
20 سالی که من در نظام بودم خودم نخواستم باشم نظام خواست. اما امروز آنقدر افراد ارزشمندتر،
بالاتر و به درد بخورتر از خودم می بینم که نیازی به حضور ما نیست. فکر می کنم امثال
ما به درد بحران می خوریم. الان در همه دانشگاههای ما نیروهایی خبره و زبده را تربیت
میکنند، سطح دانش و تولید علم بالا رفته است. لذا نیازی به حضور من نیست اما اگر شرایط
بحرانی باشد و کسی را بخواهند که بتواند در بحران حرکت کند ما هستیم.
ببینید
ما قحط الرجال نداریم ما جهل الرجال داریم. من با تجربه 20 سال خدمت در نظام به هرکسی
که می آید رییس جمهور میشود، وزیر میشود و... به عنوان تجربه میگویم از خودش قویتر
را برای همکاری انتخاب کند این اشتباه است که برخی میترسند قویتر از خود را به همکاری
بگیرند. اگر انسان از خودش قویتر را انتخاب کند قوت آنها به او اضافه میشود.
یکی از
معاونان من در دوران وزارت سپاه آقای لاریجانی بودند ایشان معاون حقوقی و امور مجلس
من در وزارت بود امروز رییس یک قوه است. بسیاری از همکاران و دوستان من امروز از اساتید
برجسته دانشگاه هستند در صورتیکه خود من دانشگاهی نیستم من دیپلم دارم و لیسانس نظامی
که مقام رهبری به من اعطا کردند. لذا معتقدم هرکس مسئولیتی را بر عهده می گیرد بگردد
افراد قویتر را معاون خود کند. اما متاسفانه اخیرا میگردند افراد ضعیف را انتخاب
میکنند و اگر هم قویتر باشد سریع بیرونش میکنند.