شهادت راه مردان خداست. در این وادی عشق را به بهای جان میخرند و تا ابد جاودان میشوند. جانی که با تقوا و اخلاص لایق این بازارگاه شده باشد. اینجا فقط صبغه خداست و هر رنگ و مقامی بیرنگ و بیارزش است. اینجا از همه آنچه فکر میکنی همه چیز توست دل میکَنی تا آنچه را که همه چیزت است به دست آوری. دکتر سید احمد حاتمی کلشتری در سکوت و تواضع همیشگیش چنین بزرگمردی بود. قسمت دوم گفتگوی خبرنگار نما با فرشته روحافزا را در ادامه میخوانید.
آیا این شهید بزرگوار میدانست به شهادت خواهد رسید؟
بله. البته مستقیم به من نگفته بود، چون راجع به این مسائل حرفی نمیزد، ولی لحظه آخر که داشت از ماشین پیاده میشد به من گفت: «حادثه اتفاق میافتد.» پرسیدم: «کدام حادثه؟» گفت: «مثل سال 1366 که به حجاج تیراندازی شد.» گفتم: «نه، این اتفاق نمیافتد. الان رابطه ایران و عربستان فرق کرده است.» موقعی که داشت از خانه خارج میشد دخترم دم در از او پرسید: «چه احساسی دارید؟» جواب داد: «دلهره!» با تعجب پرسیدم: «دلهره؟!» چون از اولی که با ایشان زندگی کردم اصلاً اهل اضطراب و دلهره نبود و بسیار آرامش داشت. موقع رفتن زیاد ارتباط نمیگرفت. معلوم بود دارد مبارزه میکند که از همه چیز دل بکَند. طوری شد که گفتم: «خداحافظی هم نمیکنید؟» آرام سرش را پایین انداخت و جوابی نداد.
در مورد حساب و کتابها و کارشان چطور؟
قبل از رفتن حسابهای مالیش را تسویه کرده بود. یک کار جانبی داشت که تحویل داد. یک پروژهاش را هم با وجودی که وسط کار بود برگرداند. در محل کار هم وسایلش را جمع کرده بود. طوری که بعد از شهادت از محل کارشان فقط یک تقویم رومیزی به ما دادند. کسی که ایشان کار را به او تحویل داد گفت: «آقای دکتر! کار پژوهشیش را که کردید. عملیاتیش هم با خودتان است.» ایشان گفت: «حالا ببینیم ما برمیگردیم.» آن شخص گفت آن موقع چندان جدی نگرفتم و گفتم به هر حال سفر حج هست. در جواب یکی از همسایگان که از ایشان خواسته بود این سفر را نرود، گفته بود: «اگر شهادت را رقم زده باشند چطور؟»
اگر باز هم خاطرهای از ایشان دارید مشتاقیم بشنویم.
روز آخری که داشتند ما را ترک میکردند برای تشییع جنازه یکی از دوستانمان به بهشت زهرا رفتیم. قبور شهدای مکه سال 1366 را دو بار دور زد. ناراحت شدم و گفتم: «چرا اینجا آمدید؟ مسیر ما که این طرف نیست.» دخترم به شوخی گفت: «بابا! اگر من شهید شدم مرا تنها نگذارید و زود نروید.» ایشان گفت: «شاید یک وقت دیدید من شهید شدم! اگر شهید شدم مرا که دفن کردید زود ترکم نکنید.»
از توسلشان به اهلبیت(ع) بفرمایید.
رابطهاش با ائمه(ع)، نماز و زیارتش برقرار بود. در سه راهپیمایی اربعین متوجه میشدم به نکاتی رسیده و چیزهایی گرفته است، ولی اصلاً بازگو نمیکرد و بهسختی میشد در این باره از ایشان حرفی شنید. از ما هم میخواست اینجور مسائل را جایی نگوییم.
قرائنی نشان میدهد شهادتشان مشکوک بوده است.
همینطور است. وقتی حادثه افتادن جرثقیل اتفاق افتاد، همراهانش میگفتند دیدیم که داشت پشت مقام ابراهیم کمک میکرد. عکسی از تحویل بدن ایشان به ما دادند. موقع حادثه جرثقیل باران میآمد و روی زمین خونابه بود. اگر جرثقیل به ایشان میخورد و ایشان آنجا شهید میشد باید روی پیراهنش خونابهای باشد، در حالی که روی پیراهن و لباس زیرش یک قطره خون نبود. حتی هنوز اتوی لباسش بود. هیچگونه آثار جراحت، سوراخشدگی، لهشدگی و شکستگی هم در پیکرشان دیده نشد.
یعنی احتمال میدهید شهید حاتمی را ربودند و به شهادت رساندند؟
احتمال خیلی قوی میدهم، چون پیکرشان را چند صد کیلومتر بیرون از مکه به بعثه تحویل دادند. فاصله بهحدی بود که کسی که رفته بود تا بدن ایشان را تحویل بگیرد میگفت ما صبح راه افتادیم و به آنجا که رسیدیم نماز عصرم داشت قضا میشد
.
آیا در این خصوص پیگیری کردید؟
خیلی مطالبه کردیم. به ما گفتند حرفی نزنید و تذکر گرفتم. ایشان حتی کالبدشکافی هم نشد.
حضورشان را در زندگیتان حس میکنید؟ باور دارید که شهید زنده است؟
همه جا این حضور را حس کردهام، ولی چون همیشه به ما میگفت اینجور مسائل را نگویید تصمیم گرفتهام در این باره حرفی نزنم. به نظر من زنده بودن شهید باور نمیخواهد. کسی که نتواند این چیزها را درک کند وضعش خیلی خراب است. بهقدری روشن و بدیهی است که فهم اینها چندان سخت نیست.
و کلام آخر، ایشان را در چند کلمه خلاصه کنید.
این شهید بنده خدا بود و دانشمند بودنش هم به خاطر بندگیش بود. یک بنده دانشمند، متواضع، قرآنی، ولایی و صد در صد خالص که در عین تدین مسلط به علم روز و یک شخصیت علمی بود.
گفتوگوی ویژه نما با همسر شهید حاتمی :
شهادت همسرم مشكوك بود/ بعید میدانم شهادتشان ربطی به جرثقیل داشته باشد

وقتی حادثه افتادن جرثقیل اتفاق افتاد، همراهانش میگفتند دیدیم كه داشت پشت مقام ابراهیم كمك میكرد. عكسی از تحویل بدن ایشان به ما دادند. موقع حادثه جرثقیل باران میآمد و روی زمین خونابه بود. اگر جرثقیل به ایشان میخورد و ایشان آنجا شهید میشد باید روی پیراهنش خونابهای باشد، در حالی كه روی پیراهن و لباس زیرش یك قطره خون نبود. حتی هنوز اتوی لباسش بود. هیچگونه آثار جراحت، سوراخشدگی، لهشدگی و شكستگی هم در پیكرشان دیده نشد
۱۳۹۶/۶/۱۲

