مرحوم آيت الله انواري با آنكه يكي از پرسابقه ترين روحانيان مبارز با تحمل حدود 13 سال حبس است، اما يكي از شخصيتهايي است كه بسيار به ندرت حاضر به گفتگو درباره سوابق خود شده است. آنچه در پي مي آيد بخش كوتاهي از مجموعه چند جلسه مصاحبه با آيت الله انواري يكي از نمايندگان امام در موتلفه اسلامي در سال 1359 است كه توسط موسسه مطالعات و تحقيقات تاريخي ضبط گرديده و اينك پس از سالها، با همت توسط جناب آقاي محمد جواد اسلامي پياده سازي شده و در آستانه چاپ قرار دارد. ضمن سپاس از جناب آقاي دكتر بادامچيان كه اجازه چاپ بخشهايي از اين مصاحبه ارزشمند را براي نخستين بار به روزنامه الكترونيك شما داد؛ آرزوي چاپ كامل اين سند مهم را در ميان مجموعه تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي در آينده نزديك داريم.
به فكر جمعيت مؤتلفه اسلامي رسيد كه بايستي بار ديگر جنبش مسلحانه را آغاز كند. البته اين كار در آن شرايط، كار بسيار خطرناكي بود... اگر در پرونده كسي رد يك اسلحه وجود داشت، محكوم به اعدام ميشد. حتي فكر در باره اين مسئله كه راه حل مبارزه با رژيم، مبارزه مسلحانه است، حكم اعدام داشت و اگر رژيم متوجه ميشد كه كسي صاحب چنين فكري است در اعدام او ترديد نميكرد.
[برادران معتقد بودند كه ] در چنين روزگاري و پس از تبعيد امام خميني و با توجه به اينكه حرفها را زده و هشدارها را دادهايم. اينها هم كه منطق سرشان نميشود و ميگيرند و ميكوبند و ميبندند و تبعيد ميكنند و ميكشند و صداها را در گلوها خفه كردهاند. ديگر وقت آن نيست كه بنشينيم و اعلاميه بدهيم و بايد كاري بكنيم و شكل مبارزه را تغيير بدهيم، بنابراين اين مسئله در كميته مركزي مؤتلفه اسلامي مطرح ميشود و اين پيشنهاد به شوراي روحاني ميرسد. رابط بين شورا و كميته مركزي مؤتلفه من بودم. دليلش هم اين نيست كه بنده داراي ويژگي خاصي بودم، بلكه اولاً سن من از همه كمتر بود و ثانياً در مسجد بازار، امام جماعت بودم و راحتتر ميشد با من تماس گرفت. شايد ديگران تحت نظر بودند، ولي من در ميان مردم بودم و ارتباط با من حساسيتي را بر نميانگيخت. يادم هست كه رابط من با كميته مركزي مؤتلفه، آقاي حاج صادق اسلامي و از جواناني بودند كه جز اخلاص از ايشان چيزي نديديم و از 15 سال پيش در خط امام بودند و با كمال اخلاص فعاليت ميكردند. مردي است مؤمن، با صلاح، متدين، علاقمند و در خط امام. در هر حال ايشان رابط بنده با كميته مركزي مؤتلفه بود.
معمولاً مردم بينالصلاتين ميآمدند و مطلبي ميپرسيدند و استخارهاي ميكردند. ايشان هم خيلي ساده ميآمدند و مينشستند و پيغام كميته مركزي را به من ميرساندند و پاسخ شوراي روحاني [موتلفه] را از من مي گرفت و مردم هم تصور ميكردند كه ايشان در باره صوم و صلوه سئوال دارد. هميشه ايشان ميآمد، ولي نميدانم براي اين مسئله چطور بود كه حاج صادق اماني نزد من آمدند و مسئله را طرح كردند و گفتند ما به اين نتيجه رسيدهايم كه ديگر اعلاميه و هشدار دادن فايده ندارد و بايد دست به عمل مسلحانه بزنيم و چون مسئله خون و جان كسي در كار است، از امام اذن ميخواهيم. مسئله شهادت افراد هم به شكلي كه امروز مطرح است، در آن روز مطرح نبود، چون آينده ايران بسيار مبهم بود و لذا اگر قرار بود خون افرادي ريخته شود، بايد مرجعي اذن ميداد كه در روز قيامت، براي اين كار، حجتي نزد خدا داشته باشيم.
ايشان آمد و مسئله را مطرح و از اينجا شروع كردند كه ما ميخواهيم [دست] ايادي رژيم و اذناب آمريكا در كشور را قطع كنيم. و نام اشخاصي را بردند كه در صحنه سياست آن روز نقش فعالي داشتند. من اين مسئله را در شوراي روحاني مطرح كردم. صادقانه عرض ميكنم كه دوستان ما در آن روز معتقد بودند كه اين كار، صحيح نيست و زود است، چون ملت ما هنوز با اسلام آشنائي پيدا نكرده و چون مبارزات ما مكتبي خواهد بود، ابتدا بايد ايدئولوژي اسلامي را پياده بكنيم، جوانها را با اين طرز فكر آشنا بكنيم كه اگر گرفتار شدند و به زندان افتادند، خداي ناكرده در زندان تحت تأثير چپيها قرار نگيرند و ضايعه به وجود بيايد. ابتدا بايد پايههاي اعتقادي اينها محكم بشود، بعد دست به عمل بزنند و حالا براي اين كار، زود است. بايد اعتراف كنم كه من هم خيلي تند و حاد بودم و از لحاظ با دوستاني كه در كميته مركزي مؤتلفه، معتقد به حركت مسلحانه بودند، موافق و همراه بودم، ولي خود من هم حجت شرعي ميخواستم و بدون آن جرئت نميكردم به چنين كاري دست بزنم.
من قول دادم كه هفته بعد به قم ميروم و خدمت امام مشرف ميشوم و مسئله را مطرح ميكنم. اين جريان در فاصله دو بازداشت امام و در زمان حكومت منصور بود. حدود ساعت 11شب بود كه به قم رسيدم و خدمت امام مشرف شدم. خدا رحمت كند مرحوم حاج آقا مصطفي را. رفتم ديدم ايشان و آقاي خلخالي و آقاي توسلي و آقاي صانعي در بيروني گعده كردهاند و دارند صحبت ميكنند. امام هم در اندروني و شايد هم خواب بودند. آقائي هم كه از دوستان من و از مقلدين امام بود، ميخواست خدمت ايشان برسد و مقداري وجوهات و سهم امام به ايشان بدهد. آن روزها ماشين خيلي كم بود و آن دوست ما هم ماشين داشت و گفت بعد از جلسه ميآيم و شما را ميبرم و با هم آمديم. وارد كه شدم، مرحوم حاج آقا مصطفي خيلي تعجب كرد كه من آن موقع شب آنجا چه ميكنم و گفت: «ميگذاشتي صبح ميآمدي.» گفتم: «نميشد و بايد ميآمدم.» پرسيد: «كارت خيلي لازم است؟» گفتم: «بله. بايد سريع به تهران برگردم.» گفت: «آقا خواب است.» گفتم: «اگر زحمت نباشد، نيم ساعت بيشتر كار ندارم.» ايشان متوجه شد كه مسئله مهمي است. ما نشستيم و ايشان به اندروني رفت. خدا رحمتش كند. با چه قيافه بشاش و خندان و روي گشادهاي برخورد ميكرد. مرگ اين مرد ضايعه بزرگي براي ملت ايران بود. جايش واقعاً خالي است. از عناصري بود كه اگر الان زنده بود، ميتوانست نقش زيادي داشته باشد.
به هر حال ايشان به اندروني رفتند و شايد ربع ساعت طول كشيد كه گفتند بفرمائيد. من احساس كردم كه امام در حال استراحت بودهاند و ايشان را بيدار كردهاند. تابستان و هوا هم بسيار گرم بود. ايشان روي تخت نشسته بودند. رفتم خدمتشان و اولين مسئلهاي كه مطرح كردم، مسئله آن آقا بود. گفتم: «ايشان از دوستان ما هستند و مقداري بدهي دارند و آمدهاند خدمت شما كه بپردازند.» بقچهاي هم دست دوست ما بود كه در آن پول گذاشته بود. من ناراحتي امام را از خلال يك جملهشان احساس كردم كه مثلاً حالا چه وقت دادن وجوهات است و ميشد به بعد موكول شود. ايشان تصور فرمودند كه مطلب همين است و رو كردند به آن شخص و به بنده بذل محبت فرمودند و گفتند: «ايشان نماينده من هستند. پول را به ايشان ميداديد، به من ميرسانند.» يعني كه چرا اين همه راه، آن هم ساعت 11شب، آن هم شبهاي تابستان به اينجا آمديد؟ من ديدم در حضور آن شخص كه نميتوانم بگويم براي وجوهات خدمتتان نيامدهام، لذا گفتم: «ايشان اشتياق زيارت شما را داشتند و ميخواستند از شما استدعا كنند برايشان دعا بفرمائيد كه توفيق خدمتگزاري به اسلام و مسلمين را داشته باشند.» امام هم دعا كردند. پول را دستگردان كردم و خدمت امام گذاشتم و به آن آقا هم گفتم بفرمائيد بيرون.
وقتي آن آقا رفت به امام عرض كردم: «آقا! من براي اين مسئله نيامدهام. اين مقدار كه ميفهميدم كه در چنين وقتي نبايد مزاحم شما بشوم. مسئله مهمتر از اين حرفهاست. من بايد امشب برگردم و فردا صبح اول وقت پاسخ شما را برسانم و مسئله اين است كه آقاي حاج صادق اماني از كميته مركزي مؤتلفه اسلامي نزد من آمده و چنين مسئلهاي را مطرح كرده.» امام فرمودند: «نه، حالا اين كارها زود است. اگر ما اين كارها را شروع كنيم به ما ميگويند كه اينها منطق نداشتند و دست به ترور زدند.» خوب يادم هست كه شب پنجشنبه بود. ايشان بهشدت تأكيد فرمودند: «شما برگرديد تهران و صبح زود، اول وقت برويد و از قول من به حاج صادق بگوئيد كه اين كار الان صلاح نيست. بگذاريد موقعش كه شد، خود من به شما ميگويم.» بعد يك داستاني را نقل فرمودند كه: «چندي قبل فردي پيش من آمد و گفت كه از علم وقت ملاقات گرفته. اين فرد مورد اعتماد من بود. اسلحهاش را گذاشت جلوي من و گفت اگر امر بفرمائيد، من به دفتر كارش ميروم و اين جنايتكار را ميزنم. من همان وقت هم به او گفتم صلاح نيست. ما منطق داريم، حرف داريم. بگذاريد دنيا بفهمد ما داريم چه ميگوئيم. اگر دست به اين كارها بزنيم، اينها عليه ما تبليغات خواهند كرد، در حالي كه مبارزات ما منطقي و مكتبي است. دست به اين كارها بزنيم، به ضرر ما تمام ميشود».
همان شبانه به تهران برگشتم و صبح زود به خيابان صاحبجمع به حجره حاج صادق اماني رفتم و گفتند در انبار است و به خيابان بعدي رفتم و گفتم كه ديشب قم بودم و موضوع را با آقا مطرح كردم و ايشان فرمودند فعلاً صلاح نيست. اين آقايان هم كه خود را موظف ميدانستند از دستورات امام تخلف نكنند و چيزي نگفتند.
اين مسئله ماند تا وقتي كه امام را به تركيه تبعيد كردند. بعد از تبعيد كه بازار تعطيل شد و مغازهها را تيغه كردند و ناراحتي ايجاد كردند و دزدها را فرستادند تا مغازههاي كساني را كه در جريان مبارزه بودند، غارت كنند و آنها رفتند شكايت كردند و كسي به شكايتشان ترتيب اثر نداد و تضييقات مختلفي كه از سوي رژيم اعمال شد، باعث شد كه مؤتلفه تكان بخورد. چون در پرونده بنده آمده كه فتواي قتل منصور را من داده بودم، در اينجا بايد عرض كنم كه موافق بودم، ولي فتوا ندادم و اين فتوا را از ديگري گرفته بودند كه نميدانم راضي هست نامش برده شود يا نه و لذا نام نميبرم، ولي بر اين نكته تأكيد ميكنم كه بنده چنين فتوائي ندادم.
در زندان كه بوديم از مرحوم بخارائي پرسيدم كه چطور بدون فتوا دست به اين كار زديد؟ ابتدا گفت كه نيازي به فتوا نبود، ولي بعد بهطور خصوصي گفت كه فتوا گرفتهاند و حاج صادق و برادرانم در جريان هستند و حجت بر ما تمام بود.
ناگفته هايي از مرحوم آيت الله انواري:
امام فرمود موقع برخورد مسلحانه كه شد، به شما میگویم
امام بهشدت تأكید فرمودند: «شما برگردید تهران و صبح زود، اول وقت بروید و از قول من به حاج صادق بگوئید كه این كار الان صلاح نیست. بگذارید موقعش كه شد، خود من به شما میگویم.»
۱۳۹۱/۷/۲۵