به گزارش نما، نویسنده وبلاگ مک دونالد در وبلاگش نوشت: یکم) بیش از سه دهه است که کلاه ما با آمریکا توی هم رفته است. اگر به این اضافه کنیم دورانی را که آنها داشته اند سر ما کلاه می گذاشته اند یا کلاهمان را بر می داشته اند، باید بگوییم که از جمگ جهانی به این طرف با آنها مساله داشته ایم. برای آنها که کر و کور بوده اند هم باید یادآوری کنم که در همین خلیج فارس دست به یقه هم شده ایم. حالا هم که تحت تحریم آنها هستیم و هر از گاهی نقش چنگ و دندانشان را می بینیم برای حمله ای نظامی که تا حالا بلوف از آب در آمده. از همه این حرف ها که بگذریم و فراموش کنیم سه دهه مرگ بر آمریکا گفتن و این که تنها کشور سرشاخ دنیا با آمریکا هستیم و بدون رابطه سیاسی با آنها، نمی توان کتمان کرد که تمام دنیا آرزوی آمریکایی شدن دارد و آن چه بشر می توانسته با دست و عقل خودش بسازد آمریکا پنداشته میشود.
حتی نصف جملات فوق باعث می شود هر اثری از هر نویسنده وطنی درباره آمریکا دارای اهمیت معرفتی باشد؛ و چه بهتر که این هم وطن استاد دانشگاه باشد و سابقه مدیریتی در جمهوری اسلامی داسته باشد و پیش از آن یک فعال فرهنگی باشد و پیش از آن رفیق باشد.
هاروارد مک دونالد اگر نه همه چیز آمریکا، همین که پنجره ای بگشاید برای شناخت آنجا دارای اهمیت است.
دوم)سید مجید حسینی در نوشتن تجربه های سفر بی تجربه نیست. قبل از این، تک نگاری دیگری از اون منتشر شده به نام کلوخ های بلور از سفر حج. آن موقع جوان تر بود و همان طور که می دانیم جوان ها به ملکوت نزدیک ترند. تک نگاری های حسینی از آمریکا و حج در چیزی شباهت دارند و آن چیز، کمی شگفتی نویسنده است در برابر آن چه با آن مواجه شده و خوب من حیرانی او را در برابر عظمت مسجد الحرام و مظلومیت مدینه و مسجد البنی پسندیدم؛ حیرانی که موجب وصل است.
اثر پذیری او در برابر آسمان خراش های ینگه دنیا هم دوام نهایی ندارد و نمی گذارد چشم این - به قول خودش - مشهدی تهرانی شده، با آن هوش و استعداد سرشار در تحلیل (گیریم گاهی هم اشتباه) به روی همه چیز بسته بماند و در این فقره باید دقت کرد در آنجا هایی که ردپای صهیونیزم را در زندگی آمریکایی یافته و تحلیلش از دمکراسی آمریکایی و انتقادش از ایرانی های آمریکایی شده (که بخشی از تقصیر ایرانی نبودن آنها به گردن ماست) و زندگی بی عاطفه نیویورکی.
عجیب نیست اگر بنا به قضاوت من باشد کلوخ های بلورش را بیشتر بهتر بپسندم ولی شاید عجیب به نظر بیاید که اگر اختیارش به دست من بود گوشش را میگرفتم و می انداختمش به وادی نوشتن که در این راه سعادت بیشتری نصیب خودش و مخاطبانش میشود تا کژراهه های دیگر.
سوم)تک نگاری هاروارد مک دونالد تبدیل به کتاب خوبی شده است و اولین دلیلش این که نشر افق قبولش کرده. نشری که با چاپ کتاب های نویسندگانی چون امیر خانی، دهفان، بایرامی، علیخانی و ... اعتبار خوبی در بازار پیچیده کتاب به دست آورده و آن را به راحتی از دست نخواهد داد.
مهم تر این که شنیدم و دانستم که یکی دو انتشارات دیگر گله کردند به حسینی که چرا کتابش را به آنها نداده است.
تنها نقدی که به افق وارد است درباره این کتاب این است که چرا قبول کرده این همه عکس در کتاب چاپ کند. عکس هایی که منحصر به فرد نیستند و میشود با جستجوی اینترنتی بدیلشان را یافت و مهم تر از همه عکس هایی که کمکی به پیشبرد تک نگاری نمی کنند.
چهارم)آن چه می توانست قوت کتاب را بیشتر کند، ارائه جزئیات بیشتر توسط نویسنده در کنار تحلیل های اوست. همان طور که گفتم فرصت شناختن آمریکا برای ما آنچنان که باید فراهم نیست و در آن چه فراهم میشود، هر چه جزئیات بیشتر، بهتر. نویسنده البته با توجه به تجربه و رشته تحصیلی اش (علوم سیاسی) در ثبت جزئیاتی که در روش نویسندگی داستان نویس ها متداول تر است کمی بیگانگی کرده و در عوض، چاشنی تحلیل در اثرش بیشتر است، و البته گریزی هم نیست از تحلیل در برابر پدیده ای که ظاهر و باطنش خیلی با هم متناسب نیست!
پنجم)به عنوان کسی که یک پایش در سفر است، نقد حرفه ام نه به سبک و نگاه نگارش او بلکه به روش آمریکا گردی اش بر می گردد. حسینی درست مثل یک توریست ژاپنی و چینی و اروپایی آمریکا را گشته؛ در حالی که او یک ایرانی است و اصولاً به عنوان یک استاد اهل درس و بحث و تحلیل باید زیر پوست آخر این دنیا می رفت که نرفته و البته شاید نشده و نتوانسته.
شاید اگر سفر دیگری وجود داشته باشد، با تجربه این یکی بشود آن قدر ها هم توریست دست به جیب و سر به راهی نبود! همان طور که سخت بشود از موزه های تهران، ایران و مردمش را شناخت، بعید است که از موزه ها و خیابان های اصلی آمریکا هم غرب را.
ششم)مطلبی دیدم که در یک ماهنامه در نقد کتاب مورد بحث که: «این که اصلا کتاب نیست و حسینی اصلاً نویسنده نیست و افق هم که اصلا معلوم نیست چه می کند» و آخر سر هم برای خالی نبودن عریضه دو سه تا فلط املایی و ویرایشی پیدا کرده بود در تایید بی سوادی نویسنده و غیر حرفه ای بودن انتشارات و البته لابد اثبات حرفه ای بودن خود منتفد.
سوال اینجاست که چنین کتاب بی ارزشی! چرا باید موضوع بحث آن ماهنامه شود؟ جواب هم پیداست؛ کتاب قرار است بی ارزش انگاشته شود و باید بدانیم نویسنده یادداشت از روزنامه نگاران بیکار شده روزنامه های تعطیل شده ای بود که از سر اجبار و از روی اکراه در گروه مجلات همشهری که تحت مدیریت همین سید مجید حسینی بود، مشغول به فعالیت شدند و هر از چند گاهی از خود گنده پیشنهاد ول می کردند و ناگزیر با مخالفت مدیر مواجه میشدند. همین ها هر کدام بعد از رفتن از گروه مجلات همشهری، نگهان منتقد مدیر شدند. این بار رفتن حسینی از گروه مجلات نطق قلمشان را باز کرده است. قصدم دفاع از نویسنده کتاب هاروارد مک دونالد و مدیر سابق گروه مجلات همشهری نیست که او در این فقره چوب اعتماد خود به جریان نان به نرخ روز خور روشن فکری را می خورد و نوش جانش؛ حرف سر نقد کتاب است و این که پیش بینی می کنم کتاب هاروارد مک دونالد (که با وجود بعضی اشکالات کتاب خوبی است) بعد از این باز هم بهانه تسویه حساب های شخصی و گروهی قرار خواهد گرفت که البته از اخلاق نقد و انصاف کمی دور است.
ما را باش درباره چه چیزهایی درباره چه کسانی حرف میزنیم؛ اخلاق!
تلخ و شیرینهای آمریكا و آمریكا نویسی
حتی نصف جملات فوق باعث می شود هر اثری از هر نویسنده وطنی درباره آمریكا دارای اهمیت معرفتی باشد؛ و چه بهتر كه این هم وطن استاد دانشگاه باشد و سابقه مدیریتی در جمهوری اسلامی داسته باشد و پیش از آن یك فعال فرهنگی باشد و پیش از آن رفیق باشد.
۱۳۹۱/۷/۲۹