میروند و پشت سرشان را هم نگاه نمیکنند، میگویند وقتی رسیدن به آرزوهای ورزشیشان در ایران به بنبست خورده دیگر دلیلی برای ماندن نداشتهاند و تصمیم گرفتهاند چمدانهایشان را ببندند و رؤیاهایشان را در جایی دیگر جستوجو کنند. هزاران توجیه پشت تصمیمشان است که حاضر شدهاند آخرین راه را انتخاب کنند و بروند و زیر پرچم کشوری دیگر مسابقه بدهند. در اینکه مهاجرت یک ورزشکار و قهرمان یک تصمیم شخصی است جای حریف و حدیثی باقی نمیگذارد، مانند علیرضا فغانی، داور بینالمللی کشورمان که با وجود مهاجرت به استرالیا، همچنان به عنوان نماینده ایران در رقابتهای مختلف قضاوت میکند. چنین تصمیمی، اما وقتی مورد ایراد است که یک قهرمان تصمیم میگیرد علاوه بر جلای وطن، پرچم ورزش قهرمانیاش را هم تغییر دهد و زیر پرچمی دیگر مسابقه بدهد.
در اینکه بیتوجهی مسئولانی که قدر مدالها و افتخارات باارزش و تاریخی قهرمانان کشورمان را کمتر میدانند و قهرمانان را دلسرد میکنند، حرفی نیست. متولیان ورزش در کشورمان نشان دادهاند که برخلاف شعارهای دهان پرکنی که سر میدهند در میدان عمل ارزش یک قهرمان المپیک و جهان را نمیدانند و با بیتوجهیهایشان زمینه را برای دلسردی مدالآوران آماده میکنند که چنین نگاه ناامیدکنندهای سبب شده برخی از ورزشکاران مطرح با تصمیمهایشان جامعه ورزش را شوکه کنند. هرچند با وجود چنین نوع نگاهی هم سخت میتوان قبول کرد که یک ورزشکار چشم بر همه چیز ببندد و پرچمش را تغییر دهد.
البته این تنها یک روی قضیه است و روی دیگر هم ورزشکارانی هستند که با وجود توجهات و حمایتهایی که از آنها شده به دلایل دیگر تصمیم به تغییر تابعیت و مبارزه برای کشور دیگری گرفتهاند. تغییر تابعیت کیمیا علیزاده و رفتن او به کشور هلند و تصمیمش برای مسابقه دادن زیر پرچم این کشور اروپایی در حالی است که متولیان ورزش در رسیدگی به این ورزشکار از بقیه قهرمانان خیلی کم نگذاشته بودند تا دلخوری از عدم رسیدگیها، کمترین تأثیر را در تصمیمی که دختر تاریخساز ورزش ایران گرفته است، داشته باشد. قبل از کیمیا علیزاده هم مهدی خدابخشی دیگر تکواندوکار ملیپوش ایران که طلای جهان را برای کشورمان کسب کرده بود با رفتن به صربستان اعلام کرد که پس این قرار است زیر پرچم این کشور مسابقه بدهد.
تغییر تابعیت این دو تکواندوکار، آنهم در شرایطی که هم علیزاده و هم خدابخشی تصمیمشان کمترین ارتباط را با عدم حمایت مسئولان یا خط قرمزهای کشور داشته است، این سؤال را مطرح میکند که جایگاه عرق ملی و کشوری که برای رسیدن این ورزشکاران به چنین جایگاهی هزینه کرده است، کجاست؟ چرا قهرمانی مانند علیزاده که با کسب مدال برنز المپیک، اولین بانوی مدالآور ایران در المپیک لقب گرفت، چشمهایش را بر تمام هزینههایی که برای رسیدن به این افتخارات شده، میبندد تا برای کشور دیگری روی شیاپچانگ برود.
اینجاست که باید گفت عرق ملی در ورزش ایران گویا کمتر از قبل شده و باید فکری به حال چنین مسئله قابل تأملی کرد. چه بر سر ورزش و قهرمانش آمده که او اینچنین پشتپا به همه چیز میزند و عرق ملی برایش بیمعنا میشود. بدون شک تصمیمهایی از جنس تصمیم ورزشکاری مانند کیمیا علیزاده یک پدیده خطرناک در ورزش ایران است که جای تأمل دارد. هرچند قاطبه جامعه ورزش از چنین مسئلهای مبراست و خیلی از قهرمانان و مدالآوران با وجود تمام بیمهریها تا آخر عمر ورزشیشان بهرغم پیشنهادهایی که از کشورهای دیگر داشتهاند زیر پرچم کشورشان که آنها را به این جایگاه رسانده، مسابقه دادهاند.
با این حال کم شدن عرق ملی در بین برخی قهرمانان هشداری است که مسئولان ورزش باید آن را جدی بگیرند و پس از این علاوه بر مسائل فنی چند واحد درس عرق ملی هم برای آنها تدریس کنند تا یک ورزشکار علاوه بر بعد فنی در زمینه فرهنگی و اخلاقی هم به درجهای برسد که در آینده با وجود پیشنهادهای وسوسهکننده، عرق ملی را فراموش نکند و با تمام سختیهایی که با آن روبهرو است، زیر پرچم کشورش مبارزه کند.
عرق ملی یك ورزشكار چند؟!
سعید احمدیان
۱۳۹۸/۱۰/۲۱