اين اصلا تقصير تو نيست!
تقصير تو نيست كه اين همه دوري از من!
تقصير تو نيست كه آنقدر بالا رفتهاي كه ديگر اين نردبان درب و داغان من هم به رسيدن به دستهايت قد نميدهد!
تقصير تو نيست كه من هر صبح را به اميد ستاره باران شدن آسمان و تنها به خيال تماشاي چشمك زدني، هر چند به ثانيهاي كوتاه، از حضور تو؛ طلوع ميكنم!
تقصير تو نيست كه عادت چشمهايت در بين اينهمه حرف و ازدحام و حضور؛ چشمهايم را ميبندد تا تنها خيال تصوير تو باشد و بس!
تقصير تو نيست كه گاهي گوشهايم فكر آبروي مرا نميكنند و بيخيال از شنيدن حرفهاي اطراف؛ فقط به خيال شنيدن صداي قدمهاي تو كه داري دوباره نزديكم ميشوي؛ ناگهان كر ميشوند!
تقصير تو نيست كه تمام دقايق من پر شدهاند از خيالهايي كه كنار نام تو تيك ميخورند!
تقصير تو نيست كه اينروزهاي سرد به اندازهي تمام ابرهاي متراكمي كه ميتوانند آبي آسمان را بپوشانند؛ باراني شدهام!
تقصير تو نيست كه من اينهمه ديوانهام!
اين اصلا تقصير تو نيست!
پ.ن:
*خاصيت آهن در سرما زود سرد شدنش است؛
به يمن يخبندان دلم اين تنها تكه پلاك نقرهاي مانده از بودن تو هم از اين قائده مستثنا نشده است!
...اما براي گرم نگهداشتنش حالا هي نفس كم ميآورم!