نسخه چاپی

روز شمار محرم؛ منبر ششم

جلوه امام حسن در روز عاشورا

روضه حاج منصور از جنگ جویی حضرت قاسم/مداحی حسن حسینخانی/شعری زیبا از علی اكبر لطیفیان و...

وقتی عموجان اذن میدهد
بعد از شهادت جناب علی اکبر، همین طفل سیزده ساله می آید خدمت ابا عبد الله در حالی که چون اندامش کوچک است و نابالغ و بچه است، اسلحه ای به تنش راست نمی آید. زره ها را برای مردان بزرگ ساخته اند نه برای بچه های کوچک. کلاه خودها برای سر افراد بزرگ مناسب است نه برای سر بچه کوچک. عرض کرد: عمو جان! نوبت من است، اجازه بدهید به میدان بروم. (در روز عاشورا هیچ کس بدون اجازه ابا عبد الله به میدان نمی رفت. هر کس وقتی می آمد، اول سلامی عرض می کرد: السلام علیک یا ابا عبد الله، به من اجازه بدهید. ) ابا عبد الله به این زودیها به او اجازه نداد. او شروع کرد به گریه کردن. قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گریه کردن. نوشته اند: «فجعل یقبل یدیه و رجلیه» یعنی قاسم شروع کرد دستها و پاهای ابا عبد الله را بوسیدن. آیا این[صحنه]برای این نبوده که تاریخ بهتر قضاوت کند؟ او اصرار می کند و ابا عبد الله انکار. ابا عبد الله می خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگوید اگر می خواهی بروی برو، اما با لفظ به او اجازه نداد، بلکه یکدفعه دستها را گشود و گفت: بیا فرزند برادر، می خواهم با تو خداحافظی کنم. قاسم دست به گردن ابا عبد الله انداخت و ابا عبد الله دست به گردن جناب قاسم. نوشته اند این عمو و برادر زاده آنقدر در این صحنه گریه کردند - اصحاب و اهل بیت ابا عبد الله ناظر این صحنه جانگداز بودند - که هر دو بی حال و از یکدیگر جدا شدند.

...آمد و گفتا عمو اذنم بده بحر جنگ با عدو ذکرم بده
گفت خوردی جام احلی من عسل من چه ذکری گویمت با این مثل
یادگار مجتبی هستی بمان دوستت دارم مرا هستی چو جان
کنج خیمه زد بغل زانوی غم دید نجمه هست قاسم پر الم
گفت بابا داده خطی بهر توست لیک این خط مبارک اذن توست
رفت با این خط همی نزد عمو تا بدیدش گفت ای جانم برو
ماه سر بر دوش خورشیدش گذاشت آسمان ابری شد و خشکی نداشت
اوفتادند هر دو بر روی زمین شاد قاسم گشت و مولا شد حزین
وارد میدان شد و گفتا چنین جای بابایم بجنگم بهر دین
قاسمم ابن الحسن روحی فدا گفته بابا نیستم در کربلا
آن زمان قاسم تو جای من بمان ذکر یا زهرا بگو از عمق جان
بعد از آن چندین نفر بر خاک زد نعره بر تشویق او افلاک زد
چونکه شاگرد عمو عباس بود پهلویش دیدم شبیه یاس بود
ارغوانی شد به صحرا نقش بست قد کشید و با پدر پیوند بست
من که عشقم عین خود را باختم شین و قافم را به دور انداختم
عین یعنی چشم ، چشمم کور باد هر بلا از خیمه هایش دور باد
شین ، شهادت ، شاهد و شهدٍعسل عارفان را یار می گیرد بغل
قاف گویا از قیامت آمده هر که با ساز ندامت آمده...
قسمتی از شعر احمد جان نثاری


روضه حاج منصور ارضی در مدح حماسه سازی و جنگ حضرت قاسم (ع)

*v*showvideo@/MediaFile/91/08/6moharam91arzi.mp3*v*

ورود به صحنه جنگ
این طفل فورا سوار بر اسب خودش شد. راوی که در لشکر عمر سعد بود می گوید: یکمرتبه ما بچه ای را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خودش به جای کلاه خود یک عمامه بسته است و به پایش هم چکمه ای نیست، کفش معمولی است و بند یک کفشش هم باز بود و یادم نمی رود که پای چپش بود، و تعبیرش این است: «کانه فلقة القمر» گویی این بچه پاره ای از ماه بود، اینقدر زیبا بود. همان راوی می گوید: قاسم که داشت می آمد، هنوز دانه های اشکش می ریخت. رسم بر این بود که افراد خودشان را معرفی می کردند که من کی هستم. همه متحیرند که این بچه کیست؟
همین که مقابل مردم ایستاد، فریادش بلند شد:
ان تنکرونی فانا ابن الحسن
سبط النبی المصطفی المؤتمن
مردم! اگر مرا نمی شناسید، من پسر حسن بن علی بن ابیطالبم.
هذا الحسین کالاسیر المرتهن
بین اناس لا سقوا صوب المزن
این مردی که اینجا می بینید و گرفتار شماست، عموی من حسین بن علی بن ابیطالب است.
...
درد و دل عمو حسین
در حالی که جناب قاسم آخرین لحظاتش را طی می کند و از شدت درد پاهایش را به زمین می کوبد (و الغلام یفحص برجلیه) شنیدند که ابا عبد الله چنین می گوید: «یعز و الله علی عمک ان تدعوه فلا ینفعک صوته» پسر برادرم! چقدر بر من ناگوار است که تو فریاد کنی یا عماه، ولی عموی تو نتواند به تو پاسخ درستی بدهد، چقدر بر من ناگوار است که به بالین تو برسم اما نتوانم کاری برای تو انجام بدهم.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
کتاب شهیدمطهری

مداحی حسن حسینخانی/ چه قدر شبیه مجتبی شده ای
*v*showvideo@/MediaFile/91/08/6moharam91hasan.mp3*v*

آقاي خامنه اي! بگوييد ديگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!

رييس جمهور عبايش را كه از شانه راستش سر خوره بود درست كرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشي؟» -آقا! خواهش مي‌كنم به آقايان روحاني و مداحان دستور بدهيد كه ديگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند! -چرا پسرم؟

آمد از خیمه همچو قرص قمر
آنکه آماده بهر پرواز است
اشتیاق است و ترس جاماندن
بند نعلین او را اگر باز است
*
کربلا با نسیم گلبرگش
رنگ و بوی گلاب می گیرد
حسنی زاده است حق دارد
چهره اش را نقاب می گیرد
*
آخر او ماهپاره می باشد
مثل خورشید عرشه ی زین است
آن گلی که به چشم می آید
زودتر در نگاه گلچین است
*
قامت سبز و قد کوتاهش
بوی کامل ترین غزل دارد
اینکه شوق زبان زد عشق است
سیزده شیشه ی عسل دارد
*
جشن دامادی و بلوغش بود
که به تکلیف خود عمل می کرد
مثل یک غنچه زیر مرکبها
داشت خود را کمی بغل می کرد
*
سینه گاهش کمی تحمل داشت
آن هم از دست نعلها وا شد
معجزه پشت معجزه آمد
نونهالی شبیه طوبی شد
*
گر عمو را شکسته می خواند
گر کلامی به لب نمی آرد
در مسیر صدای بی حالش
استخوان مزاحمی دارد
*
قامت او کمی بزرگ شده است
یا عمو قامت خمی دارد؟!
رد پای کشیده ی او تا
وسط خیمه لاله می کارد
*
بر سر گیسوی پریشانش
رنگ خونابه نیست رنگ حناست
آخر این نوجوان بی حجله
تازه داماد سیدالشهدا ست
***علی اکبر لطیفیان***
التماس دعا

۱۳۹۱/۹/۱

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
ناشناس
0
0
۱۳۹۱/۹/۲
خيلي خوب بود ممنون
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...