نسخه چاپی

از داستان شیعه شدن یك زوج آلمانی تا ارادت یك سومالیایی به حضرت عباس(ع)

عکس خبري -از داستان شيعه شدن يک زوج آلماني تا ارادت يک سوماليايي به حضرت عباس(ع)

پیشنهاد می‌كنم این گزارش را بخوانید اگر داستان شیعه شدن یك زوج آلمانی برایتان جالب است یا اینكه چرا یك مرد سومالیایی به عشق حضرت ابوالفضل (ع)، نام فرزند خود را عباس گذاشته است.

به گزارش نما، حسین(ع) حج خود را ناتمام گذاشت و راهی سرزمین شهادت شد. او از کنار خانه خدا با اهل‌بیت و یارانش، سفری را آغاز کرد که هنوز پایانی ندارد و تا قیام حضرت حجت(عج) ادامه خواهد داشت. ایام حج و سرزمینی که نقطه آغاز این سفر است محل اجتماع مسلمانان جهان است و مبلغان شیعه در خاک مکه و مدینه و هم‌نفس با برادران دینی خود، عاشقان حسینی(ع) را کشف می‌کنند. آنچه می‌خوانید خاطرات دو تن از مبلغانی است که در ایام حج در کنار خانه خدا، از حسین و قیام او گفتند. پیشنهاد می‌کنم این گزارش را بخوانید اگر داستان شیعه شدن یک زوج آلمانی برایتان جالب است یا اینکه چرا یک مرد سومالیایی به عشق حضرت ابوالفضل (ع)، نام فرزند خود را عباس گذاشته است.

نگاه یک سنی به ماجرای عاشورا

احمد محمدی یک روحانی 47 ساله است که سال‌ها فعالیت تبلیغی در حوزه دین داشته است. وقتی از او درباره سال‌های تبلیغی‌ای که در سفر مکه داشته است سوال می‌کنم، می‌گوید: «دو سالی می‌شود که در داخل کشور مشغول کار هستم و کار تبلیغ را به روستاهای محروم برده‌ام. وقتی این سال‌ها تبلیغاتی که انجام دادم را نگاه می‌کنم، بسیار خدا را شکر می‌کنم که این فرصت را به من داد تا بتوانم قدمی هرچند کوچک برای دینم بردارم.»

از او در مورد مواجهه مسلمانان دیگر کشورها با مفهوم عاشورا و امام حسین(ع) در زمان حج می‌پرسم و آقای محمدی نفسی می‌گیرد و می‌گوید: «از این موضوع، خاطره زیاد دارم. آنقدر خاطره‌ها زیاد است که همه‌شان را در دفتری یادداشت کرده‌ام تا روزی بتوانم آن را به کتاب تبدیل کنم.

یادم می‌آید چند سال پیش در مسجدالحرام نشسته بودم و با چند نفر از دوستان ایرانی در مورد واقعه عاشورا صحبت می‌کردیم و چند باری اسم امام حسین(ع) را آوردیم، در کنار ما چند جوان سیاه‌پوست نشسته بودند که نسبت به صحبت‌های ما کنجکاو شده بودند. کنارمان آمدند و به زبان عربی خواستند تا بگویم از چه چیزی صحبت می‌کنیم؟ برایشان توضیح دادم و گفتم در مورد حسین(ع) صحبت می‌کنیم. تا اسم حسین را بردم. هر سه نفرشان اشک بر چشم‌شان نشست و کلمه‌ای که به زبان آوردند «مظلوما وحیدا» بود که همان مظلوم و تنها می‌شود.

وقتی پرسیدم که حسین(ع) را از کجا می‌شناسند، یکی از آنها تعریف کرد که وقتی مسلمان شدند، ابتدا سنی بودند. یک بار در ایام محرم به مجلسی روضه دعوت می‌شوند و آنجا از ماجرای عاشورا و آنچه بر سر امام حسین(ع) و خانواده‌اش رفت، مطلع می‌شوند و بعد هم شروع به مطالعه می‌کنند و کتاب‌های مختلف می‌خوانند و یک سال بعد در همان محرم، شیعه می‌شوند و همیشه به این شیعه بودن افتخار می‌کنند.

تعریف کردند از اولین‌باری که به کربلا رفتند و حرم امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) را دیدند و چقدر آنجا را دوست داشتند و دو بار هم در اربعین، به پیاده‌روی رفته بودند. آن سه نفر خود را شیعه علی می‌دانستند و می‌گفتند حاضرند برای پسرش حسین(ع) همه کار انجام دهند.»

خاطره حاج آقای محمدی که تمام می‌شود، انگار دوباره به همان دوران برگشته است، نفسی می‌کشد و می‌گوید: «یک خاطره دیگر دارم، شاید برایتان جذاب باشد. یک بار داشتیم در یکی از خیابان‌های مکه راه می‌رفتیم و با دوستانی که همراه‌مان بودند به یاد حج نیمه‌تمام سیدالشهدا (ع) افتادیم و با هم صحبت می‌کردیم. یکی از دوستانی که همراه‌مان بود، عراقی بود و برای همین گاهی با هم عربی هم صحبت می‌کردیم. کنار یک مغازه نشستیم تا کمی خستگی راه را از تن بیرون کنیم. بین حرف زدن‌هایمان دیدیم یک نفر، با چوبی که در دست دارد از بالای سرمان چوب را می‌چرخاند و به زبان عربی فحاشی می‌کند. دوست عراقی‌مان جلو رفت تا آن مرد را آرام کند و با او صحبت کند اما آرام نمی‌شد و پشت‌سر هم می‌خواست که از آنجا بلند شویم. بلند شدیم اما او کوتاه نمی‌آمد و همین‌طور پشت سرمان فحش می‌داد.

دوست عراقی با او صحبت می‌کرد و بالاخره او کوتاه آمد و می‌گفت شماها از زمان حسین(ع) با ما بد شدید. همیشه در محرم به یاد قیام او و اتفاقی که برای او و خاندانش افتاد، فحش نثار ما می‌کنید. با زبانی آرام شروع به صحبت با او کردم و گفتم ما با کسی دشمنی نداریم برادر. فقط داشتیم با دوستان در مورد حجی که ایشان نیمه‌تمام گذاشت صحبت می‌کردیم.

دوباره صدایش بالا رفت و با همان زبان تند و تیز گفت، فرقی نمی‌کند شماها هر چیزی را پیدا می‌کنید که یاد کربلا بیفتید. دیدم صحبت با او فایده‌ای ندارد و به دوستان اشاره کردم که برویم تا به کعبه برسیم. همین‌طور دنبال‌مان می‌آمد و بلندبلند صحبت می‌کرد. یک نکته‌ای که وجود دارد این است که روحانی‌های ایرانی در مکه مشخص هستند برای همین مردم آنجا و مخصوصا وهابی‌ها بسیار به این مساله حساسند و هرجا که روحانی‌های ایرانی را ببینند سعی می‌کنند چیزی بگویند و مردم را به آنها حساس کنند.

بارها شده بود سفرهایی به حج داشتم که با پلیس مواجه می‌شدیم، خیلی سخت می‌توانی خودت را از دست پلیس یا همان شرطه‌های عربستان رها کنی.» از مواجهه با وهابی‌ها می‌پرسم و می‌گوید: «ببینید باید خیلی مراقب بود. نکته‌ای که قبل از حج به ما می‌گویند سعی کنید وحدت را همیشه در اولویت قرار دهید. اما خب آنها به اسم علی(ع) و امام حسین(ع) بسیار حساسند. مثلا ما در مدینه و در حرم پیغمبر(ص) یک شب کمی روضه خواندیم، آن هم روضه‌ای کوتاه و به یاد سیدالشهدا(ع) افتادیم و نقل‌قولی که از پیامبر(ص) به حضرت زهرا(س) می‌شود در مورد شهادت امام حسین(ع). کمی با دوستان گریه کردیم. چند نفری که نزدیک ما بودند و مشخص بود که عربستانی هستند، نزدیک شدند و پرسیدند برای چه گریه می‌کنیم. من همان نقل‌قول را برایشان به عربی ترجمه کردم. چند سوالی پرسیدند که این مساله را از کجا شنیدم و سندهای این مساله را برایشان عنوان کردم.

یکی از آنها معتقد بود که اینها دروغ است و نباید گفت. متوجه شدم سنی هستند. اما به گفته یکی از آنها برای نوه‌های پیامبر(ص) احترام قائلند. آن شب بسیار با آنها صحبت کردم و معتقد بودند که باید از منابع درست به ماجرای کربلا نگاه کرد. خیلی از افراد هستند که به اشتباه از خودشان یک‌سری مطالب را بیان می‌کنند در حالی که اصلا این ماجراها بر پایه درست و صحیح نقل نمی‌شود. یادم می‌آید از آنها در مورد مظلومیت و بحق بودن سیدالشهدا(ع) پرسیدم و تقریبا ضمنی با این بحق بودن موافق بودند و می‌گفتند کاش می‌شد که در این موارد همیشه صحبت کنیم. چون یک دلیل اینکه هم‌مسلک‌های ما با این موضوع مشکل دارند این است که هیچ وقت درست در این مورد گفت‌وگو نکرده‌ایم. ما همه‌مان می‌دانیم که در سال 61 هجری قمری، اتفاق بدی برای نوه پیامبر(ص) افتاد. مساله‌ای که هنوز سال‌ها باقی مانده است. باید در مورد این موضوع گفت‌وگوها شود و یکی از آنها در مورد پدربزرگش صحبت کرد که همیشه از بحق بودن حسین(ع) می‌گفته و حتی در محرم برای او مراسم عزا برپا می‌کرده درحالی که همیشه به خاطر برپا کردن این مراسم عزا، مورد تمسخر اهالی محل زندگی‌اش قرار می‌گرفته است اما برایش مهم نبوده و از حسین(ع) صحبت کردن و عزا برای مظلومیتش گرفتن برایش مساله مهمی بوده است.» صحبتم با حاج‌آقای احمدی طولانی شد و از او تشکر کردم به خاطر خاطراتی که تعریف کرد و خواستم تا حتما کتابش را منتشر کند، چون خاطراتی است که می‌تواند به خیلی‌ها برای نگاهی که مردم دنیا به مفهوم عاشورا دارند، کمک کند.

روایتی از زن و مرد آلمانی که به عشق حسین(ع) شیعه شدند

محمد میرزایی، روحانی دیگری است که برای این موضوع با او گفت‌وگو کردم. خاطرات او کمی متفاوت است. سفرهای زیادی برای تبلیغات داشته است؛ از کشورهای همسایه تا اروپا و آفریقا را گشته تا برای مردم از اسلام صحبت کند. می‌گوید: «یکی از مسائلی که همیشه در تبلیغاتم به آن تکیه می‌کردم و از آن صحبت می‌کردم، بحث امام حسین(ع) بود دست خودم نبود. گفتن از حسین(ع) برایم به یک عادت همیشگی تبدیل شده است. نمی‌توانم آن را از خودم جدا کنم. برای همین در همه سفرهای تبلیغی‌ام از حسین(ع) می‌گویم.»

از سفرهایی که به حج برای تبلیغات داشته است، می‌پرسم و می‌گوید: «جنس سفری که برای تبلیغ به حج می‌رویم با سفرهای دیگر متفاوت است. شما در سفر حج با مسلمانانی روبه‌رو هستید که تقریبا پایه اسلام را می‌دانند و آگاهی هرچند کم نسبت به مسائل مختلف دارند.

یادم می‌آید در یکی از همین سفرها با پیرمردی یمنی مواجه شدم. پیرمردی شیعه که وضع مالی خوبی هم نداشت اما از اطرافیان شنیدم که برای 10 روز محرم، خانه‌اش را حسینیه می‌کند و بعد هم شامی به عزاداران می‌دهد. برایم جالب شد که حتما با او صحبت کنم وقتی که او را دیدم و چند ساعتی با هم گپ زدیم، متوجه شدم که چقدر انسان کاملی است و چقدر کتابخوان و داناست. می‌گفت من هر کاری برای پسر رسول خدا(ص) انجام دهم کم است. درست است که هر سال خانه‌ام را برای عزای حسین(ع) سیاه‌پوش می‌کنم و مراسم می‌گیرم اما باز هم کم است. بعد هم از دوستی که در همین سفر حج با او آشنا شده بود و اهل بحرین بود گفت و اینکه شیعیان در بحرین بسیار محرومند و شاید همان تنگناهایی که اباعبدالله(ع) در آن زمان داشتند الان مردم بحرین می‌کشند و باز هم برای حسین(ع) عزاداری می‌کنند.

یک خاطره جالب هم دارم از یک زوج آلمانی که مسلمان شده بودند و در همان سال اول مسلمانی به حج آمده بودند تا این فریضه را به جا بیاورند. دوست مشترکی داشتیم و این دو نفر را به بنده معرفی کردند و خیلی در آن زمان با هم صحبت کردیم. مسلمان شده بودند اما سنی بودند. کادویی به آنها دادم و چند کتاب درباره مساله عاشورا و شیعه و چند موضوع دیگر. شماره‌ای ردوبدل کردیم و بعد از آن سفر حج هم بسیار با هم صحبت می‌کردیم، چند ماهی گذشت و در محرم سال بعد آنها گفتند که می‌خواهند به سفر پیاده‌روی اربعین بیایند تا جواب چند سوال را پیدا کنند. من هم که به دنبال این بودم که بدانم چه سوال‌هایی دارند، قبول کردم و این سفر را با هم رفتیم و برایشان بسیار جذاب بود که چطور بعد از این همه سال از واقعه عاشورا همچنان مردم پیاده به سمت حرم امام‌شان می‌روند و دقیقا بعد از آن سفر بود که شیعه شدند و هنوز هم با آنها ارتباط دارم و چند باری هم به ایران آمده‌اند.»

از سختی‌های گفتن از حسین(ع) در سفر حج می‌پرسم و می‌گوید: «ببینید اکثر مسلمانانی که به سفر حج می‌آیند، سنی هستند برای همین قبل از شروع تبلیغات در این مراسم معنوی سفارش‌های زیادی به ما می‌شود که حواس‌مان باشد که وحدت مساله اصلی است و نباید آن را فراموش کنیم. اما همیشه این مساله حج و تبلیغاتش من را یاد آن حدیث امام‌رضا(ع) می‌اندازد که می‌گویند: «از دیگر آثار حج این است که حج‌گزاران فقه و علم دین را بیاموزند و آثار ائمه(ع) را منتشر کنند و اخبار آن را برای دیگران بازگو کنند. همان‌گونه که خداوند فرموده است: «چرا از هر فرقه و گروهی، جمعی سفر نمی‌کنند تا فقه و دانش دین را فرا گیرند و هنگام بازگشت، مردم‌شان را ارشاد کنند و بیم دهند شاید آنها متنبّه شده و پروا گیرند... .»» این حدیث می‌گوید که باید از فرقه‌های مختلف با هم صحبت کنیم تا به یک درک مشترک از دین‌مان برسیم. مساله‌ای که شاید سال‌هاست فراموش کردیم. برای همین در سفرهایی که به حج داشتم با آدم‌های مختلف از فرقه‌های گوناگون صحبت کردم. نگاه‌شان را دیدم و در کنارش از حضرت محمد(ص) گفتم و از فرزندانش و از فاطمه(س) و علی(ع) گفتم و بسیار یاد امام حسین‌(ع) بودم. مخصوصا شب‌های جمعه که شب زیارتی ایشان است. سعی می‌کردم دوستان شیعه از کشورهای مختلف را دور هم جمع کنم در مورد فلسفه عاشورا با هم صحبت کنیم.

یادم می‌آید پسر جوانی از پاکستان به حج آمده بود. مطالعه زیاد داشت و یکی از همان شب‌هایی که مباحثه داشتیم به جمع ما پیوست و پشت سر هم سوال می‌کرد. مثلا یکی از سوال‌هایش این بود که امام حسین(ع) می‌دانستند که شهید می‌شوند برای همین نباید به این سفر می‌رفتند یا حداقل خانواده‌شان را با خودشان نمی‌بردند. و سوال‌های زیادی که همین‌طور ادامه پیدا می‌کرد و سعی می‌کردم برای همه سوال‌هایش جوابی منطقی پیدا کنم و تقریبا هم توانستم جواب بدهم به همه شبهه‌هایی که در مورد کربلا داشت. روز آخری که می‌خواستیم برگردیم، می‌گفت کاش از امثال شما در پاکستان داشتیم و همیشه این مباحث را ادامه می‌دادیم.»

خاطره‌هایش تمامی ندارد و از شبی می‌گوید که در بلندی غار حرا با یک پدر و پسر از کشور سومالی آشنا شد و پدر به عشق عباس(ع) اسم پسرش را عباس گذاشته بود و می‌گفت همیشه با احترام با پسرم برخورد می‌کنم چون اسم عباس حرمت دارد و بردن اسمش هم باید با احترام باشد. می‌گفت: «پسرش در مراسمی که در ایام محرم در شهرشان برگزار می‌کنند وظیفه سقایی دارد. می‌گفت آرزویش رفتن به کربلا است و عباسش قول داده که او را ببرد، از این مدل آدم‌ها هم زیاد در حج دیده می‌شود. کسانی که دل‌شان به عشق حسین(ع) گره خورده و معنای زیست با حسین(ع) در زندگی‌شان جاری شده است.»

*روزنامه فرهیختگان

۱۳۹۹/۶/۱۰

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...