برای این مطلب باید دو مقدمه واضح و مهم را پذیرفت؛ اول اینکه جامعه تنها یک سلول بنیادین طبیعی و سالم دارد و بس؛ آن هم خانواده است و لاغیر. دوم آنکه نمیتوان از ترکیب اجزای ناسالم، توقع پیدایش مجموعهای سالم و بالنده داشت. خانواده به عنوان یک نهاد و رکن مهم هر جامعه، در سایر نهادهای اجتماعی و در وضعیت کلی جامعه اثر و تأثیر دارد. این سلول اگر نتواند کارکردهای اساسی خودش را در جامعه به خوبی ایفا نماید، جامعه را دچار مشکلات عدیده مینماید، بنابراین جامعه در صورتی سالم خواهد بود که از خانواده سالم برخوردار باشد. متعاقباً میتوان مدعی شد رشد یا سقوط جامعه تابعی است از رشد یا سقوط خانواده، اما با تأسف باید نوشت که به تصریح رهبر عظیمالشأن انقلاب در بیانیه مهم گام دوم انقلاب، «تلاش غرب در ترویج سبک زندگی غربی در ایران، زیانهای بی جبران اخلاقی و اقتصادی و دینی و سیاسی به کشور و ملت ما زدهاست»؛ این نوشتار، این تأثیر را در حوزه خانواده بررسی مختصری مینماید.
پیش از انقلاب صنعتی، خانواده غربی، نهتنها تعداد زیادی فرزند، بلکه افراد دیگری از جمله خویشاوندان درجه دوم را نیز در بر میگرفت (Extended Family)؛ اما انقلاب صنعتی، نهتنها خانواده را محدود کرد (Nuclear Family)، بلکه رابطه خویشاوندی را نیز از بین برد و هنجارهای مربوط به آن را تضعیف کرد. تا جایی که اکنون پیوند قلبی پدر و مادر با فرزندان بسیار ضعیف است و زن و شوهر، بسانِ دو شریک تجاری در یک اتاق با هم به زندگی میپردازند. معمولاً زمانی که فرزندان به سن قانونی میرسند، از منزل اخراج میشوند و اگر در خانه بمانند معمولاً باید مخارج خود را بپردازند. مشخص است که به طور ویژه دختران در چنین خانوادههایی چه آسیبهایی خواهند دید.
جریانهای ضد خانواده در غرب به رهبری مارکس و انگلس در قرن ۱۹ شروع شد و اوج این جریانها در قرن بعدی بود که بیان میشد افراد اصلاً در ملک دولت هستند و نه خانواده؛ دولت در مقابل خانواده قرار دارد، بنابراین خانواده موضوعیت نداشته و همه باید تحت پوشش دولت قرار بگیرند. ازدواج با جایگزینهایی از بین میرود یا کمرنگ میشود؛ مانند رواج بیش از حد همخانگی یا زندگی مشترک بدون ازدواج که مثلاً در کشورهایی مانند سوئد و آلمان کاملاً مرسوم است. به موازات آن آزادی بیسابقه در غرب ترویج میشود، از جمله: ایدئولوژی استقلال و عدم تعهد، روابط آزادانه جنسی، گسترش سکونت در منازل انفرادی، افزایش میزان طلاق و نیز خانواده ناقص یا تکسرپرست.
به اعتقاد برخی پژوهشگران در غرب شاهد انتقال از خانوادههای کودک کانونی به بزرگسال کانونی هستیم؛ یعنی در غرب تعداد زوجهایی که مایل به داشتن بچه نیستند، رو به افزایش است و آنها شیوه زندگی بدون بچه را برای خود انتخاب میکنند. در این کشورها، سازمانهایی وجود دارد که زندگی بدون بچه را در افراد تشویق میکنند، از حقوق افراد بدون بچه دفاع و با تبلیغات زاد و ولد مبارزه میکنند. همچنین در این بین القای مهمتر بودن کار بیرون از خانه نسبت به کار داخل خانه انجام میشود و این امر حیات انسانی خانواده را تحت تأثیر حیات مادی و اقتصادی محیط کار قرار میدهد. عامل دیگر مهدهای کودک است. مهد کودک حقی همگانی برای زنان است. بدینسان اولویتهای اجتماعی دوباره سازماندهی میشود و زنان از قید مسئولیت مادی آزاد میگردند. در این مکتب، مهد کودک به طور رایگان در اختیار همگان قرار میگیرد، بنابراین دیگر نیازی به وجود خانواده طبیعی احساس نخواهد شد و زنان وارد رقابت با مردان میشوند.
اجمالاً برخی از معضلات فوق منتج گردیده به معضلاتی مانند پوسیدگی و از هم پاشیدگی خانوادهها، بیعاطفگی و مفاسد اخلاقی در درون دنیای به ظاهر زیبای غرب. همچنین زنا با محارم، خیانت همسران، فرزندان نامشروع، طلاقهای فزاینده، سوءاستفادههای جنسی از کودکان، افزایش آمار مجردها و دهها معضل اجتماعی دیگر که حاصل استبداد رأی غربیها و اتکای بیش از حد آنها به عقل خویش است، به جای پیروی عاقلانه از مسائل دینی. به عنوان نمونه، امریکا بالاترین نرخ فرزندان تکوالدینی را دارد!
باید کوشید تا قدر این نهاد مقدس اجتماعی را دانست و نگذاشت این سلول سالم و تشکیلدهنده جامعه مترقی، خود به یک سلول سرطانی بدل گردد و رفتهرفته این تومور بدخیم، جامعه را ازپای درآورد.
خانواده، سلول سالم یا سلول سرطانی؟
محمدرضا ابراهیمی
۱۳۹۹/۱۱/۱۱