به گزارش نما ، «فرید» ترک تحصیل کرده بود و نه تنها به دنبال شغل مناسبی نمیگشت بلکه همواره به دلیل مزاحمتهای خیابانی برای دختران و درگیری و نزاع دردسرهایی را برای پدر و مادرش ایجاد میکرد. زمانی که آنها در منزل ما مهمان بودند، از مادرش خواست تا مبلغ ۳۰ میلیون تومان برای خرید یک قلاده سگ به او بپردازد اما ناپدری فرید که این حیوان را نجس میداند، به شدت مخالفت کرد.
در همین اثنا یک روز بعدازظهر خواهرشوهرم به منظور زیارت و گردش قصد خروج از منزل را داشت که همسرم به او پیشنهاد کرد برای پیشگیری از سرقت احتمالی یا وقوع حادثهای ناگوار، طلاهایش را از دست و گردنش خارج کند و در خانه بگذارد. مهشید هم پذیرفت و طلاهایش را درون چمدان مسافرتیاش گذاشت.
چند ساعت بعد و در حالی که هنوز مهشید به منزل بازنگشته بود، مادرم با علامت و اشاره به من فهماند که فرید طلاهای مادرش را از درون چمدان برداشت. من هم نه تنها عکس العملی نشان ندادم بلکه به مادرم نیز فهماندم که چیزی در این باره نگوید چرا که معتقد بودم این موضوعی خانوادگی است و ما نباید در آن دخالت کنیم.
خلاصه عصر روز بعد خواهرشوهرم و پسرش از ما خداحافظی کردند و به طرف راه آهن به راه افتادند چرا که بلیت بازگشت به تهران را از قبل تهیه کرده بودند اما هنوز یک ساعت از این ماجرا نگذشته بود که مهشید اشک ریزان با من تماس گرفت و در حالی که بیان میکرد طلاهایش درون چمدان نیست، تهمت دزدی به همسرم زد.
او معتقد بود برادرش با نقشه قبلی از او خواسته بود تا طلاهایش را در خانه بگذارد! من باز هم ماجرای فرید را بازگو نکردم و از آنها خواستم تا به منزل ما بازگردند. در همین اثنا موضوع سرقت طلاها را برای همسرم بیان کردم، او هم به محض این که خواهر و خواهرزادهاش به خانه آمدند، از فرید خواست تا طلاها را بازگرداند اما با کتمان فرید، ماجرا به گونهای دیگر رقم خوردبه طوری که مهشید ادعا میکرد به پسرش تهمت میزنیم.
بالاخره آنها روز بعد عازم تهران شدند و آبروی ما را در حالی نزد عروس و دامادهایمان بردند که سالها آبرومندانه و شرافتمندانه زندگی کردهایم. با وجود این، ماجرا پایان نیافت و اکنون خواهرشوهرم مدعی است باید بخشی از سند منزلمان را به نام او ثبت کنیم تا خسارت هایش جبران شود، در غیر این صورت از من و همسرم به اتهام سرقت طلا شکایت کند.
حالا مانده ام که... شایان ذکر است، به دستور سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری ) بررسی کارشناسی این پرونده به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
خراسان
زن ۶۰ ساله در حالی که خود را مقابل یک رسوایی ناجوانمردانه میدید، با ابراز نگرانی از یک حادثه تاسف بار به مشاور به مددکار اجتماعی کلانتری گفت: از حدود هشت سال قبل همسرم به عنوان سرایدار یکی از مراکز تجاری مشغول کار شد و من و فرزندانم در اتاق سرایداری ساکن شدیم تا این که فرزندانم ازدواج کردند و آبرومندانه به دنبال سرنوشت خودشان رفتند اما چهار سال قبل مادرم دچار سکته مغزی شد و قدرت تکلم خودش را از دست داد، به همین دلیل با پیشنهاد همسرم، او را نزد خودمان آوردیم تا بتوانم بهتر از او مراقبت کنم.
خلاصه با همه سختیها و مشکلات روزهای آرام و شیرینی را سپری میکردیم تا این که در تعطیلات عید خواهرشوهرم که در تهران ساکن است به همراه پسر ۱۷سالهاش به خانه ما آمدند و مهمان ما شدند. خواهرشوهرم از همسر قبلی خود طلاق گرفته و در حالی با مردی ثروتمند ازدواج کرده بود که پسرش رابطه خوبی با ناپدریاش نداشت و مدام با رفتارها و خواستههای نامتعارفش موجب بروز اختلاف و درگیریهای شدید لفظی میشد.