محمد مهدی اسلامی -به گزارش نما ، حزب مردم در بیست و ششم اردیبهشت ماه ۱۳۳۶ با رهبری اسدالله علم شروع به کار کرد و در هنگام انحلال این حزب که علم، وزیر دربار بود، اقلیت مجلس را برعهده داشت و در حد بسیار حساب شدهای به نخستوزیر وقت که امیرعباس هویدا بود، انتقاد میکرد. هویدا 10 سال بود که دولت را بر عهده داشت و سایهاش نیز بر «حزب ایران نوین»، رقیب حزب علم بود که در سال ۱۳۴۲ همراه با حسنعلی منصور آن را تأسیس کرده بودند.
پیش از این تصمیم عجیب برای انحلال همه احزاب و تشکیل یک حزب واحد، شاه هرگونه انتقاد و مخالفت حزب نزدیکترین کارگزارش، علم را، که اساساً زرگری و صوری بود، انتقاد از شخص خود و برنامههایش ارزیابی میکرد و بدین ترتیب دستاندرکاران حزب اقلیت دیگر نمیدانستند پیرامون مسائل مختلف در مجلس و بیرون از مجلس چه موضعی اتخاذ کنند که شاه را رنجیدهخاطر نکند. در واقع فلسفه وجودیشان حتی برای خودشان غیرقابل تشخیص شده بود. نه جسارت داشتند به طور جدی دولت هویدا و حزب اکثریت ایران نوین را مورد نقد قرار دهند- که خود را منتسب به شاه میکردند- نه اینکه تأیید سیاستهای جاری کشور برای آنان معنا و مفهومی پیدا میکرد که حزب اکثریت و دولت هویدا مجری آن بود. هلاکو رامبد رهبر فراکسیون حزب مردم در مجلس وقت، وضعیت بحرانی حاکم بر بازی حزبی آن روزگار را چنین شرح داده است: « یک بار نمایندگان حزب مردم تصمیم گرفتند در مورد بودجه دولت بهعنوان مخالف صحبت نکنند زیرا معتقد بودند که تذکرشان اثری ندارد. مقامات دولتی از چند تن از وکلای مجلس خواستند بهعنوان مخالف صحبت کنند که دولت بتواند بهعنوان پاسخ به آنها مطالبی را درباره بودجه صحبت کنند... بعد اطلاع یافتیم که اعلیحضرت خبر دادهاند که متن نطق [حزب مردم] را یک سفارت خارجی تهیه کرده است.
من به دیدن نصیری رفتم و گفتم نطق در داخل حزب مردم تهیه شده که نصیری به تندی گفت اطلاع شما صحیح نیست. اعلیحضرت خبر موثق دارند که این نطق توسط خارجیها تهیه شده است، حالا شما اطلاعاتتان از اعلیحضرت بیشتر است؟» (شاهدی، مظفر (۱۳۸۷). سه حزب. تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. ص ۳۰۸)
شاه از این امر مطلع بود و وقتی انتقادات به انحلال احزاب و تشکیل حزب واحد به دولت امریکا رسید؛ به اسدالله علم گفت: «به سفیر امریکا بگو که چرا این قدر ساده هستید؟ شنیدهام برو بچههای سفارت شما همه جا میگویند در ایران دموکراسی مُرد. چطور تا حالا که همین بچهها و روزنامههای شما میگفتند دو حزب موجود یکی حزب «بله بله قربان» و دیگری حزب «البته قربان» است، دموکراسی زنده بود و حالا دموکراسی مُرد؟» (عالیخانی، علینقی (۱۳۹۶). یادداشتهای علم. تهران: مازیار. ج۴. ص۳۵۲)
تغییر دبیرکل توسط پرویز ثابتی
عجیبترین بخش تأسیس حزب رستاخیز، چگونگی مواجهه شاه با روزهای پایانی حزب مردم است. از زمانی که اسدالله علم در سال ۱۳۳۹ از دبیرکلی حزب مردم کناره گرفت و سکان آن را به یحیی عدل سپرد تا زمان انحلال این حزب، سایه اسدالله علم بهعنوان پدر این حزب بر آن باقی ماند؛ اما در دوره دبیرکلی ناصر عامری که از ششم تیر ۱۳۵۲ آغاز شده بود، حساسیت شاه به اقدامات این حزب افزایش یافت. چه آنکه عامری گهگاه با تمجید از شاه، انتقاداتی را به دولت هویدا روانه میکرد و شاه آن را متوجه خود میدانست.
در این مقطع بود که روزنامه «ندای ایران نوین» که ارگان حزب هویدا بود، اجازه یافت در مقالهای عامری را به ارتباط با بیگانگان متهم سازد. در حالی که کنگره چهارم حزب مردم به تازگی دبیرکلی عامری را برای چهارسال تمدید کرده بود، به ناگاه قائم مقام وی توسط پرویز ثابتی احضار شد. مصطفی الموتی بعدها به نقل از وی نوشت: «یک روز پرویز ثابتی از ساواک به من تلفن کرد و گفت کار لازمی دارم و سپس اتومبیلی فرستاد که مرا به منزل او ببرند تا مذاکراتی صورت گیرد. در خانه او در نیاوران به طور مفصل صحبت کردیم و خیلی صریح و روشن گفت باید همین چند روزه در حزب مردم اقداماتی صورت گیرد که ناصر عامری از دبیرکلی حزب مردم برکنار و حتی از حزب مردم اخراج گردد. با تعجب و حیرت فراوان گفتم، این کار با این سرعت امکانپذیر نیست زیرا طبق اساسنامه حزب، انتخاب و برکناری دبیرکل با کنگره است که چند روز قبل او را تأیید کرده و باید مجدداً کنگره تشکیل گردد و دبیرکل سابق استعفا بدهد و با کنگره او را برکنار ساخته و شخص دیگری را انتخاب کند. پرویز ثابتی گفت این تصمیم قطعی است [...] شما شورای مرکزی را دعوت کنید. در آن جلسه عدهای ناصر عامری را مورد حمله قرار خواهند داد و برنامه مورد نظر اجرا خواهد شد. [...] نیم ساعت قبل از تشکیل جلسه شورای مرکزی همراه با فضائلی از ناصر عامری دیداری کردیم و گفتیم خلاصه ساواک برنامهای برای برکناری و اخراج شما از حزب مردم دارد. عامری گفت من که داوطلب این کار نبودهام و حالا هم علاقهای ندارم که به این کار ادامه دهم. من همین الان استعفا میدهم. گفتم بهتر است که جلسه تشکیل گردد تا تشریفات انجام شود. وقتی جلسه شورای مرکزی تشکیل گردید چند تن از اعضای شورای مرکزی به شدت ناصر عامری را مورد حمله قرار دادند. با اینکه عامری استعفا کرده بود، اما بعضیها چنان او را مورد حمله قرار میدادند که از تعجب دهانش باز مانده بود. حتی وقتی عامری خواست از اتاق شورای مرکزی خارج گردد، فرهادپور با فریاد میگفت ناصر عامری که مسئول شکستهای حزب مردم است باید پس از برکناری در دادگاه حزبی محاکمه و از حزب اخراج گردد که مطلب به همین صورت در روزنامهها نوشته شد. با این طرز که ناصر عامری از دبیرکلی حزب مردم برکنار گردید و علت اصلی این اقدام هم دقیقاً معلوم نشد.»
حذف به کمک گاو
بدین ترتیب کمیته مرکزی حزب مردم در بعدازظهر روز ششم دی ۱۳۵۳ در یک نشست اضطراری و بدون مقدمه، عامری را به اتهام تکروی و بیلیاقتی از دبیرکلی حزب مردم برکنار کرد و ۲۱ دی ماه فضائلی دبیرکل جدید شد. در حالی که دیگر از عامری خبری در میان نبود، مطبوعات خبر دادند که او بعدازظهر روز پنجشنبه دهم بهمن ۱۳۵۳ بر اثر تصادف اتومبیلش با یک رأس گاو در حدود بیست کیلومتری بندر پهلوی (انزلی کنونی) مجروح و چند ساعت بعد هم کشته شده است و بدین ترتیب فقط حدود سی و سه روز پس از کنارهگیری اجباری از دبیرکلی حزب مردم زنده ماند. حدود یک ماه پس از تصادف عامری با گاو، حزب اسدالله علم منحل شد و فرمان تأسیس حزب واحد صادر شد. اعضای حزب مردم از این خبر مسرور شدند، زیرا مدتی طولانی، بیآنکه امیدی به کسب قدرت برود، نقش اقلیت را بازی کردن و از شاه عتاب شنیدن به پایان رسیده بود. روز دوشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۵۳ روزنامه مردم با ابراز خرسندی خبر انحلال احزاب پیشین و از جمله حزب مردم را اعلام کرد. محمد فضائلی را خوشحالترین عضو حزب معرفی کردند که فقط حدود پنجاه روز دبیرکل بود و توانست بدون آنکه مورد خشم و غضب شاه واقع شود، سر و ته دبیرکلی را هم بیاورد و تدبیر امورش به گاو محول نشد.
در یادداشتهای علم هم شادمانی از این تصمیم ذیل تاریخ ۱۱ اسفند هویدا است. او نوشته است: «شاهنشاه frustration (دلسردى) یک عده جوان بدبخت را که به فرمایش خودشان به قتلگاه سیاسى بهعنوان حزب مخالف (حزب مردم) مىفرستادند از بین بردند. [...] بیچاره ناصر عامرى دبیرکل سابق حزب مردم که یک ماه قبل در اکسیدان (تصادف) اتومبیل کشته شد، آنقدر عاجز شده بود که دائماً التماس مى کرد: یا بکش، یا چینه ده، یا از قفس آزاد کن!...»
فراموشی شعارها
«مأموریت برای وطنم» نخستین کتابی که به نام شاه منتشر شد، نظام تک حزبی را مورد تاخت و تاز قرار داده بود. در آن کتاب محمدرضا پهلوی مدعی بود پادشاهی است که همواره مشوق تأسیس و فعالیت احزاب بوده و هرگز به جایگاه دیکتاتورها، تنزل مقام نخواهد یافت تا نظام تک حزبی را در کشور برقرار ساخته و مانند دیکتاتورها تنها از یک حزب دستنشانده خود پشتیبانی کند. شاه این عقیده خود را درباره لزوم حمایت و پشتیبانی از نظام دو حزبی حاکم بر کشور در سراسر دهه ۱۳۴۰، بارها تکرار کرد و هرازچند گاه به دست اندرکاران فعالیت حزبی و نیز نمایندگان مجلس شورای ملی دستور داد قاعده بازی سیاسی را مراعات کرده و در حفظ نظام دو حزبی حاکم بر کشور بکوشند. با آنکه احزاب موجود از نظر مردم یکسان بودند، اما شاه این برداشت را رد میکرد و بهعنوان نمونه در ۱۵ آبان ۱۳۵۱ نیز تصریح کرده بود از لحاظ سیاسی مملکت یک حزبی نیست یعنی دیکتاتوری یک حزبی نیست و نخواهد بود.
آنچنان که از آثار برجا مانده فهمیده میشود، اکثریت رجال و دولتمردان آن روزگار تا اعلام تأسیس حزب رستاخیز از این تصمیم شاه اطلاعی نداشتند و حتی در برخی منابع تصریح شده اقدام شاه حیرت همگان را برانگیخت. ماروین زونیس، نویسنده کتاب «شکست شاهانه» معتقد است که محمدرضا پهلوی یک سال قبل از آنکه بیماری سرطانش شناخته شود، در زمستان ۱۳۵۰ با برخی از بلندپایگان دربار و دولتش درباره راهها و امکان تأسیس «حزب رستاخیز» به گفتوگو پرداخته بود. اما شاید بتوان گفت سفر اواسط سال ۱۳۵۳ او به مصر و القائات انور سادات، او را به دست کشیدن از ژست تکثر احزاب هدایت کرد؛ اتفاقی که شاید بتوان آن را به سفر پدرش به ترکیه و تقلید مسیر توسعه از یک کشور توسعهنیافته تشبیه کرد.
حزب که هدف خود را افزایش کمیت اعضا قرار داده بود در سال ۱۳۵۴، ۲میلیون و چهارصد هزار نفر و در سال ۱۳۵۵، ۵میلیون و چهارصد هزار نفر را به عضویت کانونهای گوناگون خود پذیرفته بود. با این حال افرادی که عضو حزب بودند، بروز و ظهور حزبی نداشتند.
همه چیز از سوی شاه
دبیرکل حزب که با نظر محمدرضا پهلوی انتخاب میشد، چند بار عوض شد. امیرعباس هویدا از آغاز تأسیس حزب تا کنگره دوم در ۵ و ۶ آبان ۱۳۵۵، جمشید آموزگار از همین تاریخ تا ۱۷ مرداد ۱۳۵۶، محمد معتضد باهری تا دی ۱۳۵۶ و مجدد جمشید آموزگار از این تاریخ تا ۶ شهریور ۱۳۵۷ دبیرکل حزب بودند و جواد سعید، آخرین دبیرکل، زمانی به این سمت رسید که انقلاب مردم اوج گرفته بود و حزب جز انحلال راه دیگری پیش روی خود نداشت.
جای خالی رقابت سیاسی را سعی داشتند با تشکیل دو جناح در داخل حزب پر کنند. جناح پیشرو بهرهبری جمشید آموزگار و جناح سازنده بهرهبری هوشنگ انصاری قرار بود نمایندگان دو طرز فکر مختلف اما وفادار به شاه باشند اما رهبران جناحها را هم خود محمدرضا پهلوی تعیین کرد. بعدها جناح لیبرال نیز در خرداد ۱۳۵۷، به رهبری هوشنگ نهاوندی پدید آمد که به گفته نهاوندی به پیشنهاد خود محمدرضا شاه تشکیل شده بود. محمدرضا پهلوی بعدها اذعان کرد که این تصمیم او، از جمله اشتباهاتش بوده است و عملکرد آن باعث تشدید نارضایتیها گشته؛ سرانجام اندکی قبل از آنکه تیتر «شاه رفت» بر تارک روزنامهها بدرخشد، ۹ مهر، تنها ۴ روز پس از انتخاب دبیرکل جدید خبر انحلال این حزب در مطبوعات با استقبال مردم مواجه شد و ۱۰ مهر، روزنامه اطلاعات نوشت: «انحلال حزب رستاخیز با استعفای دبیرکل تکمیل شد.» هرچند در این اقدام، برخلاف همه مراحل قبل دیگر نامی از شاه برده نشد.
حزبی برای سقوط
جای خالی رقابت سیاسی را سعی داشتند با تشكیل دو جناح در داخل حزب پر كنند. جناح پیشرو بهرهبری جمشید آموزگار و جناح سازنده بهرهبری هوشنگ انصاری قرار بود نمایندگان دو طرز فكر مختلف اما وفادار به شاه باشند اما رهبران جناحها را هم خود محمدرضا پهلوی تعیین كرد.
۱۴۰۳/۲/۱۳