نسخه چاپی

انقلاب از نگاه نظریه پردازان غربی

هر چند نظریه پردازان بسیاری پیرامون انقلاب ومفهوم آن صحبت كرده اند اما در این نوشتار به برخی از این نظریات اشاره می كنیم.

به گزارش نما به نقل از مهر، بحث مربوط به انقلاب از جمله مباحثی است که از دیر باز دانشمندان علوم اجتماعی، علوم سیاسی و مورخین به آن توجه ویژه‏ای را معطوف داشته اند. بحث در خصوص چگونگی وقوع انقلاب‏ها، فرضیه و تئوری‏های مرتیط به آن مبحثی است طولانی و پیچیده اما آنچه که در پهنه علوم انسانی و اجتماعی مطرح گردیده و مورد اجماع واقع شده آن است که کلمه ( انقلاب) باید به دو معنا مورد ارزیابی قرار گیرد. نخست به معنای تحول سریع، شدید و بنیادین که بر اثر طغیان عموم مردم در اوضاع و احوال سیاسی جامعه روی دهد و دیگری به معنی تحول شدید و ریشه‏ای و غیر سیاسی که به کندی و بدون خشونت صورت گیرد مانند انقلاب های علمی، صنعتی، ادبی، فرهنگی و....


براین اساس تکیه عده بسیاری بر این است که اصولا انقلاب در ساختار سیاسی رخ می‏دهد و با تغییر سریع و ناگهانی در ساختار سیاسی یک جامعه به وقوع می‏پیوندد. اما باید توجه داشت که انقلاب با مفاهیمی چون کودتا، شورش و اعتصاب متفاوت است به طوری که اعتصاب مترادف است با هرنوع تعطیلی که به عنوان اعتراض به تجاوز به یکی از حقوق اجتماعی صورت گیرد.

کودتا در معنای عام خود یعنی شورش گروهی از دستگاه حاکمه بر ضد گروه دیگر و تلاششان برای بر کنار کردن آنان از صحنه قدرت.


شورش هم رفتار خشونت آمیزی است که توسط توده ای از مردم یک منطقه علیه حکومتی خاص برای رهایی از سلطه سیاسی آن حکومت شکل می‏گیرد.


هر چند نظریه پردازان بسیاری پیرامون انقلاب ومفهوم آن صحبت کرده اند اما در ادامه به برخی از این نظریات اشاره می کنیم.


ارسطو : او از علل عمومی و اختصاصی در بروز انقلاب‏ها نام می‏برد وبروز انقلاب را معطوف به تلاش برای تغییر در وضع موجود و یا تلاش برای رفع نابرابری خلاصه می کند.


مارکس : وی معتقد است عمده انقلاب‏هایی که به وقوع می‏پیوندد به دلیل تضاد طبقاتی است. اوبه نیروهای تولید و روابط تولیدی معتقد است و می گوید انقلاب‏ها به دلیل مناسبات تولید و احساس بی عدالتی ناشی از آن رخ می‏دهند.


دورکهایم : اومعتقد است زمانی که همبستگی اجتماعی در جامعه‏ای برهم می‏خورد انقلاب اتفاق می‏افتد. به نظر دورکهایم مبنای نظم جامعه عاملی اخلاقی است نه سیاسی و اقتصادی. از منظر وی حرکت اصلی جامعه حرکتی است که از همبستگی طبیعی به سوی همبستگی اندام‏وار و پیچیده حرکت می‏کند و اگر در این بین اخلاق جمعی در جامعه‏ای شکل نگیرد جامعه در هر حال برای انقلاب آماده می‏شود.


جانسون: ازنظر او انقلاب در اصل نتیجه پیدایش ناهماهنگی میان محیط و ارزش‏هاست. به همین جهت او معتقد است جامعه شناسی ثبات باید قبل از جامعه شناسی انقلاب مورد مطالعه قرار گیرد.


کارکرد گرایان: معتقدند با تشدید تقسیم کار در جامعه گسست اجتماعی پدید می‏آید و همین امر باعث بروز کج روی اجتماعی و انقلاب می‏گردد.


رئالیست‏ها: این گروه انقلاب را پدیده‏ای سیاسی می‏دانند و معتقدند انقلاب یعنی دست به دست شدن قدرت. آنها تاریخ را هیچ گاه آبستن حوادث نمی دانند و اعتقادی به تحول خطی تاریخ ندارند و از نظر آنان تحول در ساختار قدرت اتفاق نمی‏افتد بلکه تنها قدرت از گروهی به گروه دیگر منتقل می‏شود.


ماکیاول: ماکیاول اعتقاد دارد بوروکراسی از عوامل پیشرفت است و مهم‏ترین وظیفه حاکمان بر این اساس حفظ قدرت است. او قدرت را لازمه زندگی بشر می‏داند و معتقد است انقلاب‏ها در نتیجه ضعف و بی تدبیری حکام به وقوع می‏پیوندند.



با توجه به نظریاتی که نظریه پردازان پیرامون انقلاب مطرح کرده‏اند و در اینجا به برخی از آنان اشاره شد می‏توان گفت: نظریاتی که ارائه شده است چالش‏های مختلفی را ایجاد می‏کند زیرا چه در بین این نظریات که مطرح گردید و چه نظریات بسیاری دیگر از نظریه پردازان غربی در خصوص انقلاب‏ها تنها بر عنصر بروز خشونت، قدرت‏مداری، دیکتاتوری وبی عدالتی تاکید می‏شود و تنها این عوامل به عنوان علل وقوع انقلاب‏ها مد نظر قرار می‏گیرد این در حالی است که پدیده انقلاب باید از جهات گوناگون مورد ارزیابی قرار گرفته و با توجه به زوایایی چون بعد دینی، بستر اجتماعی، تحولات سیاسی، اشتباهات هیات حاکم، عامل اراده و بسیاری موارد دیگر تبیین گردد.

۱۳۹۱/۱۱/۱۱

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...