اشاره: دوم فروردین ماه یادآور فاجعه حمله رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه و کشتار طلاب است. بدین مناسبت گفتگوی نمانیوز با حبیب الله عسگراولادی یکی از یاران امام که در آن حادثه حضور داشته است، تقدیم می گردد:
* قبل از بررسی حادثه فیضیه بفرمایید آشنایى سیاسى شما با امام(ره) از چه زمانى رقم خورد ؟
مجموعه ما از سال ۱۳۳۳ و ۱۳۳۴ از کارهاى سیاسى مأیوس شده و در کنار بود. وقتى تصویبنامه انجمنهاى ولایتى و ایالتى را شاه ملعون به وسیله علم ملعون که نخستوزیر بود، اعلام کرد حاجآقا روحالله و مراجع دیگر قم تلگراف زده و اعتراض کردند. ما از میان تلگرافهایى که خواندیم، تلگراف حاجآقا روحالله را تلگرافى یافتیم که استحکام داشت و ما را به تدریج امیدوار کرد که سبب شد ما آن را منتشر کنیم و براى توضیح بیشتر به خدمت ایشان برسیم. در یکى از نشستها ایشان فرمودند؛ چون اساس اسلام در معرض خطر است، تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب.بعد از آن جلسه، ما که حدود ۲۶ نفر بودیم، جلسهاى تشکیل دادیم. ما هیأتى داشتیم با عنوان هیأت مؤید. در این جلسه درباره حرفهایى که ایشان مطرح کردند بحث کردیم. پیدا بود کارهایى که تا به حال انجام داده بودیم براى اسلام نبوده است، چون نه در مسیر عظمت اسلام بود و نه در مسیر عزت مسلمین. آن شب دو نفر توسط برادران انتخاب شدند، مرحوم حبیبالله شفیق و بنده که رابط امام(ره) باشیم. خدمت امام(ره) عرض کردیم که ما در جلسه هفتگى خود به این نتیجه رسیدیم که برادران چه مقدار پول مىتوانند بدهند و اینکه چقدر مى توانند فرصت بگذارند. شماره تلفنهاى خود را در اختیارشان قرار دادیم و از این به بعد بود که ارتباط رسمى ما با امام(ره) شروع شد.
* چگونه هیأتهاى اسلامى با هم متحد شدند ؟
ما جلسهاى نگذاشتیم بلکه به طور عادى روزهاى جمعه و گاهى اوقات هم وسط هفته به قم مىرفتیم. این بار خود امام(ره) دعوت کرده بودند که ما به قم برویم که من بودم و مرحوم شفیق و آقاى توکلى بینا و شهید عراقى که به عنوان رابط عمل مىکرد و خدمت امام(ره) مىرفتیم. در این رفتنها و آمدنها، یک روز که مسائلى را خدمتشان عرض کردیم، فرمودند: «در آن اتاق بمانید و نروید.» ما رفتیم و دیدیم عدهاى از برادرها آنجا هستند که ما آنها را مىشناسیم، اما نمىدانیم که جزو مجموعه ما هستند یا نه. امام(ره) تشریف آوردند و فرمودند:
«شما خدایتان یکى است، قرآنتان یکى است، چرا با هم کار نمىکنید از حالا با هم کار کنید.» قبل از این جلسه همانطور که گفتم، ما حداقل ۱۸ و حداکثر ۲۸ گروه بودیم، ولى هنوز نمىتوانستیم نام خود را حزب بگذاریم. مىگفتیم باید مراحل را طى کنیم و لذا اولین نامىکه روى خود گذاشتیم «جبهه مسلمانان آزاده» بود. ما فرمایشات امام(ره) را تکثیر مىکردیم و اعلامیههایى هم مىدادیم.بعد از این جلسه ما به تهران آمدیم و مجدداً جلساتى در همان هسته خودمان(مؤید) و سپس در شوراى مرکزى جبهه مسلمانان آزاده برقرار و مسائل را مطرح کردیم و گفتیم که امام(ره) مجدداً ما را به گروههاى جدیدى معرفى فرمودند و ما باید یک بازسازى جدید بکنیم. با نشستهایى با هم، توانستیم جبهه را به یک ائتلاف بزرگ تبدیل کنیم و سامان بدهیم. از اینجا «هیأتهاى مؤتلفه اسلامى» شکل گرفت. ما به یک شوراى ۱۲ نفره رسیدیم که از هرکدام از این مجموعهها، چهار نفر در این شوراى مرکزى عضویت داشتند.
* از فاجعه فیضیه چه خاطراتى دارید ؟
در روز مدرسه فیضیه که رژیم به گروه مهاجمى دستور داده بود که به طلاب و حتى به علما و مراجع هم حمله و تا جایى که ممکن است فیضیه را تخریب کند، شهید عراقى و یارانش جذب اعلامیهها و تلگرافهاى علما شدند و نخستین بار در صحنه مدرسه فیضیه، آشکار شدند و حدس زدند که قرار است به طلاب حمله شود. در آنجا با وضع غیر قابل پیشبینى روبرو شدیم. تعدادى با لباسهاى مبدل و همه تقریباً متحدالشکل از نظر ظاهر دو صف درست کرده بودند و هر که مىخواست وارد فیضیه شود باید از وسط اینها مىگذشت. اینها کسانى را که مىخواستند وارد شوند را وراندازى مىکردند و بعضى وقتها هم فحش و یا ناسزا مىگفتند و مىزدند. ما از وسط اینها گذشتیم. در راهروى مدرسه فیضیه که قرار گرفتیم بعضى از برادران گفتند اینها اکثرشان مست بودند و حتى بوى مشروبات الکلى از اینها استشمام مىشد. قابل قبول نبود که در قم عدهاى مست باشند. برخى از آنها اشارههایى مىکردند و ما هنوز متوجه نشده بودیم که تعدادى از همین دژخیمان در ورودى در وسط پاى منبر نشستهاند. ما اصلاً به این مسئله توجه نکردیم که اینها با هم با اشاره صحبت مىکنند. شهید عراقى و چند نفر از فدائیان اسلام کنار منبر و بلندگو رفتند تا آنجا را حفظ کنند. این مطلب را بعداً شهید عراقى گفت. آیتالله گلپایگانى براى این مجلس تشریف آوردند و شهید عراقى نوعى تقسیم کار کرده بود که بعضى متصدى تریبون باشند و منبر و بعضى از جمله خودش، از حجرهاى که آیتالله گلپایگانى و عدهاى از علماى معمر بودند، حفاظت کنند. ما به دستور حضرت امام(ره) در صحن مدرسه فیضیه بودیم و هرکدام وظایف خود را انجام مىدادیم. بعد که آن هجمه عظیم صورت گرفت، ما به تهران آمدیم و آقاى عراقى و یارانش براى محافظت از بیت امام(ره) به آنجا رفتند. تعبیرى که خود شهید عراقى درباره حادثه فیضیه دارد این است که وقتى ماموران رژیم حمله کردند و طلاب با آجر به آنها حمله کردند، یکى از فرماندهان اعلام کرد به خانه خمینى برویم. آقاى عراقى مىگفت بهمحض اینکه این حرف را شنیدیم، احساس کردیم بین حفاظت از فیضیه و منزل امام(ره)، باید حفاظت از خانه ایشان را انتخاب کنیم. آنها به منزل امام(ره) رفتند و ما طبق دستور حضرت امام(ره) به طرف تهران آمدیم.
* دستور امام(ره) چه بود؟
امام(ره) فرمودند شما موظف هستید جریان مدرسه فیضیه را در تهران یا جاهاى دیگر منتشر کنید. درهرحال این سرنخ آشنایى و همکارى ما با شهید عراقى بود. شب حادثه فیضیه که ما به تهران آمدیم، شهید عراقى و عدهاى از دوستانش براى حفاظت از امام(ره) رفتند خانه امام(ره)/ امام(ره) داشت سخنرانى مىکرد و آقاى عراقى در را پشت سرش بست، چون آنها داشتند مىآمدند، امام(ره) فرمودند این در را نبندید! شهید عراقى و همراهانشان با تعدادى چوب رفتند داخل زیرزمین. آسید محمد صادق لواسانى و آقاى غروى و چند نفر از شخصیتها هم که وارد شدند، در را بستند. امام(ره) فرمود: «در را باز کنید. این همه جمعیت اینجا هستند، خطرناک است. این جمعیت را آزاد کنید بروند.» همه رفتند و امام(ره) آمدند و دیدند توى زیرزمین سروصداست. پرسیدند: «شما کى هستید » شهید عراقى گفت: «مهدى هستم.» امام(ره) فرمود: «چه مىکنید » شهید عراقى گفت: «شنیدهایم مىخواهند به اینجا حمله کنند ، آمدهایم از شما محافظت کنیم.» امام(ره) فرمودند: «ضرورتى ندارد.» عراقى و همراهانش به گریه افتادند و گفتند: «ما نمىتوانیم شما را رها کنیم.» امام(ره) فرمودند: «اینجا نمانید.» اینها آمدند منزل آقاى خسروشاهى که بغل خانه امام(ره) بود و از آنجا از خانه امام(ره) مراقبت کردند. انصافاً شهید عراقى نسبت به حضرت امام(ره) و نهضت اسلامى ایثار عجیبى داشت.
*پس از حادثه فیضیه، پیرو فرمایش امام(ره) که فرموده بودند این جریان را به تهران و جاهاى دیگر بکشانید، چه اقدامى کردید؟
شهید عراقى و دوستانش که در قم بودند. ما هنوز با اینها ارتباط تشکیلاتى نداشتیم. در راه دو سه اتفاق افتاد. همه بى روحیه و کسل و مأیوس در اتوبوس نشسته بودیم. یک اتوبوس شرکت واحد آمد از ماشین ما جلو بزند و راننده اتوبوس ما راه نمىداد. نگاه کردیم و دیدیم اینها خیلى درب و داغان هستند. اکثراً بدنهایشان خرد و خاکشیر بود. دیدیم مهاجمین به مدرسه فیضیه هستند. همین که اینها رد شدند، بچهها یک کمى رمق پیدا کردند، چون قبلاً فکر مىکردند تعداد زیادى از طلاب کشته شدهاند و اینها جان سالم به در برده اند. ماشین دوم آمد و سرنشینانش خیلى بدتر از ماشین اول بودند. ماشین سوم که آمد، راننده هم حالى پیدا کرده بود و تا مدتها اجازه نداد که آنها عبور کنند. بچهها از این طرف شعار مىدادند و این سه منظره از شکست دشمن و پیروزى ما، در ما روحیه آفرید. گفتیم چرا وقت را تلف کنیم همان جا در ماشین نشستیم و تقسیم وظایف کردیم که در تهران چه کنیم. قرار شد فردا به منزل علماى بزرگ و شخصیتها و رجال برویم. ما یک گروهى بودیم که منزل آیتالله خوانسارى رفتیم و بنده آنجا روضه فیضیه را خواندم و آیتالله خوانسارى گریستند و فرمودند: «چه باید بکنیم » گفتیم: «حداقل این است که نماز جماعتها باید تعطیل شوند.» فرمودند: «من صحبت مىکنم که این کار بشود.» برادران به جاهاى دیگر رفتند و در تهران، یک افشاگرى گستردهاى اتفاق افتاد و در همه جا براى مقابله با رژیم، آمادگى پیدا شد. شهید عراقى و دوستانش هم آمدند. نمىدانم از کجا شروع کردند، ولى فعالیتهایى کردند و بعد در ارتباط قرار گرفتیم.
* پس از این ماجرا، آیا اولین اقدام مشترک شما راهپیمایى عاشورا بود یا قبل از آن اقدام مشترک دیگرى هم داشتید ؟
راهپیمایى عاشورا محصول چند جلسه پىدرپى است. امام(ره) در فروردین ماه به ما اجازه ندادند براى شهداى فیضیه برنامهاى داشته باشیم، بلکه در اردیبهشت ماه به عنوان چهلم شهداى فیضیه اجازه دادند که ما در تهران برنامه داشته باشیم. برنامهها اول یکى در مسجد بازار دروازه حضرتى بود و به تعبیرى کوچه ارمنىها، مسجد آسید علىنقى بود که آمدند و جلوى آن را گرفتند. دیگر آنجا به ترتیب آشنا شدیم. فردا شب را اعلام کردیم مسجد امینالدوله، پس فردا شب را مسجد حمام گلشن آقاى غروى و همین طور گسترش پیدا کرد و بعضى شبها تا ۲۰ جا براى مدرسه فیضیه برنامه برگزار مىشد. اداره کردن این مراسم، ما را به هم نزدیک کرد. خدا رحمت کند شهید صادق امانى را، روى بارهاى انبار آنها مىنشستیم و برنامهریزى مىکردیم. انبارشان کنار سر قبر آقا بود و شاید صد تا کیسه بار روى هم مىچیدند و ما مىرفتیم آن بالا مىنشستیم که اصلاً کسى حدس هم نمىزد که آنجا دور هم جمع شدهایم! در آنجا برنامهریزى کردیم که از امام(ره) درخواست کنیم به ما اجازه بدهند که ما دسته ممتازى در روز عاشورا داشته باشیم. آقاى توکلى و بنده و مرحوم شفیق رفتیم خدمت امام(ره) و شیوه راهپیمایى را که از جنوب تا شمال تهران آن روز، از مسجد حاج ابوالفتح به طرف دانشگاه و بازگشت به مدرسه صدر بود، براى امام(ره) گفتیم. ما گفتیم که علم و کتل نمىآوریم و با پلاکاردها و پرچمهاى بلند و با قرآن حرکت کنیم. امام(ره) فرمودند کار خوبى است و اجازه دادند.
* آیا امام(ره) براى راهپیمایى شرطى هم گذاشتند ؟
قبلاً! فرموده بودند باید در راهپیمایىها شعارهایى داده شود که نشانه مصائبى باشد که اگر امام حسین(ع) هم تشریف داشتند، بر آن مصائب مىشوریدند. در همین جهت شهید صادق امانى شعرى گفته بود که در دسته خوانده مىشد و من یک رباعى از آن یادم هست: «گفت عزیز فاطمه، نیست ز مرگ واهمه/ تا به تنم روان بود، زیر ستم نمىروم» دسته این را مىخواند و مىرفت. قرار شد با شعارها و پلاکاردهایمان، خواست امام حسین(ع) را بازگو کنیم. بعد هم از حضرت امام(ره) استدعا کردیم وقتى این راهپیمایى را در تهران انجام دادیم، ایشان هم عصر آن روز سخنرانى کنند. فرمودند تصمیم دارم بیایم و عصر عاشورا هم اسباب این شد که ما به هم نزدیکتر شدیم.
خاطرات عسگراولادي از نوروز خونين نهضت امام
دستورات امام پس از فاجعه فیضیه چه بود؟
در آنجا با وضع غیر قابل پیشبینى روبرو شدیم. تعدادى با لباسهاى مبدل و همه تقریباً متحدالشكل از نظر ظاهر دو صف درست كرده بودند و هر كه مىخواست وارد فیضیه شود باید از وسط اینها مىگذشت.
۱۳۹۱/۱/۲