زمستان: آقانیا!
تازه ترین اثر سید مهدی شجاعی نویسنده هنرمند و چهره ماندگار فرهنگی، رمان خواندنی و متفاوت «کمی دیرتر» است. این کتاب که شاید بهتر بود با نام «آقانیا» منتشر میشد از منظری نو موضوع ظهور حضرت موعود (ع) را بررسی میکند و موضع درونی شخصیتهای مختلفی را در این موقعیت به تصویر میکشد تا ثابت کند حقیقت انتظار، نه یک تعارف و شعار تبلیغاتی بلکه جهادی بسیار بزرگ و نه عادتی ساده، بلکه عبادتی بسیار دشوار است.
داستان که از جهرا فصل زمستان، پاییز، تابستان و بهار تشکیل شده. در نخستین فصل با ترسیم یک مجلس مذهبی مرسوم در شب نیمه شعبان آغاز میشود و راوی که خود نویسنده است، از جوانی سخن میگوید که بر خلاف همه حاظران به جای عبارت «آقابیا» در پاسخ مداح جلسه زمزمه «آقانیا» سر میدهد و ادامه داستان در واقع تحلیل و تفسیر چرایی این ساز مخالف نواختن است.
پاییز : زمانی جدی نیست!
استاد سید مهدی شجاعی که همواره نشان داده با دغدغه و انگیزه تعهد و باور اعتقادی خود به نوشتن و انتشار آثارش میپردازد در این کتاب نیز مانند سایر داستانها و نوشتههایش میکوشد تا در قالب اتفاقات و گفت و گوها تا در قالب اتفاقات و گفت و گوها به بیان معارف الهی و حقایق دینی دست یازد و از این روی به تنها موضوع انتظار بلکه موضوعات متعدد و متنوع دیگری از اخلاص در عمل و میزان پذیرش اعمال تا سکرات موت و لطف و عنایت اهل بیت(ع) را مورد توجه قرار میدهد و با قلمی شیرین و بیانی جذاب خواننده را با خودهمراه میکند.
من در این جا قصد و ادعای نقد و تحلیل ادبی این کتاب را ندارم و گرچه نان گندم نقد و تحلیل را در دست این و آن فراوان دیدهام، لیکن میدانم نخواهمتوانست آثار استاد شجاعی را بدون دلبستگی و تعلق عاطفی و احساس دین شاگردی مرور کنم و در روزگاری که قاعده نمک خوردن و نمکدان شکستن است، نمیخواهم از کسانی باشم که حق استادان و پیشکسوتان را فراموش میکنند به این دلیل در این نوشتار میخواهم تنها با اختصار و شتاب به معرفی این رمان بپردازم و نکاتی که در حاشیه کتاب نوشتهام، تنها به خود ایشان تقدیم کنم.
داستان «کمی دیرتر» علیرغم تعلق به تهران 1390 در فضایی سیال روی میدهد، نه مکان موضوعیتی دارد و نه زمان. نویسنده تعمداً میکوشد تا مرزهای متعارف زمان و مکان را در هم بریزد و به خوانند تأکید کند که: «زمان جدی نیست» پس این حقیقت میتواند در هر زمان و مکانی مورد توجه باشد. گاه حتی مرزهای میان خواب و بیداری نیز از میان میرود و خواننده حسی شبیه حس تماشای فیلم «اینسپشن» پیدا میکند. شخصیتهای حاضر در داستان هم از «اسد» جوانی که ابتدا فریاد آقانیا سر داده و بعداً – یا قبلا! – به عنوان یکی از یاران امام عصر(ع) پیام استنصار حضرت را به اشخاص گوناگون ابلاغ میکند تا منبری و مداح مجلس جشن و صاحبخانه و پسرش در همان حال که نشانههایی ضمنی برای ارتباطشان با شخصیتهایی حقیقی و بیرونی به چشم میخورد، در واقع تیپهایی هستند که طیفهای مختلف اجتماعی و سیاسی و فرهنگی را نمایندگی میکنند.
تابستان: نویسنده طبیب است
رمان تازه سید مهدی شجاعی چون برخی از داستانهای کوتاه او، همان قدر که دینی و اعتقادی است، سیاسی و اجتماعی نیز هست با این تفاوت که در این اثر هیچ کس حتی خود را از هجوم بی نصیب نگذاشته است. اگر وی پیش از این در هر اثر خود گروهی را به باد انتقاد میگرفت یا با تیغ قلم زخم میزد و مثلا در «پارک دانشجو» به مصاف دانشگاه آزاد رفته و تا پای تعطیلی نیستان ایستاد و در «رزیتا خاتون» جماعت رئیس جمهوری وقت را به استهزاء میگرفت. این بار بی رحمانه رودر روی همه ایستاده است و از شخصیت انجمنی مهندس یکان تا وزیر دولت و از یک روحانی تا خود نویسنده را در آزمون ادعای انتظار و ولایت مردود نشان میدهد.
او در این اثر میکوشد تا بازگو کند وقتی حضرت ظهور کنند چگونه حقایق اشکار میشود و همه میبینند برخی از کسانی که به ظاهر از انتظار سخن میگفتهاند همیشه نام امام زمان را بر لب داشتهاند در مقابل حضرت میایستند و مدعی میشود اینان برای منافع و مطامع دنیایی خود از عنوان و مقام تا مال و ثروت سنگ انتظار را به سینه میزدهاند و او که خود از پیش حساسیت و خطر این رویکرد را میداند به صراحت از تردید و نگرانی خویش سخن گفته و با بیان رسالت و تعهد نویسنده اظهار میدارد: «نویسنده باید آینه باشد».
آینه اگرزشتیها را بپوشاند و فقط زیباییها را نشان دهد که دیگر آینه نیستم و بعد اضافه میکند: «شأن و رسالت نویسنده، شأن و رسالت طبیب و حکیم است. طبیب روح و جان و طبیب نبض بیمار را نمیگیرد که از بخشهای سالم بیمار تعریف و تمجید کند، طبیب برای شفا و مداوا به دنبال نقص و عیب و آسیب می گردد» او نویسنده را رائد قبیله میداند که «باید صدها قدم جلوتر از کاروان حرکت کند و مخاطرات پیش رو را پیش از وقوع به مردم بشناساند و هشیارشان کند یا انذارشان دهد»؛ بنابر این حجت خد را کلام امیرمومنان میداند که: «تلخقی حق تو را از بیانش باز ندارد. حقیقت را بگو اگر چه تلخ باشد».
این باور موجب میشود تا در طول کتاب همواره خواننده را موعظه – به معنای مثبت آن – کند و در هر فصل به نوعی به جان او تلنگر بزند، جایی از لحن و ادبیات بی ادبانه برخی ذاکران و واعظان نسبت به ساحت قدسی امام عصر گله کرده و جایی دیگر از رواج و شیوع گسترده ریا و نفاق و دروغ در سطوح مختلف جامعه شکوه کند.
بهار: امید به فضل و کرامت...
پس از آن که در سه فصل نخست ناامیدی و شرمندگی و تأسف و تحسر برای خواننده حاصل میشود در آخرین فصل کتاب که بهار است،نویسنده بخشهای روشن و امیدبخش ماجرا را نشان میدهدو ضمن بازخوانی داستان ماندگار علامه حلی و استنساخ کتاب از کرامت و لطف آسمانی امام میگوید و ادعا میکند که اگر کسی به راستی و با اخلاص کامل در پی خود امام و ظهور او باشد از باران عنایت او بهرهمند خواهد بود: وی برای آن که کسی این لطف را به خصوصیت علمیو معرفی علامه حلی ارجاع ندهد، به دفع دخل مقدر میپردازد و به داستان کربلایی محمد، قفلساز ساده بازار میرسد و در روایتی شیرین و تأثیرگذار کرامت و لطف دوستانه و صمیمی امام عصر(عج) به وی را نقل میکند.
اگر یکی از شاخص های ارزیابی قدرت و ارزش رمان و اثر ادبی،ماندگاری و تأثیرگذاری آن درذهن و خاطر و دل و جان خواننده باشد، بی تردید رمان «کمی دیرتر» از این نظر بسیار ارزشمند و قوی است کسی که این کتاب را آغاز کند نمیتواند بدون کشف کدها و رمزهای متعدد و مختلف داستان به آستانی آن را بر زمین بگذارد و هنگامی که آن را بر زمین گذاشت تازه داستانی که در حروف و کلمات کتاب بود در ذهن و خاطر خواننده آغاز میشود. کتاب با روایت زمستانهای زندگی پیرامون خواننده او را بر میآشوبد و از دل پاییز و تابستانهای گوناگون، تشنگی و انتظار بهاری تازه و نو را در دل و جان او میرویاند.
خواننده در زمستان ناامیدی و درد به خواندن کتاب مینشیند و در بهار امید و شوق کتاب را بر زمین میگذارد و به سلام میایستد. سلام بر بهار،درود بر بهار... نه بهار تن و طبیعت که بهار جان و حقیقت. بهار طبیعت را مرغان سلام میکنند و بهار حقیقت را مردان بهار تن را شاخههای سبز درود میفرستد و بهار جان را ریشههای سرخ.
در پایان کتاب خواننده از زمستان حسرت به بهار شوق و امید میرسد تا هر چه از توش و توان بی ارزش خود شرمنده و ترسان است به فضل و کرامت مولای خود دل بندد و هر چه از خاک خشک و کویر عمل ناامید است به وسعت ابر باران زای بهار مردمان و روزگاران چشم بدارد و دل خوش کند.
«کمی دیرتر» که یک پای خواننده را در سرزمین خوف از حرمان صدق و فقدان اخلاص محکم کرده بود، پای دیگرش را در پایان به سرزمین شوق و امید میرساند در همان حال که دیدگانش را از اشک تحسر و تأثر تر کرده است، زبانش را به سلام و درود گرم میکند. «سلام بر بهار، درود بر بهار!» و نغمههای شوقانگیز را بر دل و جان و روح و روانش سرازیر میکند که: «السلام علیک یا ربیع الاتام و نضره الایام»
منبع:هفته نامه پنجره
نگاهي به رمان كمي ديرتر اثر سيد مهدي شجاعي
آقا نیا !
حجت الاسلام محمدرضا زائری
۱۳۹۱/۱/۸

